هراز نو : گفتگو ما با بانو فاطمه رحمانی همسر شهید مهندس هادی جعفری، شهید مدافع حرم به مناسبت سوم فروردین سالروز شهادت این شهید گرانقدر اکنون پیش روی شماست .
گفتگو :ندا ناییجی ،محمد لطفی
عکس : فایزه سلیمی
برای دیدار با رهبر انقلاب بهای سنگینی پراختم
این گزارش حکایت عشق و دلدادگی است، عشقی زمینی که بوی خدایی می دهد و داستانی متفاوت با تمام آن چه تاکنون شنیده اید.داستانی که عشاقش برای رسیدن به هدفی مشترک، علیرغم تمام علاقه و وابستگی از هم می گذرند تا وصل و لقای پروردگارشان را قسمت خویش کنند.هادی جعفری و فاطمه رحمانی با نام خدا و صفای دل همراه و هم سفر هم در مسیر زندگی شدند.هادی مشتاق شهادت و فاطمه مشوقش در این مسیر بود.هادی آرزویش دفاع از حق و وطن و فاطمه صبورانه همراش بود.هادی روزی خود را اولین شهید رئیس آباد می دانست و فاطمه از خدا می خواست هرچه قسمت و صلاح معشوقش است نصیبش شود.و چه قلب های این دو عاشق به هم نزدیک بود و هردو محبوب و مقرب در راه خدا شدند. هادی خونش را در راه معبودش نثار کرد و فاطمه با اشک هایش در دل شب تاریک از پروردگارش خواست تا فراغ یار را در این مسیر دشوار ،سهل و آسان کند.هادی با صفا دل ، بی ریا و صادقانه به خاطر تمام سختی هایی که فاطمه در زندگی کشید ، در وصیت نامه اش از او عذرخواهی کرد و فاطمه چه زیبا و سخاوتمند ، رنج تمام سختی ها را با دوستت دارم هادی پذیرفت و برای همیشه او را در قلبش زنده و جاودان نگاه داشت.فاطمه حالا تنهاست هرچند حضور هادی را در کنارش حس می کند. او از خدایش سپاس گزار است تا شرافتمندانه ترین مرگ یعنی شهادت را نصیب همسرش کرده است.علیرغم سختی های موجود، بر لبش لبخند و دلش مملو از امید است.او حالا رسالت سنگینی بر عهده دارد.فاطمه مروج فرهنگ ایثار و شهادت است با سبک و روش متفاوت خودش.گفت و گوی زیر حاصل یک صحبت سراسر عشق، از زبان فاطمه رحمانی ، همسر شهید هادی جعفری می باشد.
فاطمه عروس خودم است
فاطمه رحمانی هستم .متولد 1370 ، فرزند ارشد خانواده و دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته مهندسی شیمی گرایش بیوتکنولوژی می باشم.پدر و پدر شوهرم هر دو نظامی و باهم همکار بودند و همین مساله زمینه آشنایی ما را ایجاد کرده بود.پدر شوهرم یکبار من رو دید و گفت فاطمه عروس خودم است.سال 89 من و آقا هادی باهم عقد و اسفند 92 باهم عروسی و زندگی مشترکمان را در تهران آغاز کردیم.
ازدواج ما خواست خدا بود
وقتی آقا هادی به خواستگاری من آمد شغلی نداشت و همه مخالف بودند. بعد که با ایشون صحبت کردم صداقت و رفتار شایستشون به دلم نشست و جواب مثبت دادم.آقا هادی بخاطر رشته ای که تحصیل کرده بودن (مهندسی جوش) ضمانت کردند که برای اشتغال براحتی جذب می شوند.در کل ازدواج من و آقا هادی خواست خدا بود و وقتی خدا بخواهد انگار انسان دیگر قادر به صحبت نیست.
عشق به همسر و وطن
بعد از پیگیری های آقا هادی نهایتا در قرارگاه خاتم الانبیا تهران جذب شدند. این قرارگاه زیرشاخه وزارت دفاع بود.آقا هادی دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی جوشکاری در کرمان بودند و همانجا هم بورسیه بودند و می توانستند مشغول به کار شوند اما بخاطر من و سختی هایی که احتمال می دادند متوجه من باشد ، صرف نظر کردند. ایشون هم چنین جزو سه نفری بودند که برای کشور استرالیا بورسیه شده بودند ولی ترجیح دادند در کشور خودشان خدمت کنند.آقا هادی جایگاه ستوان یکم داشت و لباس نظامی نداشت و برحسب شرایط کاری و با میل و اراده خودشون و بدون هیچ اجباری بعنوان مدافع حرم رهسپارعراق شدند.
