تحلیل های طبقاتی از پرطرفدارترین و البته با سابقه ترین انواع تحلیل در علوم اجتماعی است. بسیاری را اعتقاد بر این است که پشت این تحلیل های تیپولوژیک، نوعی ساده انگاری نهفته است…
ماهنامه اندیشه پویا – رضا صمیم، استادیار جامعه شناسی: تحلیل های طبقاتی از پرطرفدارترین و البته با سابقه ترین انواع تحلیل در علوم اجتماعی است. بسیاری از فلاسفه اجتماعی، جامعه شناسان، انسان شناسان و اقتصاددانان تلاش کرده اند به مدد تقسیم اجتماعات انسانی به لایه ها و قشرهای متفاوت، کار فهم کنش های پیچیده انسانی را آسان سازند و از آن طریق به پیش بینی الگوهای رفتار جمعی نائل آیند.

بسیاری را اعتقاد بر این است که پشت این تحلیل های تیپولوژیک، نوعی ساده انگاری نهفته است به ویژه آن هنگام که این گونه شناسی های طبقاتی به الگوهای قابل تعمیم جهانشمولی تبدیل می شود که می توان به یاری آن، جوامع و فرهنگ های گوناگون را شناخت. البته این تردیدها و نقدها به تحلیل های طبقاتی را باید بی آن که به دام نسبی گرایی افراطی افتاد، جدی گرفت و سعی نمود از طریق نقادی هرگونه ادعای شناخت جوامع به خصوص جوامع غیر غربی از طریق تحلیل های طبقاتی رایج در علوم اجتماعی، به سوی گونه ای شناخت زمینه محور (Contextual) از کنش های جمعی در هر جامعه پیش رفت.

اگر بپذیریم که هر جامعه ویژگی های خود را دارد و در شرایط تاریخی، اقتصادی و اجتماعی متفاوتی هستی می یابد، به این باور دست خواهیم یافت که نباید به سادگی تن به الگوهای تحلیلی – طبقاتی جهانشمول داد. توسل به این الگوها ما را در دام نظرورزی (Speculation) بیهوده ای گرفتار خواهد کرد که هیچ دستاوردی در شناخت واقعیت اجتماعی ندارد و ما را بیش از پیش از شناخت آنچه هستیم دور می کند. از نمونه های این نظرورزی ها به مدد تحلیل های طبقاتی جهانشمول، سخن گفتن از طبقه متوسط نیرومند و نقش تاریخی آن در ایران معاصر است.

بسیاری از روشنفکران ایرانی سال هاست به شیوه ای هیجان انگیز از وجود و رشد طبقه ای سخن می گویند که قرار است وظیفه سنگین انتقال و گذار جامعه ایرانی از وضعیتی نکبت بار به شرایطی آرمانی و نوین را بر عهده گیرد. این طبقه همان طبقه متوسط است که همین وظیفه را در سایر زمینه های اجتماعی و جوامع انسانی دیگر بر عهده داشته و در انجام وظیفه مذکور در آن جوامع موفق بوده است.

روشنفکران در سال های اخیر به ویژه با استناد به یافته های برخی پژوهش های جامعه شناسانه که نشان داده اند طبقه متوسط ایرانی در حال رشد و گسترش است، اطمینان یافته اند تحولات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی که سرمنشأ ایجادشان همین طبقه متوسط است رخ خواهند داد و شکل سنتی زندگی جمعی دگرگون خواهد شد. البته چندان شفاف نیست که برای این روشنفکران و آن پژوهش ها، طبقه متوسط دقیقا چیست که با این قطعیت می توان از رشد و گسترش اش سخن گفت و سبک زندگی و نقش تاریخی و سیاسی اش را به مطالعه نشست؟

نبود طبقه متوسط واقعی در ایران

در بسیاری از پژوهش های جامعه شناختی که در ایران انجام شده و نتایجش از وجود و گسترش طبقه متوسط در جامعه ایران خبر داده است، طبقه متوسط مجموعه افراد انسانی در نظر می آید که از سطح خاصی از تحصیلات و میزان معینی از اموال و دارایی بهره مندند. به همین سبب همراه با توزیع متوازن تر ثروت، افزایش سطح رفاه و بالا رفتن تعداد مراکزی که می توان در آن، دوره های تحصیلی عالی را سپری نمود، طبقه متوسط نیز به وجود می آید و رشد می کند ولی آیا طبقه متوسط همین است؟

