نکته جالب اینجاست که من هم کارم را در مطبوعات دقیقا در همان سال هایی شروع کردم که از آن طرف علی کریمی داشت توی فوتبال آرام آرام خودش را مطرح می کرد و بهرام رادان هم استارت کارش را در سینما زده بود. در همه این سال ها هم هیچ وقت به هیچ کدامشان نزدیک نشدم؛ یعنی زمینه آشنایی و دوست ما میها بود اما عملا از این کار اجتناب می کردم. این طوری شیرینی و حس موفقیت شان بیشتر به من می چسبید چون هیچ صنمی با آنها نداشتم، حتی در حد یک سلام و علیک خشک و خالی.
آنها در همه این سال ها همیشه در اوج بودند و نیازی به هیچ تعریف و تمجید و دفاعی نداشتند. به خاطر همین راجع به هیچ کدامشان یک خط مطلب هم نمی نوشتم تا اینکه در برهه ای به شکلی بی محابا مورد تاخت و تاز قرار گرفتند. به خصوص رادان؛ بازیگری که در همه این سال ها سعی کرده بود بهترین انتخاب ها را داشته باشد. اما در نهایت، نتیجه آن طور که باید نشده بود و همین بستری شده بود برای تاختن.
تنها کاری که از دستم بر می آمد این بود که دفاع کنم از بازیگری که سعی کرده بود گام به گام خودش را بالا بکشد و الان حقش نبود که به خاطر فیلم هایی که در مجموع کارهای بدی هم نبودند، این طور مورد هجمه قرار بگیرد. به هر حال او داشت کارش را درست انجام می داد و همین باعث شده شود، دستم برای دفاع از کارنامه اش پر باشد تا اینکه خودش سال قبل یک انتخاب هیجان انگیز انجام داد و در «عصر یخبندان» ایفاگر نقش فرید شد؛ کاراکتر سیاهی که او آن قدر خوب بازی اش کرد که وقت کشته می شد، مخاطب از اینکه از شرش خلاص شده، نفس راحتی می کشید و حتی نسبت به آن واکنش بیرونی هم نشان می داد و به سبک و سیاق دهه 60 دست می زد و هورا می کشید.
او با فرید جان دوباره گرفت و در ادامه این روند با بازی در «بارکد» یک نقش پرانرژی دیگری را در کارنامه اش ثبت کرد. این اوج گیری دوباره، بهترین فرصت بود برای اولین رویارویی با او که ماحصلش را در ادامه می خوانید.
کارنامه بازیگری ات را می توان به سه دوره تقسیم کرد: از شروع تا سیمرغ اول، از سیمرغ اول تا سیمرغ دوم و پس از سیمرغ دوم تا الان که «بارکد» را بازی کردی. در هر دوره، یک انتخاب درخشان داشتی، یک انتخاب جاه طلبانه و چند انتخاب نافرجام. می خواهیم به نوع انتخاب و تفحصی که برای انتخاب هایت می کنی، بپردازیم. پشت آن چه تفکری وجود دارد؟
تعبیر که شما استفاده می کنی، مربوط به بعد از انتخاب نقش ها و انجام کارهاست؛ زمانی که در حال انجام کاری هستم، به تحلیل آن نمی پردازم. با تحقیق کار را نجام می دهم اما پیش خودم فکر نمی کنم که الان نیازمندم که مثال بروم در فلان نقش بازی کنم و بعدها تحلیلش چنان شود یا جاه طلب باشم. من همیشه کاری را که فکر می کنم درست است، براساس شرایط و موقعیت انجام می دهم.
چند نکته همیشه در سینما وجود دارد: اول مقوله شهرت است که البته الان این موضوع خیلی دگرگون شده و سلبریتی بودن معنای متفاوتی گرفته است؛ مخصوصا با وجود شبکه های اجتماعی، تحولی بزرگ در این زمینه به وجود آمده است. در تمام این سال ها هیچ وقت تلویزیون از ما به عنوان بازیگران سینما حرف نمی زد؛ برنامه ای به آنها اختصاص نداشت، هیچ وقت رادیو درباره افراد شهیر در هر حوزه ای به خصوص بازیگران سینما صحبت نمی کرد، ما در راسنه ها همیشه لب مرز ممنوعیت و ممیزی بودیم…
ارتباط بازیگران با مردم از طریق فیلم هایی بود که بازی می کردند و بعد از آن مجلاتی که در بهترین شرایط بیش از 70 هزار نسخه تیراژ نداشتند که این رقم در میان جمعیت 70 میلیون نفری، قطره ای از یک اقیانوس است. اما الان می گویند 7 میلیون ایرانی اینستاگرام دارند یا 20 میلیون نفر از تلگرام استفاده می کنند. این نشان می دهد که این شبکه مجازی چقدر گسترده شده است و حالا بازی در فیلم یکی از پارامترهای سلبریتی بودن می شود و نه همه آن؛ مثلا وقتی به کارنامه کسانی که تعداد فالوئرهایشان چند میلیون نفر است، نگاه می کنیم، نقش ماندگاری ندارند یا کارنامه آنها شاخص نیست؛ یعنی کاملا این موازنه برعکس شده است. قبلا بازیگر باید فیلمی خوب یا نقش خوبی بازی می کرد تا وارد دل مردم می شد اما حالا اول وارد دل مردم می شود.