اولین سفر به عراق
شهریورماه با آقا هادی تماس گرفتند مبنی بر اینکه یک ماموریت در عراق دارند و اگر خودشون تمایل دارند و همسرتون راضی هستند می تونید اعزام بشید.آقا هادی همون جا بدون سوال ازمن جواب مثبت رو میدن.(با خنده )بعد ماجرا را با من در میان گذلشتند من هم کمی گلایه کردم که این مدت خیلی ازهم دور بودیم و فقط پنج شنبه و جمعه باهم بودیم.به من گفتن: فاطمه مانند زنان کوفی نباش، امام حسین تنهاست و من باید برم.آقا هادی بسیار اهل شوخی بود وادامه داد: من از شرایط جنگ و شهادت هیچ ترسی ندارم من از هواپیماهای مان می ترسم که هیچ اعتباری ندارند.(باخنده )نهایتا آقا هادی به عراق رفتند.آن جا آقا هادی و یکی از همکارانش به مهندس فاروق معروف بودند.کار آقا هادی تخصصی بود و نظامی نبود من خیلی نگران بودم چون آقا هادی فقط 45 روز آموزش نظامی دیده بود و شناخت کاملی از اسلحه و استفاده از آن نداشت.در این ماموریت آقا هادی به طرز معجزه آسایی جان سالم به در بردند و شکر خدا با وجود تمام نگرانی هایی که داشتم سالم بازگشتند.
آخرین سفر به عراق
سوم فروردین تولد آقا هادی بود و من به اتفاق خانواده راهی شلمچه شده بودم.آقا هادی دو هفته ای بود که برای انجام ماموریت به عراق اعزام شده بود.شب با آقا هادی تماس گرفتم و تولدش را تبریک گفتم.تا فردا بعدظهر حوالی ساعت 2 الی 3 بود که مجددا با آقا هادی تماس گرفتم و جواب ندادن.این اتفاق کمتر پیش آمده بود، معمولا آقا هادی اگر قرار بود جایی بروند که امکان تماس نبود قبلش به من اطلاع میدادن.مجددا تماس گرفتم و این کارها را بارها و بارها تکرار کردم ولی هیچ خوابی دریافت نکردم.
هر بار که تماس می گرفتم خودم را قانع می کردم که شاید ایران آمده باشد.من و خانوادم شلمچه بودیم و در منطقه ای من و مادرم نشسته بودیم و مشغول گوش کردن سخنرانی بودیم که ناگهان برادرم آمد و گفت : بلند شوید باید بریم.دلم لرزید و زیر لب گفتم: خانه ام خراب شد.به برادرم گفتم : برای هادی اتفاقی افتاده؟؟ برادرم گفت: نه ، مادرجون حالش زیاد خوب نیست و باید بریم.با برادر آقا هادی هم تماس گرفتم ودر حالی که صدای بسیار گرفته ای داشت بازهم منکر داستان شد.
شهادت آقا هادی
مسیر بازگشت از سخت ترین لحظات بود. از شلمچه که به سمت فرودگاه اهواز می امدیم ،مدام و مکرر تلفن پدرم زنگ میخورد و من مدام در دلم میگفتم همه اشتباه می کنند و هادی دوباره به من زنگ میزند.
در فرودگاه با تماس یکی از دوستانم مطمئن شدم که هادی رو برای همیشه از دست دادم ولی چون قبول این ماجرا برایم سخت بود با پدرشوهرم تماس گرفتم و دیگر حجت بر من تمام شد.از پدرشوهرم خواستم ابتدا پیکر آقا هادی را به منزل تهران ببرند و سپس به آمل بیارن.وقتی به نزدیکی آمل رسیدیم تمام وجودم پر از استرس بود که نکند بنری از هادی ببینم و در تمام طول راه خودم را دلداری می دادم که اگر دوهفته هادی را ندیدم حالا با پیکرش وداع میکنم.