همین که افرادی تحصیلات عالی را تجربه کردند و احتمالا به سبب بهره مندی از این تحصیلات در شغلی که آنها را در وضعیت اقتصادی ثابتی قرار دهد به کار گماشته شدند، به لشگریان طبقه متوسط افزوده می شوند؟ اگر این گونه باشد حداقل بیست سال است جامعه ایران با طبقه متوسط بسیار فربهی در مقایسه با طبقه بالا و پایین روبروست، پس چرا بیست سال حکومت بلامنازع طبقه متوسط در ایران، آن نتایج و پیامدها را که روشنفکران از تسلط این طبقه بر طبقات دیگر انتظار دارند به بار نیاورده است؟

چرا ارزش های این طبقه چون آزادی، قانون گرایی، تساهل و … به ارزش های همگانی در جامعه ایران تبدیل نشده است؟ به نظر می رسد با توجه به چنین سوالاتی و وجود تردیدهایی جدی می توان به این اندیشید که نکند ما در توهم وجود یک طبقه متوسط نیرومند و فربه به سر می بریم.

قصد این نوشتار نگاهی عمیق تر به مفهوم طبقه متوسط در جهت ایجاد شکی سودمند در وجود فربه و نیرومند این طبقه در ایران است. از نظر نویسنده این شک، تحلیلگران طبقاتی در جامعه ایرانی را از دگماتیسمی که در آن گرفتارند رها خواهد نمود. مفهوم طبقه متوسط زمانی برای نخستین بار در میان تحلیلگران اروپایی به وجود آمد که جوامع آنها تحولات بسیاری را پشت سر گذاشته بود. به نظر برای به وجود آمدن این مفهوم چند رخداد اساسی اقتصادی و اجتماعی نیاز بود.

یکی از مهم ترین رخدادها، انقلاب صنعتی است که شیوه تولید را دگرگون ساخت. کارخانه ها، یعنی مراکز مکانیزه تولید، بیشتر در شهرها مستقر بودند و به همین سبب کسانی که به این مراکز و این شیوه تولید وابستگی داشتند، در شهرها مستقر شدند. از آنجا که نظام تولید مکانیزه مناسبات اجتماعی متفاوتی را سبب می شد، چهره شهرهایی که این نظام در آن مستقر شده بود با چهره شهرهای سنتی تفاوت هایی اساسی یافت. شهروندان این شهرها نیز ویژگی هایی متفاوت با شهروندان شهرهای سنتی یافتند. طبقه متوسط اصطلاحی برای توصیف شهروندان این شهرها بود.

بورژواها عملا شهروندان شهرهای جدید یا همان طبقه متوسط بودند که فرهنگی متفاوت با شهروندان شهرهای سنتی یا روستانشینان داشتند. گاه میزان دارایی و حتی تحصیلات شهروندان شهرهای سنتی یا روستانشینان بیشتر از بورژواها بود ولی آن چیزی که بورژواها را به طبقه متوسط تبدیل می کرد، مناسبات نوینی بود که بر زندگی جمعی شان حاکم بود. این مناسبات نیز در نتیجه زندگی طولانی مدت در شهرهای جدید شکل می گرفت.

ماکس وبر از جامعه شناسان پیشگام آلمانی به خوبی در مفهوم پردازی طبقه متوسط، به عامل تجربه مدنی به عنوان معیاری اساسی اشاره می کند. طبقه متوسط، طبقه ای است که بیش از طبقات دیگر جامعه دارای تجربه مدنی، یعنی تجربه درگیری در مناسبات شهر صنعتی است. هر چه این تجربه، متراکم تر و طولانی تر باشد، طبقه متوسط نیرومندتر و غیرشکننده تر است.

طبقه متوسط به لحاظ فرهنگی و نه اقتصادی از آنجا که تجربه مدنی متراکم دارد به ارزش های فرهنگی نخبگان سنتی (Elite) نزدیک است. می توان در اینجا، تجربه مدنی متراکم را نوعی همجواری مستمر با طبقه نخبگان سنتی نیز دانست. فضای فرهنگی شهر سنتی، یعنی شهر پیش از تحولات اقتصادی – اجتماعی متاثر از مدرنیته، در مالکیت طبقه نخبگان سنتی قرار داشت. بورژواها نیز در تمام طول تاریخِ تحول و تکامل شان متاثر از این فضای مسلط فرهنگی قرار داشتند. به بیان دیگر آنها در همین فضای فرهنگی رشد یافتند و به همین سبب همواره خود را میراث دار ارزش های فرهنگی طبقه نخبگان سنتی می دانستند.