بعد پیشنهاد سینمایی به او داده می شود. برای همین، اگر من بخواهم در خاطر مردم بمانم، فیلم بد قبول نمی کنم؛ بعضی مواقع ممکن است دو سال فیلم بازی نکنم و حالا باید در مسیر کارهای دیگر قرار بگیرم. از طرفی چون انسان منظمی هستم، برای اینکه این الگوریتم را ایجاد کنم یک سری دیتا جمع می کنم که آنها را کنار هم می گذارم تا بدانم در یک سال آینده چه کارهایی قرار است انجام بدهم. راستش در زندگی به مرحله ای رسیده ام که قدرت ریسکم پایین آمده. قبلا خیلی راحت تر خطر می کردم، یک مسیری را می رفتم و شاید هم نمی شد اما الان به خصوص پس از «عصر یخبندان» میزان تمایلم در پذیرش پیشنهادها با ضریب ریسک بالا کمتر شده. کما اینکه بعد از آن تا «بارکد» هیچ فیلمی بازی نکردم.
با توجه به اینکه هم در انتخاب ها مهندسی داری و هم دغدغه ای فراتر از بازیگری، چرا مثل سیستم بازیگران هالیوود عرصه تهیه کننده و بازیگری را تجربه نمی کنی؟
به این مسئله که می گویید فکر کرده ام، برای همین پنج فیلمنامه از نویسنده های صاحب نام کنار گذاشته ام تا زمان مناسب ساخت و تهیه شان فرا برسد. ضمن اینکه خودم هم عطش کارگردانی دارم اما به دلیل محافظه کار بودنم، کمی صبر می کنم تا سوادم بالاتر رود، الان سعی می کنم در سکوت فیلم های کوتاه خودم را بسازم و خودم را در قالب جدید (کارگردانی) محک بزنم.
سابقه تان در سینما به 16 سال رسیده و از طرفی در حال وارد شدن به چهل سالگی هستی، بنابراین پختگی لازم را به دست آورده ای و باید تصمیم خود را برای کارگردانی یا تهیه کنندگی عملی کنی چون به هر حال بعضی ازنقش ها هم دیگر به سن شما نمی خورد.
درست است، دو فیلمنامه از آن پنج داستانی که در دست دارم، از سن من گذشته است اما برای آنها بازیگرانی در نظر دارم، البته خود آن بازیگر روحش هم خبر ندارد. در کل باید شرایطش مهیا باشد. این شرایط فقط سناریو یا فقط پول نیست که وقتی باشد، بگوییم حالا فیلم بسازیم. این شرایط، حال و هوایی است که باید فراهم باشد.
چون بیزینس من هستی، به لحاظ تجاری چگونه به این قضیه نگاه می کنی؟
اولین فیلم خودم را باید طوری بسازم که منافع اقتصادی داشته باشد. اصولا شما برای فیلم های اول چه از نظر تهیه کنندگی و چه کارگردانی باید به منافع تجاری بیشتر فکر کنی تا منافع اعتباری. شما می توانی دو تا سه فیلم تجاری بسازی و بعدبگویی حالا می توانم فیلم خودم را بسازم. کارگردان های فیلم اولی ما وقتی فیلمشان شکست گیشه ای می خورد، باید کلی سختی بکشند تا تهیه کننده ها با آنها برای فیلم بعدی قرارداد ببندند، بنابراین به بعد اقتصادی اش خیلی فکر می کنم که قدم اول و حتی قدم دوم را محکم بردارم. از طرفی می بینم که کانال های فیلم دیدن دارد تغییر می کند.
من فکر می کنم صنعت فیلم کوتاه مان هم باید رشد کند و در جاهایی مثل شبکه های اجتماعی پخش شود. وقتی قرار است به زودی در مترو و بی آر تی ها اینترنت داشته باشیم، مخاطبی که می خواهد از تجریش تا راه آهن برود، می تواند در 20 دقیقه دو فیلم ببیند.
فکر نمی کنی این مسائل کمی در سیستم سینمای ایران رویایی است؟ و یک جور بلندبلند فکر کردن است.
نه، چون اتفاقا در ایران مقاصد سرگرمی کم است. هیچ جای دنیا این قدر که ما مثلا از تلگرام استفاده می کنیم، استفاده نمی کنند. وقتی مخاطب چنین دسترسی ای داشته باشد، دیگر دنبال این نمی گردد که فلان فیلم در کدام سینما اکران می شود. یا شهرش سالن سینما دارد یا نه.