چیزی برای وداع ندارم
وقتی آمل آمدیم همه در منزل ما بودند و از همه خواهش میکردم که بخاطر پدر و مادرم گریه نکنند.در همین حین یکی از بستگانم به من گفت: خبر شهادت آقا هادی تو سایت های خبری رفته.من هم سریع به اتاقم رفتم و دیدم که نوشته هادی جعفری شهید شده و پیکرش سوخته و چیزی باقی نمانده است.تحمل این شرایط برایم بسیار سخت بود.تمام دل خوشی من این بود تا با پیکر هادی وداع کنم و دیگر نمی توانستم.3فرودین ماه آقا هادی شهید شدند و روز بعد بخشی از پیکرشون وارد ایران شد.
چگونگی شهادت شهید جعفری
شب قبل از شهادت آقا هادی و دوستانش بخاطر تولد شون تا دیر وقت بیدار بودند.روز بعد هم عده ای از همکاران برای زیارت به نجف رفتند و آقا هادی در محل کارش ماند تا کار را به اتمام برساند و سپس به منزل و زیارت برود.آن روز رفت و آمد پهبادها بسیار زیاد شده بود و در نهایت هم یک موشک به قرارگاه آن ها پرتاب کردند که شهید یزدانی در لحظه به شهادت رسیدند و کل پیکرشان سوخت و در مورد آقا هادی روایت متفاوت است برخی می گویند ابتدا دست و پای آقا هادی قطع شد و بعد پرت شد و برخی هم می گویند در حالی که مشغول گفتن یا ابوالفضل بود در حالت اغما بود و همه از قرارگاه بیرون رفتند و در نهایت انفجار مهیبی در آن منطقه رخ داد و ساعت ها در آتش سوخت.
مراحل تشخیص هویت
بعد از تشخیص هویت پیکر اول و تشییع آن در 8 فروردین ماه، مجددا مطلع شدیم که بخشی از پیکر را در 2 کیلومتری آن منطقه پیدا کرده اند.ابتدا تصمیم برآن بود که پیکر در منطقه وادی السلام دفن شود ولی نهایتا وارد ایران شد.16 فروردین ماه تکه دیگری ازپیکر وارد ایران شد و 22 فروردین هویت پیکر تشخیص داده شد که متعلق به آقا هادی است. من تهران بودم و از این قضیه مطلع شدم ،گفتم خدایا چقدر من را دوست داری که اینطوری امتحانم می کنی و این قضیه را به فال نیک گرفتم چون 23 فروردین تولدم بود و گفتم هادی میخواد به من هدیه بدهد.بنیاد شهید از ما خواست تا مراسم تدفین شبانه انجام شود که با مخالفت خانواده ها مواجه شد و در نهایت با حضور عده ای کثیری از مردم دفن شد.
جلوی تقدیر را نمی توان گرفت
من با رفتن آقا هادی هیچ مشکلی نداشتم.ایشون به کارشون علاقه داشتن و همیشه میگفتن من اولین شهید رئیس آباد هستم.از دست دادن عزیز بسیار دشوار است .من اعتقاد دارم که هرچه خدا بخواهد همان می شود و شاید اگر هادی اینجا کنار من هم بود برایش اتفاقی می افتاد.جلوی تقدیر را نمی توان گرفت، این تقدیر هادی بود و چه زیبا براش نوشته شد.
نماز شب و تحول و ضمانت در زندگی
دو ماهی بود که به شکل مرتب نماز شب می خوانم و با این عمل عبادی زندگی ام بیمه شد.نماز شب سبب شد تا راضی به رضای خدا باشم و در برابر مشکلات صبور باشم و به این نتیجه برسم که هر اتفاقی ولو بد بخاطر خواست و اراده خداست.
تبلیغ ایثار و شهادت
شهدا بسیار مظلوم هستند به ویژه شهدای مدافع و حالا که ارتباطم با خانواده های شهدا بیشتر شده متوجه شدم از شهدای حرم مظلوم تر، گروه صابرین که توسط پژاک شهید شدند که بسیار ناشناس هستند.شهدای مدافع حرم تا چندسال گذشته بسیار ناشناس و پنهانی بودند .آقا هادی هم همیشه می گفت: شهدای مدافع حرم از مظلوم ترین و ناشناس ترین شهدا هستند.راه تبلیغ را در پیش گرفتم تا ابهامات این حوزه روشن و فرهنگ ایثار و شهادت هم چنان در کشور ما پررنگ و جاذبه باشد.
