شاید امروز بیش از هر زمان لازم باشد در مفهوم و معنای رابطه، شکل گیری اولیه آن، تداوم آن در قالب ازدواج و در نهایت سونامی فروپاشی خانواده در ایران تحقیقاتی علمی تر صورت گیرد و از تقلیل تمام معضلات به یک یا دو عامل مثل مسائل جنسی یا عوامل اقتصادی اجتناب شود. توصیه اکید روان شناسان بر چند عاملی (multifactorial) بودن طلاق، در کنار آماری که از ثبت روزانه 448 طلاق در سال 93 خبر می دهد، پیش از هر چیز فراخوان به تاملی همگانی است؛ تامل روی شناسایی و شناساندن عوامل فروپاشی خانواده در ایران؛ عواملی اعم از فردی، اجتماعی و…
هر چند چنین تحقیقاتی بدون واکاوی لایه های روانی و رشته های عصبی ناقص می ماند. آنچه می خوانید یافته های روان کاوان در زمینه شکل گیری و تداوم زناشویی است که سعی شده به زبانی ساده بیان شوند.
چطور می توانیم «نارابطه» (irrelationship) را شناسایی و از آن دوری کنیم؟
گلن می گوید «درست وقتی که به ویکی خیلی احتیاج داشتم غیبش زد. من در طول رابطه خیلی سعی می کردم از او مراقبت کنم اما دیگر دیر شده بود و او رفته بود، نه با جنگ و جدال یا دعوا. پایان رابطه ما مثل ضربه ای عمیق و مبهم بود. شاید بدترین قسمت قضیه همین باشد.»
ویکی هم احساس ناامیدی می کند و تنها شده است. در ابتدا، هر دو با امیدواری گمان می کردند که بالاخره عشق را یافته اند و تلاش زیادی کردند که مراقب هم باشند، اگرچه شاید روش انتخاب ویکی- اینکه می گذاشت گلن بنا به نیاز درونی اش همیشه نقش مراقب را بازی کند- به اندازه روش گلن عیان و آشکار نبود. البته تمام کسانی که نقش مراقب و قیّم را در یک رابطه بازی می کنند نمی توانند همواره در زنده نگه داشتن آن موفق باشند.
همان طور که گلن معتقد بود، شاید شعله ور شدن گهگاهی آتش اختلافات می توانست به تداوم رابطه شان کمک کند. روابط صمیمی، بی تکلف و قابل اعتماد معمولا در معرض تنش هستند و این تنش برای بعضی ها آن قدر احتیاط آور است که برای خلاص کردن خود از دردسرهای این نوع روابط وارد رابطه هایی می شوند که ما به آنها «نارابطه» می گوییم.
نارابطه الگوی رابطه ایِ آموخته شده ای است که شاید افرادی بیشتر درگیر آن می شوند که والدین یا مراقب دوران کودکی آنها قادر به برآورده کردن نیازهای عاطفی شان نبوده یا توجه والدینشان به آنها برای رفع نیاز عاطفی خودشان بوده است. همچنین وقتی یکی از والدین، به جای وابسته شدن به همسر، دوستان و سایر افراد بزرگسال، به تعامل احساسی با کودک خود وابسته می شود، ممکن است در معنا و مفهوم عشق دچار اشتباه شود و مراقبت کردن یا مراقبت شدن را با رابطه عاشقانه زناشویی اشتباه بگیرد.
بدین ترتیب «نارابطه» یک شبه رابطه دروغین است. رابطه در ظاهر صمیمی است اما درواقع پایه ارتباطات به نحوی- معمولا ناخودآگاه- شکل می گیرد که دقیقا نقطه مقابل صراحت، احساسات بی غل و غش و تعاملاتی است که خصیصه اصلی صمیمیت حقیقت است. در این نوع رابطه طرفین، به اجبار و به دور از هر صمیمیت حقیقی، در پی اجرای قواعد و نقش های دوران کودکی خود هستند. گلن و ویکی هر دو والدینی ناخرسند و بی توجه داشتند.
آنها، در روند ابراز نومیدانه نیازشان به مورد مراقبت قرار گرفتن، نقش مراقب خود (والدینشان) را عهده دار شدند و ناخودآگاه در ذهنشان سعی کردند والدین خود را از این نقص دور کنند، آنها را تسکین بدهند و رابطه شان را ترمیم کنند تا والدینشان (که اکنون خود نقش آنها را بر عهده دارند) بالاخره از آنها مراقبت کنند. اینجاست که افرادی مثل گلن و ویکی نقش والدینی را ایفا می کنند که برای کودک ایده آل است اما در ارتباط زناشویی بی معناست.
به این ترتیب، «نارابطه» یک سندرم، بیماری یا نابهنجاری نیست. اتفاقا رفتاری است که پویایی دارد، یعنی دو طرف با هم آن را پیش می برند. این هم یک جور رابطه داشتن است، البته به سبکی بسیار محدود. محدود به این معنا که در این نوع رابطه آن قدر که ترس طرفین نقش دارد مراقبت دو طرف از یکدیگر نقش ندارد. به تبع همین مسئله، آن قدر که طرفین تحت تاثیر خواست محدود کننده خود برای پرهیز از خطر هستند خواهان گسترش ارتباطات خود و رشد کردن نیستند.
«نارابطه» یک سیستم دفاعی روان شناسانه دو نفری است؛ سپری در مقابل این اضطراب که اجازه می دهد کسی- معمولا کسی که دوست داشته می شود- در زندگی فرد دیگری وارد شود و مهم باشد. سبکی از رابطه است که در آن آدم ها برخلاف در کنار یکدیگر بودن باز هم احساس تنهایی می کنند و به وقت احساس وحشتِ بیش از حد در عمق روحشان خود را پشت این سپر پنهان می کنند. به زبانی ساده تر، راهی است برای پنهان شدن از عشق و دور شدن از همه تهدیدهایی که ممکن است صمیمیت و عشق ایجاد کند.
«نارابطه» می تواند افراد را از بده و بستان های رابطه واقعی محافظت کند. یک ارتباط عمیق و پرمعنی با انسانی شایسته هیچ وقت قابل پیش بینی نیست. بنابراین عشق هیچ وقت ایمن نیست. نارابطه فرد را از این خطرها محافظت می کند، اما در ازای هزینه ای گزاف.
عشق احساسی نانوشته و تعریف نشده است و نمی تواند در این شرایط رشد کند. درواقع، «نارابطه» فضایی برای شور و اشتیاق یا احساس و تمنا باقی نمی گذارد. در این نوع رابطه حتی علاقه و صمیمیت نیز تحت الشعاع تعهد به مراقب بودن قرار می گیرد. حال این سوال پیش می آید که پس رابطه واقعی چیست؟ خوب رابطه ای واقعی است که در آن هر دو طرف قادر به سرمایه گذاری عاطفی اصیل روی یکدیگر، احساس همدردی متقابل، مهربانی، صمیمیت و حتی مخاطرات و مجادلات احساسی باشند نه اینکه نقش قیّم، مادر، پدر، سرپرست و مراقبی مهربان را بازی کنند.