شما در جایی گفته بودی سن بیست و چهارسالگی همیشه برای من خیلی بزرگ بوده اما آن قدر سرتان شلوغ بوده متوجه نشدی که بیست و چهارسالگی را گذرانده ای و وقتی با کیک تولد بیست و پنج سالگی تان مواجه شده ای، تازه به صرافت افتاده ای که ای وای بیست و چهار سالگی آمد و رفت و اصلا متوجه اش نشده ای، حالا بعد از بیست چهارسالگی سنی برای خودت تعیین کردی که تا آن زمان کارهای مهمت را انجام بدهی؟
من دوست دام از عدد فاصله بگیرم چون عدد تو را گمراه می کند و فکر می کنی حالا که سی و هفت ساله شده ام، باید حتما کاری انجام بدهم اما وقتی کمبودی را احساس نکنی، چرا باید آن کار را بکنی، پس عدد دارد تو را گول می زند. واقعا اگر قرا ر بود من در بیست و هفت سالگی بگویم که می خواهم در سی و هفت سالگی به کجا برسم، حتما جایی را می گفتم که الان خوش شانس باشم شاید و در چهل و هفت سالگی به آن برسم چون احساس می کنم ده سال عقبم اما آن قدر هم سقف آرزوهایم را بالا در نظرگرفتم که اگر تا هفتاد و هفت سالگی به همه آنها نرسیدم، پشیمان نمی شوم چون به خوم اعتماد دارم که حداکثر سعی ام را انجام داده ام.
یعنی ورودی به دهه 40 زندگی برایت احساس بحران نمی آورد؟
نه اصلا، به نظر من خیلی هم باحال است. جانی دپ و برد پیت در میانه دهه 50 زنگی شان هستند و هنوز جذاب بازی می کنند. به نظر من اگر در هر برهه از زندگی، آن کارهایی را که باید، انجام بدهی، هیچ وقت از گذشتن سال های عمرت ناراحت و پریشان نمی شوی… باید نیمه نیامده زندگی را نگاه کرد و به هجای افسوس گذشته ذوق داشت.
بهرام رادانی که عامه مردم می شناسند کاراکتر خیلی شیک و خوشگل است که خیلی ها دوست ندارند از آن قالب بیرون بیاید اما جاهایی که قالب را شکستی، موفق بوده ای، مثل «بارکد» یا «تراژدی» که نوعی خوشمزگی و وجه طنز به نقش ها دادی. چرا این روش را تکرار نمی کنی؟
قالب شکنی همیشه دغدغه ام بوده. اتفاقا سر «رز زرد» قرار بود نقش بچه پولدار را داشته باشم که به آقای فرهنگ گفتم، می خواهم نقش بچه مکانیک را بازی کنم. آن موقع هم چهار پنج تا مجله بیشتر نداشتیم و مثل الان نبود که این قدر سایت وجود دارد، من همه نقدها درباره خودم را می خواندم. آن زمان ها نقد منفی، خیلی آزارم می داد. خیلی طول کشید تا توانستم نقد منفی را راحت بخوانم و به خودم بگویم نظر نویسنده این است… نقد خیلی می تواند مسیر آدم را مشخص کند.
واقعا بدون تعارف نقد تاثیر می گذارد؟
بله، مثلا من خیلی دوست دارم حرف جمعی را که درباره من صحبت می کنند، یواشکی بشنوم. الان این اتفاق در کامنت ها می افتد. خواندن نظرات متفاوت خیلی می تواند به آدم کمک کند که مسیرش را پیدا کند. می خواستم این را بگویم که اتفاقا برخلاف نظری که شما دارید، من هر بار که قالب شکاندم، فیلمم نفروخته مثل «تراژدی». در حالی که احساس می کردم این نقش یک اتفاق مهم در کارنامه ام خواهدبود، خیلی هم برایش جان کندم ولی فیلم نفروخت. موقعی که نقش ثتر و تمیز بازی می کنم، مردم بیشتر خوششان می آید.
معتاد هم که بازی می کنی، تر و تمیز است.
اگر منظورت سنتوری است، سنتوری یک نکته داشت چون فلش بک و فلش فوروارد بود و قطع زمانی داشت و خطی نبود، کاملا می توانست کنار هم قرار بگیرد؛ یعنی آدم تر و تمیز سنتی خوان عاشق زن و خانواده، در عین حال بدبخت و بیچاره را با هم می دیدی… به نظرم ترجیح مردم بیشتر بر این است که شخصیت تر و تمیز از من ببینند. حالا مسئله جاه طلبی و ماجراجویی های من در دنیای سینما و کارهایی که دلم می خواهد امتحانشان بکنم و در عین حال آن تر و تمیزی نقش که مخاطب می خواهد، چالش من است.