نبود طبقه متوسط واقعی در ایران

به بیان دیگر در بُعد فرهنگی، رابطه ای وثیق میان استانداردها و معیارهای فرهنگی طبقه نخبگان سنتی و بورژواها در آستانه گذار از سنت به مدرنیته وجود داشته است. البته این بدان معنا نیست که طبقه متوسط صرفا از افرادی تشکیل شده که سرسپرده ارزش های فرهنگی طبقه نخبگان سنتنی اند ولی باید پذیرفت که فضای فرهنگی بر ساخته نخبگان سنتی همواره بستر خلق ارزش های جدید طبقه متوسط بوده است.

ارزش های فرهنگی طبقه متوسط که عامل اساسی در هویت یابی و تاثیرگذاری تاریخی این طبقه است، شکل برکشیده ارزش های طبقه نخبگان سنتی است. تجربه تاریخی نیز نشان می دهد جوامعی (چون بریتانیا) که الیتی قدرتمند و غیرشکننده داشتند، طبقه متوسط نیرومندی نیز به وجود آورده اند. بنابراین برای بحث در باب نیرومندی و تاثیرگذاری طبقه متوسط یا حتی به شکلی بنیادی تر بحث در باب وجود یا عدم وجود طبقه متوسط در جامعه ایرانی باید به حیات فرهنگی نخبگان سنتی در جامعه ایران نظر انداخت.

اگر نتوان نشان داد که حیات فرهنگی این طبقه نشانه های به وجود آوردن سنتی پایدار داشته است، نمی توان طبقه متوسطی که این روزها در تحقیقات جامعه شناسانه خود را به شکل طبقه فربه و نیرومندی نشان می دهد، واقعی دانست.

با نگاهی به تاریخ اجتماعی ایران معاصر، می توان نشانه هایی از شکل گیری نوعی فرهنگ نخبگان سنتی منسجم در اواخر دوره قاجار (به طور دقیق تر در یک سوم پایانی حکومت ناصرالدین شاه قاجار) را تشخیص داد. هر چند این فرهنگ به معیارها و استانداردهای اشرافیت سلطنتی وابسته است ولی از درون، تحول خواه است.

شاید بتوان تبار حقیقی و نیرومند نوعی از طبقه متوسط در ایران را، درون این طبقه موثر جستجو کرد. پر بیراه نیست اگر ادعا کنیم انقلاب مشروطه ناشی از خواست این طبقه تحول خواهِ درون نخبگان سنتی (1) بود. تحول برخی ارزش های اقتصادی نیز به دست همین طبقه به موازات تحولات سیاسی صورت گرفت.

مثال بارز یکی از افراد این طبقه، حاجی امین الضرب است که به رغم وابستگی به آرمان های فرهنگی طبقه نخبگان سنتی، سرمنشأ برخی تحولات اقتصادی در همان عصری است که ذکر آن به میان آمد.

همین طبقه تحول خواه درون نخبگان سنتی که عموما از رجال قاجار هم هستند که پس از روی کار آمدن رضاخان و انقراض سلسله قاجار، منشأ تحولات فرهنگی بسیار در عصر پهلوی است. به ویژه پس از انقراض سلطنت قاجار و از دست رفتن قدرت مطلقه برای این طبقه نخبه سنتی، شرایط برای تبدیل این طبقه به طبقه متوسط در معنایی که ما از آن مراد کردیم فراهم می آید.

فرصت کوتاه 1303 تا 1332، عرصه تحول و رشد این طبقه است. طبقه متوسطِ متصل به طبقه نخبه سنتی در این زمانِ کوتاه، صحنه گران بسیاری از رخدادهای تحول خواهانه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. سازمان های اداری و نهادهای تازه تاسیس حکومت پر است از افرادی که به این طبقه وابسته اند. فضای فرهنگی متاثر از ارزش های این طبقه سامان یافته است، همان گونه که اتمسفر سیاسی به ویژه در مجلس شورای ملی در کنترل این طبقه است.

گسست اساسی در انتهای این زمان کوتاه رخ می دهد، آنجا که پهلوی دوم بر اساس سیاست های ضد فجری اش تصمیم می گیرد نوعی فرهنگ نخبگی جدید برسازد و به همین سبب شروع می کند به پاکسازی فضاهای فرهنگی و سیاسی از این طبقه جدید.