دیدار با رهبر انقلاب
8 ماه بعد از شهادت آقا هادی،در 26 آذرماه دیدار خصوصی باتفاق پدرومادرم و پدرومادر آقا هادی با رهبر انقلاب داشتیم.هیچ فکر نمی کردم رهبر را اینقدر از نزدیک ببینم . این دیدار آرامش بخش بود ولی به ایشان گفتم: بابت این دیدار بهای سنگینی را پرداخت کرده ام. رهبرانقلاب زیر یکی از عکس های آقا هادی برایم امضا کردند و از من التماس دعا خواستند.
شهادت در خارج از مرزها
من همیشه آقا هادی را در کارش تشویق می کردم و هیچ گاه مانعش نمی شدم ،هادی همیشه می گفت: “بدترین جنگ ، جنگی که تو خاک کشور باشه. شاید خیلی ها بگن کاش در دوران امام حسین بودیم و از امام دفاع می کردیم، الان هم همان زمانست با سبک و روشی متفاوت. باز هم امام حسین تنهاست و داعش و حامیانش یزید زمانه ماست. ما از دل و جان از مرزهای کشورمان دفاع می کنیم تا مانع ورود دشمن شویم. بسیاری در این راه به شهادت رسیدند و ما حتی آن ها نمی شناسیم.اگر جوانان ما جلو داعش را در عراق و سوریه نگیرند آن گاه حرم امام رضا (ع) جولانگاه آن ها خواهد شد”.
ارتباط با بانوان شهدا
چون محل کار آقا هادی تهران بود، اگر من آنجا زندگی می کردم سطح روابط عمیق تر بود ولی در کل ارتباطم با بانوان شهدا تهران بسیار خوب است ولی متاسفانه مازندران در این حوزه عملکرد ضعیفی دارد.
تعبیر خواب همسر شهید حاجی زاده
همسر شهید حاجی زاده برایم تعریف کرد: یک بار سر مزار همسرم رفتم و گفتم هیچ همسر شهیدی نیست که هم سن و سال باشد و همان شب افسانه(همسر شهید حاجی زاده) خواب می بیند که شهید حاجی زاده به او می گوید : سه هفته دیگر شهیدی وارد آمل می شود و مردم رئیس آباد برای تشییع پیکرش می روند.
بی توجهی مسوولان
متاسفانه در این 11 ماه هیچ مسئولی جهت دلجویی به دیدارم و به منزلمان نیامدند.من با خدایم معامله کردم ولی همه از پدر و مادر شهید دلجویی می کنند و گویی شهید جعفری همسری نداشته است و بی توجهی به من بسیار زیاد بوده است و گاهی احساس می کنم با هادی هیچ نسبتی نداشته ام و این گلایه را به رهبر عزیز هم عرض کردم.
کسی با جانش معامله نمی کند
متاسفانه در مورد همسر شهید و به ویژه شهدای مدافع حرم حرف و حدیث بسیار است.بارها شنیده ام که گفتند فلان شهید بخاطر پول رفته پس همان بهتر که مرده( با نارحتی )این یک تصور اشتباه است آیا در ایران کاری وجود ندارد که آن فرد مجبور باشد برای پول از جانش مایه بگذارد و به میان توپ و تیر برود؟چه کسی حاضر است به خاطر پول ( با هر مبلغی) به آن جا برود؟مبلغی که همه تصور می کنند به شهدای مدافع حرم می دهند کاملا اشتباه است نهایتا روزی 120 الی 150 تومان مبلغی است که به این بچه ها می دهند و عدم شفاف سازی در این حوزه چنین مشکلاتی را ایجاد می کند.این شهدا با خلوص نیت و به عشق وطنشان به آنجا می روند.
گفتگوی مان را با بخشی از وصیت نامه ای که شهید جعفری برای همسرشان نوشتند به پایان می بریم.
ببخش مرا و ازت معذرت می خواهم به خاطر تمام سختی هایی که در زندگی کشیدی.خیلی دوستت دارم.خیلی مواظب خودت باش.دوستت دارم دوستت دارم فاطمه جان.
تاریخ نامه 18/12/93
روحش شاد
باسلام. تشکر از اعضای هیئت تحریریه سایت هرازنیوز مخصوصا دوست عزیزم آقا محمد لطفی به خاطر این مصاحبه بسیار خواندنی.
یاد و نام و خاطره شهید هادی جعفری زنده و پویا و جاویدان باد.
با سلام و عرض تبریک سال نو : اولا از انتخاب انجام این مصاحبه معنوی توسط برادر عزیزم جناب آقای نصیری مدیریت محترم هراز نو تشکر می کنم و بعد از خواهرم و همسر گرانقدر شهید والا مقام تشکر می کنم که با سعه صدر به سوالات خبرنگاران با صداقت و به دور از احساس پاسخ دادند.
خداوند منان همه شهیدان والا مقام و شهید عزیز و مدافع حرم ( هادی جعفری ) را با حضرت سید الشهدا (ع) محشور بفرماید.
و نکته آخر اینکه : خواهرم ، اگر از بعضی از مردم حرف های زجر آور می شنوید دل را به خدا بسپار و این را حتما می دانی که حضرت زینب در راه ارسارت به شام چه شماتت ها که ندیده است؟
ای وای از زخم زبان های مردم روزگار ..
این حقیر کوچک همه شهدای عزیز هستم و شما هم مثل خواهرم هستید . نگران حرف های نا بجای بعضی از مردم نباشید و مطمئن باشید همین حجاب شما روح شهید بزرگوار را شاد کرده است و انشا الله در پناه خداوند متعال محفوظ باشید . والسلام
…کاش مادر شهيد هادي جعفري میدانست
نمیدانست وقتی دارد پشت سرت آب میریزد
آخرین بار است
نمیدانست وقتی برگشتی و نگاهش کردی آخرین بار بود
اگر میدانست آنقدر به تماشایت مینشست که او را هم با خود بیری
مادر نمیدانست سفارشاتت به ما برای چیست
مادر نمیدانست نگاه نگرانت از گوشه چشمانت به ما برای چیست
مادر نمیدانست چرا در حال رفتن برگشتی و نگاهش کردی
مادر نمیدانست خداحافظی بی برگشت چیست
مادر نمیدانست…
اما حال خوب میداند
خوب میداند تنهایی چیست
خوب میداند دلتنگی چیست
اما حال با تمام وجودش لمسش کرده
کاش مادر میدانست …
با سلام
بسیار عالی بود
دخترم فاطمه خانم ما هم محلی شما بزرگ شدن قد و قامت تان را دیدیم و لی بزرگ شدن دل تو ،کمال وشخصیت تو را ندیدیم . ما به تو افتخارمی کنیم ، هرکسی لیاقت معامله باخدا راپیدا نمی کند. درود می فرستم برر وان پاک و مطهر مدافع حرم سالار شهیدان ،شهید مهندس هادی جعفری که چون شمعی سوخت تا ما رسم عاشقی و ولایت مداری را فراموش نکنیم.
می گفت :اولین باری که از جبهه برگشتم گفتند برگه ای که لشکر بهتون دادند را ببرید سپاه برای تسویه حساب …برد و آخر کار مبلغی پول بهش دادند …تعجب کرده بود پول برای چی ؟!!!بعد پول رو برد روی تاقچه خونه گذاشت تا اعضای خونه هرکی احتیاج داشت ازش برداره…سالها بعد وقتی میشنید برای پول و سهمیه رفتند…خیلی بهش برخورد …گذشت تا جنگ داعش که همه دیگه از جنایتکار بودن شون عاصی شدند …باز هم داستان رفتن آغاز شد و بازهم پول و سهمیه و …خب آی اونایی که میگین برای پول میرن و برای سهمیه .. خب اینبار شما بروید پول که خودتون میگین هست و سهمیه هم که مطمئنا بعدش میدن …بسم الله… این راه مرد میخواد و دل شیر
سلام شهادتش مبارکه
منم یه شهید دارم مدافعه حرم نیس ایشون پلیس هست درست ۲۱ رمضان سالگردشه محمدعلی و اقا هادی واهمه کسانی که فرید تا ما در اسایش باشیم راهتان ادامه دارن و شاهدان مبارک
نصرالله …
خواهرم همانطور که خودت اظهار نمودی تو با خدا معامله کردی یقاینا خداوند به شما صبر خواهد داد شهدا در بهشت هستند و راهشان را خودشان انتخاب کرد ه اند و ان هم معامله با خدا بوده . با شما هم دردم . وقتی از تلویزیون امروز مصاحبه شما را دیدم بی اختیار اشک می ریختم برای پیکر تکه تکه شده همسر شما همانند شهدای کربلا بوده و سعادت بزرگی خداوند به ایشان داده که درجوار خودش باشند.