جایی گفته بودی بعد از «سنتوری» انگیزه هایم را از دست داده ام. نمی دانم اشباع شده بودی یا نقش خوب پیشنهاد نمی شد؟
بعد از «سنتوری» موقعی که «چهارانگشتی» را قبول کردم، پیش خودم گفتم دو تا نقش درام با سه تا گریم و قصه ای عجیب و غریب؛ یعنی من روی کاغذ درست محاسبه کرده بودم اما محاسباتم اشتباه درآمد. بعد «کارناوال مرگ» را بازی کردم که حالا جدای از اینکه نتیجه اش چه شد، فیلم برداری مدت ها نعطیل بود. بعد از آن «کنعان» را بازی کردم و خیلی ها حتی می گویند بهترین بازی ات بوده ولی دوستش ندام.
حاشیه ای به وجود آمد که از فیلم دلزده شدی؟
یک کم حاشیه به خاطر اندازه نقش بود؛ با وجود اینکه قول داده شد روی شخصیت فیلمنامه کار شود، موقع فیلم برداری فهمیدم این اتفاق نمی افتد.
بعد از آن «تردید» را بازی کردی که ابتدا تهیه کننده و ترکیب عوامل تغییر کرد و بعد فیلم برداری اش بیش از اندازه طول کشید.
وقتی دستیار واروژ کریم مسیحی زنگ زد، بی نهایت خشوحال شدم ولی در طول دو هفته بازیگران تغییر کردند و تهیه کننده عوض شد و… در طول کار فهمیدم واروژ کارگردان خیلی خوب است و مثل یک مهندس پلان ها را دکوپاژ می کند ولی او هم توان بازیگری من را به چالش نمی کشید و به همان مقدار که ارائه می کردم، راضی بود. ببین چقدر شرایط پشت سر هم مهیا نمی شود. اینها برای همه هست و من نمی توانم بگویم فقط برای من است.
قصدم این است که بجنگم و شرایط را درست کنم، من برنامه ریزی کرده بودم، زمانی که به عنوان کارگردان یا تهیه کننده بخواهم بروم پشت دوربین، سیاه مشقم را این ور کرده باشم. بنابراین از برنامه ام عقب نیستم.
«زادبوم» می توانست اتفاق خوبی در مسیر کارنامه ات باشد که این فیلم هم به نمایش درنیامد.
دقیقا، اتفاقا «زادبوم» را خیلی دوست دارم. بعد «بی پولی» یک مقدار تکانم داد. قصه تیم بازیگری طوری بود که دوستش داشتم و برایم مهم بود که من دارم بار فیلم را به دوش می کشم. ضمن اینکه به دلیل اتفاقات حاشیه ای زمان دریافت جایزه «سنتوری» احساس می کردم از همه محاسبات جشنواره ای کنار گذاشته شده ام.
شما دقت کنید ببینید من بعد از آن فیلم، ده سال هیچ جا کاندیدا نشدم. حتی سال گذشته در جشن انجمن منتقدان، همه تیم بازیگری فیلم «عصر یخبندان» را کاندیدا کرد، جز من. من هم ایرادی نمی گیرم. سعی می کنم دوباره با توان مضاعف برگردم و خودم را ثابت کنم.
اینکه «راه آبی ابریشم» موفق نمی شود اوجه بدشانسیت است؛ فیلمی که همه ظواهر نشان از موفقیتش می دهد.
بله، با وجود آن همه زحمت و کارگردان شریفی ثل محمد بزرگ نیا، حال فیلم در نمی آید و طبیعی است که آدم را کمی دلسرد می کند. بعد می رسیم به «پل چوبی» که من خیلی دوستش دارم و این را که بعضی ها آن قدر از آن تنفر دارند، نمی فهمم. دارد قصه سرراستی را تعریف می کند…
ولی در «پل چوبی» هم انرژی ای که باید، پشت کاراکتر نیست. حس کردم حال نداشتی و رفته بودی که یک فیلمی بازی کنی.
بله، ببین من در زمان ایفای نقش امیر در «پل چوبی» نظری داشتم که چون من دارم قصه را تعریف می کنم، باید انفعالی در شخصیت و کاراکتر ایجاد کنم. چون صدای ذهنی خیلی به مخاطب ما نزدیک است و مخاطب نشسته تا برایش تعریف شود. چه اتفاقی دارد می افتد، زندگی امیر هم دارد مثل اسلاید از جلویش رد می شود. من برای خودم تکنیکی را تعریف کرده بود که هر قدر که بخواهم دست و پا بزنم، کمتر اجازه می دهم مخاطب استایلی را که دارد از جلویش رد می شود، می بیند. هرچند بعدا خودم منتقد این تئوری شدم.
قبل از «سنتوری» حتی در فیلم های معمولی مثل «عطش»، «آبی» و «ساقی» پرانرژی ظاهر می شدی ولی انگار این انرژی حالا فروکش کرده. شاید هم برای بازیگری که در بیست و پنج سالگی به اوج می رسد و دو سیمرغ می برد، طبیعی باشد.
ممکن است، من هم بعدی نمی دانم این اتفاق افتاده باشد. بعد از «پل چوبی» دو سال کار نکردم و اصلا ایران نبودم، بعد که برگشتم با بی میلی «نقش نگار» را پذیرفتم، بعدا خودم فهمیدم که چقدر بی میل شده ام. بعد از آن با دو فیلم کاملا متفاوت «تراژدی» و «آتش بس» دوباره استارت زدم.
«حکایت عاشقی» هم فیلمی معمولی بود و با بازی ایده آل شما خیلی فاصله داشت.
بله، ببین یک بازیگر وقتی قرار است در یک پروژه بازی کند، درست مثل دانش آموزان که در طول یک هفته می دانند هر معلم چه خصوصیتی دارد و سر کلاسش چطور باید باشند، متوجه حال کارگردان می شود. تو می روی سر صحنه و می فهمی هر طور بازی کنی از نظر او اوکی است، خودت که نمی توانی از خودت ایراد بگیری. باید یکی که دارد تو را می بیند، کارگردانی ات کند.
موقعیت و پوزیشنت جوری نیست که بگویند این بهرام رادان است و بگذاریم هر طور می خواهد بازی کند؟ یعنی به اصطلاح رو نمی دهی که کسی باهات وارد تعامل شود؟
این پوزیشن من نیست. شاید این نگاه بیرونی به من است. من 80 برداشت هم بخواهند برایشان بازی می کنم به شرطی که فهمم چه می خواهند.
درباره «تردید» گفته بودی تا 35 بار برداشت هم داشتیم ولی باز سی و ششمی را هم می گرفتین.
موضوع این بود که واروژ نمی گفت مشکل چیست؟ به نظرم واروژ چون 17 سال کار نکرده بود، دچار وسواس شده بود.
در میان فیلم های اخیرتان «عصر یخبندان» جایگاه ویژه ای دارد. معلوم است برای آن انرژی زیادی گذاشته ای. این اتفاق می توانست زودتر هم بیفتد، شنیده بودم قرار بود در «خط ویژه» هم بازی کنی که نشد.
مصطفی (کیایی) فیلمنامه «خط ویژه» را به من داد، گفت کدام نقش را می خواهی؟ گفتم فلان نقش را، گفت نه به نظر من تو این نقش را بردار که اتفاقا نقش اصلی هم بود و بعد مصطفی زمانی بازی کرد. گفتم چرا؟ گفت اعتماد کن. خیلی با هم حرف زدیم. نشد در آن فیلم کار کنم چون مشغول فیلم برداری «تراژدی» بودم. «خط ویژه» را که دیدم، گفتم مصطفی راست می گفت من این نقش را بیشتر می پسندم، بعد که سر عصر یخبندان آمد با هم صحبت کردیم، گفت نقش فرید را بخوان. خواندم و خیلی خوشم آمد، گفت به من اعتماد کن و قبول کردم. از سفر که برگشتم، بلافاصله جلوی دوربین مصطفی رفتم. بدون دورخوانی و هیچ چیز دیگر و کاملا خودم را دست او سپردم.
از آنها بود که فهمیدید کارش را بلد است.
بله و نتیجه اعتمادم را هم گرفتم. تایم هم نداشتیم و نمی توانستم سر صحنه جدل کنم، من فقط می گفتم ایرادها را به من بگو. خواهش کردم ادای فیلم های اخلاقی آبکی را درنیاوریم که فرید هم قربانی بوده؛ نه، فرید یک آدم سیاه و منفی است و لازم نیست این شخصیت سیاه را تطهیر کنیم. مصطفی این را قبول داشت. موقعی که فیلم را در سالن برج میلاد دیدم، بعد از اینکه فرید کشته شد و مردم سوت و کف زدند، نفس راحتی کشیدم چون نقش به اصطلاح درآمده بود.
برای «بارکد» فرصت بحث و جدل با کیایی را داشتی؟
در «بارکد» با هم حرف می زدیم. مصطفی در 90 درصد مواقع سعی می کند با منطق تو را قانع کند. هرچند برای برخی سکانس ها تحلیل مصطفی این بود که بخشی از فیلم و شخصیت ها فانتزی است و لازم نیست آن قدر منطقی باشد. مثلا در فیلم «آتش بس 2» از زمانی که شروع به کار کردیم، خانم میلانی گفت این فیلم کارتونی است، برای همین است که شما هر کاری را می توانید بکنید، یعنی تکلیفت با محصولی که می خواهی بیرون بدهی مشخص است.
به نظرت آن کارتونی بودن «آتش بس 2» درآمده بود؟
من «آتش بس 2» را دوست دارم. اصولا ما دنیای طنز و کمدی را جدی نمی گیرم ولی به نظر من فیلمی بود که تاثیرگذاری روی مخاطب را داشت.
احساس می کنم در دوران پس از «سنتوری» حمید نعمت الله معدود کارگردانانی بوده که بده بستان های خوبی با هم داشته اید.
اگر حمید نعمت الله دوباره سر راه من قرار بگیرد مطمئن باش کار بهتری می توانیم بکنیم. چون الان از یک راه دیگری جلو می روم. حرف او را می شنوم، نظر خودم را هم بیان می کنم و سعی می کنم یک مسیر متعادل را بروم.
تو جز نسلی که در دوراه ای وارد سینما شدید که رسانه های جمعی این قدر گسترده نبودند و جامعه پوست اندازی کرده بود و سینما هم دجار پوست اندازی شده بود و یک طیف وسیع از بازیگران جوان خوش چهره چشم رنگی وارد سینماشدند. ولی از آن جمع در بین خانم ها مهتاب کرامتی ماند و مهناز افشار و از بین بازیگرای مرد هم بهرام رادان و محمدرضا فروتن. بقیه رفتند کنار.
نه کجا رفتند کنار؟ هم دوره ای های من مثل حامد و شهاب هم ماندند.
شهاب حسینی و حامد بهداد بعد از شما آمدند؛ در دهه 80.
نه شهاب یک سال بعد از من، فیلم داشت.
نه منظور کسانی که به عنوان استار شناخته شدند. حتی مهناز افشار هم در فیلم «کما» نقش مکمل بازی می کرد و در «اتش بس» چهره شد.
بله، بله.
ولی شماها با نقش یک آمدید و ماندید. مثل محمدرضا فروتن که با «مرسدس» و «قرمز» اوج گرفت.
درست می گویی. چه جالب، من هم دوره فروتن هستم!
حس می کنم از یک جایی به بعد داستان برات جدی شد و جاه طلبی داشتی؛ مثل انتخاب «گاوخونی».
ببین آن موقع ها به این دلیل که گفتم کانال های ارتباطی کم بود و فقط از طریق سینما با مردم ارتباط داشتیم، دلمان می خواست با طیف مخاطب بیشتری در ارتباط باشیم. برای همین در کارهای مختلف بازی می کردیم. حتی من می گفتم باید سالی دو سه فیلم بازی کنم و سخت هم بود در بین سناریوها گشتن و چند کار خوب پیدا کردن. مثلا یک بار یک کارگردان به من زنگ زد و گفت یک سناریو داریم، گفتم برایم بفرستید، آن زمان بچه هم بودیم کسی تحویلمان نمی گرفت، می گفت یعنی چی برایت بفرستم، بیا همین جا بنشین و بخوان، این طوری با من برخورد می ردند.
من هم رفتم دفتر آن کرگردان و در گوشه ای نشستم و سناروی را خواندم. گفتم این فیلمنامه را دوست ندارم. گفت: «کجایش را دوست نداشتی؟» گفتم و نشست و همان جا برای من سکانس نوشت. باز گفتم دوست ندارم. گفت: «باشه، خداحافظ. می بینی که آخر این کار چه اثر درخشانی می شود.» ولی آن کار آنچنان با سر زمین خورد که خود بازیگر هم دیگر نتوانست به جایگاه مطلوبی برگردد!
آن موقع فیلم هایت اکران شده بود؟
بله. آن موقع فیلم بازی می کردم. اتفاقا حواسم به نقدها هم بود؛ خیلی از این نقدها که می خواندم، تاثیرگذار بودند؛ مثلا می گفتند فلانی پرچمدار سینمای دختر- پسری است و به من بر می خورد. برای همین سعی می کردم فیلمنامه هایی را انتخاب کن که این مدلی نباشند که مثلا بگویند خط بازی اش این مدل خاص است. می خواستم انتخاب هایم متفاوت باشند؛ مثلا «شمعی در باد» با همه ضعف هایش، برای اولین بار اعتیاد به مواد صنعتی را نشان می داد و این برای من جذاب بود.
آن موقع با کی مشورت می کردی؟ چطور با 20 سال سن به این چیزها فکر می کردی و اینها را می فهمیدی؟
نه اینکه من همه چیز را می فهمیدم؛ مثلا برای مشورت، علی (باذل) کنارم بود یا با بچه های دیگر حرف می زدم و معمولا در هر برهه ای یک سری آدم کنارم بودند که کمک می کردند چون خیلی به خرد جمعی اعتقاد دارم. از شانس هم نم یتوان گذشت؛ مثلا بعد از «شور عشق» همزمان فیلم های «کما» و «سربازهای جمعه پیشنهاد شد. پیش خودم فکر کردم، فیلم مسعود کیمیایی را قبول کنم بروم بهتر است، در حالی که اگر «کما» را بازی می کردم شاید بهتر از «سربازهای جمعه» بود.
دو تا کارای که با کیمیایی کردی چزء کارهای نافرجامت هستند.
کارهایی هستند که اصلا بود و نبودم در آنها فرقی نمی کند. ضمن اینکه آقای کیمیای فیلمنامه حکم را در طول کار تغییر داد. وقتی فیلمنامه را خواندم، گفت : «سهند را دوست داری یا محسن؟» گفتم سهند چون نقشش طولانی تر بود. بعدا در ساخت، مدلش عوض شد.
یک سری فیلم بازی کردی که نگرفت تار سیدی به «تقاطع».
مثلا «رستگاری در هشت و بیست و دقیقه» می توانست بگیرد که نگرفت یا چند سال پیش «آدمکش» را بازی کردیم که همه چیز سرجای خود بود ولی نگرفت چون حسش خوب نبود. در ماقبل «سنتوری» حال فیلم خوب بود. قبل از اینکه آقای مهرجویی سر صحنه بیاید، بارها تمرین می کردیم. مهرجویی که می آمد با یک سکانس شکل گرفته مواجه می شد و فقط چند تا اصلاحیه می داد. آنجا دوربین در خدمت بازیگران بود.
در مستند پشت صحنه «سنتوری» کاملا معلوم است که مهرجویی قبولتان داشته.
من در کارهای قبلی اش نبودم ولی به نظرم آقای مهرجویی در سنتوری ناخدای کشتی بودند که ملوان هایش همه ماهر بودند.
وجه تشابه شما دو نفر همین است، بعد از آن مهرجویی دیگر کار شاخصی نکرد و شما هم اشباع شدی.
ولی من هنوز این را قبول ندارم به خاطر این که جنبه های مختلف کار من دیده شده. مگر چند تا فیلم سنتوری ساخته شد. سنتوری استثنا بود و یکی از دلایل استثنا شدنش هم بحث توقیف آن، دور زو قبل از نمایش عمومی بود. آن فیلم واقعا به یادماندنی شد. همیشه نمی شود با این چوب آدم ها را زد که مثلا بگویی چرا فلان موفقیت ات تکرار نشد. تنوع کارهای من بعد از سنتوری از راه آبی ابریشم تا آتش بس 2 و تراژدی و ماندگاری شخصیت هایی مثل امیر پل چویبی تا ایرج بی پولیو فری عصر یخبندان نزد مخاطب گواه آن مدعاست که هیچ گاه به بی راهه نرفتم. از طرفی یک سری اتفاقات روی کاغذ درست است ولی در اجرا دارای اشکال می شو.
البته خود من در دفاع از تو گفته بودم که به عنوان بازیگر شرایط را سنجیده ای و به پروژه هایی پاسخ مثبت داده ای که در حالت طبیعی باید موفق می شده اند ولی این اتفاق نیفتاده و دیگر تقصیر بازیگر نیست؛ شاهد مثل فیلم هایی که در گفت و گو از آنها یاد شد.
بله، مثل تفاوت سرنشینان هواپیما و اتوبوس است. تو وقتی می بینی راننده اتوبوس بد رانندگی می کند، به او می گویی، «بزن کنار، پیاده می شوی و از وسیله دیگری استفاده می کنی ولی وقتی می بینی هواپیما دارد می لرزد هیچ کاری نمی توانی بکنی، مجبوری در کنار همه بمانی تا لحظه ای که سقوط کند.
چقدر جدی شده بود که در سریال زکریای رازی بازی کنی؟
من اصلا نشنیده بودم. جریانش چی بود؟
بعد از «مهمان مامان» به مهرجویی پیشنهاد ساخت سریال زکریای رازی داده می شود. او گفته بود تنها کسی که می تواند این نقش را بازی کنید، بهرام رادان است.
جدا؟ من نشنیده بودم. این اولین بار است که راجع به این ماجرا می شنوم. یک بار در مود یک نقش صحبت کرده بود. ماجرای مولوی و شمس که قرار بود براساس کتاب «کمییا خاتون» ساخته شود.
کل کل با رادان درباره اینکه بازیگران واقعا در حضور مردم در انتخابات تاثیرگذار بودند یا نه؟
روی سیاسی آقای سوپراستار
«به نظرم یکی از دلایل مهم رای آوردن لیست اصلاح طلبان در تهران حمایت سینمایی ها بود.» این دیالوگ بهرام رادان بعد از پایان گفت و گو بود؛ درست جایی که آماده می شدیم چند سوال درباره سفر و نوروز بپرسیم
الان بازیگر در گیشه تاثیر دارد؟
همیشه فیلم از بازیگر جلوتر است و بازیگر هم تاثیر دارد.
یک دوره ای فیلم ها به اسم بازیگران بود. مثلا می گفتند فیلم رادان یا گلزار و فروتن اکران می شود اما الان قصه تعیین کننده است.
کارکرد قصه همیشه بیشتر است. مگر «شور عشق» بازیگر داشت؟ نه، یک قصه عامه پسند داشت که مردم رفتند دیدند و ما را هم شناختند. نکته این است که همیشه قصه از بازیگر جلوتر است. بازیگر مکمل قصه است.
ولی در یک دوره ای بازیگر پیشی گرفت.
نه، برای درصدی از مردم بازیگر مهم است و اگر فیلمی از آنها اکران شود، حتمامی بینند.
سوالات مقدماتی به خاطر این بود که به این نکته برسیم: اگر بازیگر این قدر در حال حاضر تاثیرگذارب ود، روی فروش فیلم هایش تاثیر می گذاشت؛ یعنی در عرصه تخصصی خودش این تاثیرگذاری را داشت نه جای دیگری؟
نه. مردم بعد از حمایت جامعه هنری از لیست اصلاح طلبان تعجب کردند. یک سری تعجب کردند و فحش دادند و یک عده ماندند و همراه شدند. من خیلی کامنت داشتم که می گفتند آقا واقعا این حرفه ها را از ته دل می زنی یا مجبورت کردند؟ من اصلا ایران نبودم که مجبورم کنند ولی می دانستم این جریان به یک جای درستی می رود و به کمک احتیاج دارد. یک عده نه می خواهند حرکت کنند و نه می گذارند بقیه حرکت کنند. دلیلش را بپرسی نمی دانند! همان فلسفه قدیمی، می داند چه کسی را نمی خواهد ولی نمی داند که چه کسی را می خواهد! فقط می گوید این را نمی خواهم. انتخابات اخیر تعقل و هوشمندی جامعه فرهیخته و هنرمند و ورزشکار را نشان می دهد که همراه این حرکت شدند.
در شرایطی که بازیگرستیزی هم وجود دارد و خودتان از روی کامنت های فضای مجازی متوجه آنها هستید. آیا واقعا می توان گفت بازیگر در عرصه سیاسی- اجتماعی ضریب نفوذ دارد؟
بله دارد. این بازیگرستیزی هم مربوط به تنفری است که برخی مردم نسبت به آدم های موفق دارند؛ مثل همان کاراکتر محسن در «بارکد» که زیر صفحه اصغر فرهادی فحش می نوشت. به خاطر اینکه دوست ندارند آدم موفق ببینند.
البته در دوره ششم مجلس هم جامعه هنری در پیروزی یک طیف سیاسی کم تاثیر نبود؟
فرق مجلس ششم و دهم این است که ما آن زمان خیلی احساساتی بودیم. ما به عنوان طبقه مشهور جامعه، وظیفه ای داریم و باید آن را گوشزد کنیم. من بسیار امیدوار هستم و بعید می دانم که در این ماجرا سرخورده شویم.
رادان تنها بازیگری است که فقط به شکل تخصصی در سینما بازی کرده، مسیری که شاید در آینده تغییر کند.
بازی در سریال شاید وقتی دیگر
بهرام رادان تنها بازیگری است که فقط در فیلم های سینمایی بازی کرده؛ نه روی صحنه تئاتر رفته و نه جلوی دوربین سریال، البته در هر دو زمینه پیشنهاد داشته ولی به دلایلی این نپذیرفته. این اتفاق ممکن است سال آینده با بازی در سریال شبکه نمایش خانگی رخ دهد؛ اگر فیلمنامه به دل رادان بنشیند؛ به انضمام چند فاکتور دیگر که از زبان خوش می خوانید:
دلیل بازی نکردن در سریال
مدیوم این سه حوزه (سینما، تئاتر و تلویزیون) با هم فرق می کند. اتفاقا چند وقت پیش پیشنهادی داشتم برای سریال شبکه نمایش خانگی که آن را رد کردم، البته قصدم این نبوده که سریال بازی نکنم، چند بار تا پای کار هم رفتم و صحبت کردم اما به دلایلی غیر از فیلمنامه (مثل وقت، موقعیت کاری و..) این اتفاق رخ نداده. یک بار هم حجم یکی از سناریوها را که دیدم، جا خوردم چون برای خواندن سناریوی یک فیلم سینمایی باید یک هفته با آن سر و کله بزنم چه برسد به یک سریال.
پیشنهادی تازه برای بازی در سریال
باید بدان قرار است در سریال چه کاری انجام بدهم و دقیقا نقشم چیست. حالا اگر کسی بگوید می خواهم از مرحله ایده با تو جلو بروم. خیلی راحت تر پیشنهاد را می پذیرم. خوبی پیشنهاد تازه ای که دارم این است که از مرحله ایده در جریان داستان هستم و تا روزی که فیلمنامه کامل شد، به طور دقیق می دانم ماجرا چیست..
چندوقت پیش کارگردانی درباره قصه ای با من صحبت کرد. ماجرا این بود که یک نفر در کوهستان گیر می افتد و کسی نجاتش می دهد و… خلاصه داستان جذابی بود. وقتی سناریو را خواندم دیدم، یک داستان معمولی دختر و پسری است و در انتهای فیلم یک سکانس دارد که به کوه می رود و گم می شود و در همان جا هم می میرد. در حالی که من دنبال فیلمی هستم مثل 127 ساعت که جذابیت بازیگری داشته باشد و چیزی را از درون من بیرون بکشد.
در جست و جوی صحنه
سال هاست دنبال یک متن تئاتر خوب می گردم تا ولو برای یک بار روی صحنه بروم. آن قدر تئاتر دیده ام که الان هاله ای از نقشی مطلوبم می بینم ولی هنوز دنبالش می گردم و ممکن است حالا حالاها پیدا نشود.