پس از کودتای بیست و هشتم مرداد 1332، در کنار اتفاقات سیاسی رخ داده، فضای فرهنگی نیز از دست طبقه تحول خواهی که به آرمان های نخبگان سنتی قاجار وابسته بودند، خارج می شود و به نظر، امیدها برای شکل گیری یک طبقه متوسط متصل به ارزش های فرهنگی ریشه دار از دست می رود.

طبقه متوسط مورد نظر حکومت پهلوی، که تلاش می شود پس پس از مرداد 1332 به وجود آید، طبقه ای است که بیش از آن که به ارزش های فرهنگی پایدار و مستحکم نخبگان سنتی – آن گونه که بورژواها در فرهنگ های اروپایی بودند – وابسته باشد، به آرمان های تجددطلبانه حکومت باور دارد.

نبود طبقه متوسط واقعی در ایران

البته برای این طبقه متوسط، استانداردهای اقتصادی از ویژگی های فرهنگی مهم تر است. گویی این طبقه در تلاش است خود را صرفا از منظر اقتصادی به نمونه آرمانی بورژوا نزدیک کند و برایش ویژگی های فرهنگی بی اهمیت اند.

ماکس وبر، جامعه شناس پیشگام آلمانی که پیش تر نیز از او در این مقاله سخن به میان آمد، در تحلیل های طبقاتی اش از طبقه نو کیسه گان سخن می گوید. فرد نو کیسه کسی است که به معیارهای اقتصادی طبقه بالا دست یافته بی آن که امکان هستی شناختیِ دستیابی به آرمان های فرهنگی این طبقه برایش میسر باشد.

از نظر وبر بورژواها از آنجا که به یک تجربه مدنی و البته همجواری با آرمان های اصیل نخبگان سنتی مجهزند، در شمار نو کیسه گان قرار نمی گیرند. شرایط اقتصادی ناشی از بالا رفتن قیمت نفت در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه شمسی بهترین بستر در غیاب طبقه تحول خواه پیش گفته، برای ظهور نوعی طبقه نو کیسه است که صرفا به لحاظ اقتصادی به نمونه آرمانی بورژوا نزدیکند.

مصرف گرایی که تا امروز نیز از ویژگی های بارز طبقه متوسط ایرانی است، محصول این شرایط و از نشانه های همین طبقه نو کیسه به حساب می آید. بسیاری که اغلب دارای تجربه مدنی اندکی بودند در عرض چند سال به این طبقه پیوستند. این طبقه جدید را می توان نوعی طبقه متوسط به شدت شکننده و غیرقابل اطمینان دانست؛ طبقه ای که بسیاری از سیاست های توسعه اقتصادی پهلوی دوم با اتکا به آنها بنیان نهاده شد و خیلی زود به شکست انجامید.

انقلاب اسلامی نیز نشان داد، این طبقه عملا آن خصوصیات فرهنگی و اثرگذاری تاریخی را که از بورژواها انتظار می رفت ندارند و در گذرگاه های حساس به جای آن که منطبق با فرهنگ متوسط حرکت کنند، در آرمان های طبقات دیگر اجتماع حل می شود.

در دهه نخست پس از انقلاب اسلامی نیز از آنجا که آرمان های طبقه متوسط همواره مذموم شمرده می شد، امکانی برای شکل گیری حتا به طور غیرواقعی این طبقه فراهم نبود. بعد از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق و شروع دوره سازندگی نیز مجددا سیاست ها میل به احیای همان طبقه متوسط غیر واقعی را نشان داد؛ طبقه متوسطی که چندان به آرمان های فرهنگی نمونه آرمانی این طبقه وابسته نیست و می تواند خود را به مدد ابزار سهل الوصولی چون بهره مندی از رفاه نسبی و کسب مدارک و مدارج تحصیلی از طبقه پایین جدا کند، بی آن که بداند وظیفه سنگین حمل و ترویج آرمان های طبقه نخبه سنتی را در غیابش بر عهده دارد.

پر واضح است که این طبقه هر روز در حال رشد است ولی آیا این همان طبقه متوسطی است که قرار است فرهنگ مردم سالاری، تساهل، آزادی خواهی، نقد و پیشرفت فکری را در جامعه همگانی کند؟ مسلما طبقه متوسط واقعی طبقه ای است که چنین آرمانی را در سر می پروراند و امکان دستیابی به آن نیز برایش فراهم است.

یادداشت:

1. البته فرهنگ نخبگان سنتی در ایران علی الخصوص در چهارصد سال اخیر به یکدستی و انسجام فرهنگ های سنتی اروپایی نبوده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *