با ثبت شكايت مرد جوان پروندهاي با موضوع «آزار و اذيت» تشكيل شد تا تيمي از كارآگاهان به مدرسه مراجعه و راننده سرويس را دستگير كنند. همزمان ماموران پزشكي قانوني نيز آزمايشات لازم روي كودك ١٢ ساله انجام دادند و موفق به كسب مداركي در تاييد وقوع جرم «آزار و اذيت» شدند.
با اين همه، متهم در بازجوييها اتهام تجاوز را انكار كرد اما مدارك پليسي و تاييديه پزشكي قانوني باعث شد تا كيفرخواستي با موضوع «آزار و اذيت» براي او تشكيل و براي رسيدگي به شعبه ٧٥ دادگاه كيفري استان تهران ارسال شود. قضات اين شعبه پس از چهار جلسه رسيدگي، اتهام تجاوز را ثابت شده تلقي و براي متهم حكم اعدام صادر كردند اما ديوان عالي كشور اين راي را رد كرد تا پرونده براي رسيدگي مجدد در اختيار شعبه هشتم دادگاه كيفري استان تهران به رياست قاضي اصغرزاده قرار گيرد.
در آغاز رسيدگي به پرونده در اين شعبه، نماينده دادستان از روي كيفرخواست خواند. در آن آمده بود: «متهم پس از دستگيري در ٢٨ دي ٩٣ به ربودن حميد ١٢ ساله و نشان دادن فيلم غيراخلاقي به او اعتراف كرده اما همچنان به عدم تجاوز به او اصرار دارد. اين در حالي است كه تحقيقات پليسي به عمل آمده از حميد و گزارشات پزشكي قانوني بر وقوع جرم تاكيد دارد.»
پس از قرائت كيفرخواست، نوبت به شاكي رسيد. مرد جوان كه گريه امانش را بريده بود، حرفهايش را با «آرزوي مرگ خود» آغاز كرد و گفت: «پس از اين اتفاق، هميشه آرزوي مرگ خودم را كردهام. اين مرد – با دست متهم را نشان داد – راننده سرويس پسرم حميد بود و او را همراه دانشآموزان ديگر، از مدرسه به موسسه زبان ميبرد. روز حادثه او دنبال حميد نيامد، براي همين پسرم با بيآرتي به موسسه زبان رفت اما ديروقت به خانه برگشت. خيلي عصباني شده بودم. وقتي علت را از او پرسيدم، بغضش تركيد و گفت راننده سرويس او را در راه موسسه تعقيب كرده، با ترفندهاي مختلف به خانهاش برده و پس از نشان دادن فيلم غيراخلاقي، مورد آزار و اذيت قرار داده است. حميد از ترس به خود ميلرزيد. وقتي اين حرف را زد، سريع به كلانتري رفتيم و شكايت كرديم. آنجا از حميد آزمايش گرفتند. وقتي حرفهايش تاييد شد، ماموران به موسسه رفتند و متهم را دستگير كردند.»
با ثبت حرفهاي شاكي، نوبت به متهم رسيد. مردي ٥٠ ساله و كوتاه قامت، كه دست راستش از مچ قطع شده و انگشتان دست چپش معلول بود. او در همان ابتدا، با چشمان از حدقه بيرون آمده، اتهام «آزار و اذيت حميد ١٢ ساله» را رد كرد و گفت: «نميدانم اصرار شاكي براي اينكه بگويد به پسرش تجاوز شده، براي چيست. آن روز من حميد را در خيابان ديدم و سوارش كردم. در راه، به درخواست خودش، او را به خانهام بردم تا به دستشويي برود اما وقتي بيرون آمد، از من خواست فيلمهاي زشت نشانش بدهم. من مخالفت كردم اما او روي زمين دراز كشيد و خود را به خواب زد. با ديدن اين رفتارها مجبور شدم به خواستهاش عمل كنم. پس از آن حميد به تنهايي بيرون رفت.»
حرفهاي متهم در تناقض با اعترافات او در بازجوييها بود. قاضي اصغرزاده در واكنش به اعترافات او برگهاي ١٦ و ١٧ پرونده قطورش را باز كرد و از روي آن خواند: «آن روز بچه به من گير داد كه به خانهام بيايد و فيلم غيراخلاقي ببيند. من عصباني شدم. گفتم اگر پدرت بفهمد، تنبيهات ميكند اما او اصرار كرد. مجبور شدم فيلم را نشانش بدهم. پس از آن با اصرار دوباره خودش، او را مورد آزار قرار دادم اما تجاوز نكردم.»
صداي گريه پدر حميد بلند شد و رييس دادگاه از بالاي عينك به متهم نگاه كرد اما او بار ديگر اتهام تجاوز را رد كرد و گفت: «من اين حرفها را نزدهام. شاكي مطمئن باشد اگر آن روز حميد از خانه من، يكراست به خانه خودشان برگشته باشد، هيچ تجاوزي هم اتفاق نيفتاده.»
اين حرف متهم، پدر شاكي را به اعتراض وا داشت. او از جايش بلند شد و افشاگرانه گفت: «آقاي قاضي، متهم يك پسر ١٢ ساله دارد كه با حميد همكلاسي است. من چند دانشآموز ديگر همين مدرسه را ميشناسم كه به پدر و مادرشان گفتهاند، متهم پيش از اين چند بار آنها را با وعدههاي مختلف، به خانهاش برده و فيلم غيراخلاقي نشانشان داده است.
» لحظهاي نگاه متهم و شاكي در هم افتاد. صدايشان بلند شده بود تا نهيب رييس دادگاه، آنها را در سكوت فرو برد. فضاي دادگاه براي آخرين دفاع متهم مهيا شده بود. مرد ٥٠ ساله گفت: «من اتهام آزار و اذيت را قبول ندارم. در اين حادثه، تنها اشتباهم نشان دادن فيلم به حميد بود. از شاكي ميخواهم من را ببخشد اما اگر ثابت شود كه من آن كار را با بچه او كردهام، آنوقت خودم طنابدار را در گردنم مياندازم.»
رييس دادگاه از منشي جلسه خواست تا جمله پاياني متهم را در صورتجلسه ثبت كند. او و دو قاضي مستشار شعبه هشتم، در روزهاي آينده حكم پرونده را صادر و به شاكي ابلاغ خواهند كرد. همان مردي كه وقتي از جلسه بيرون رفت، چشم در چشم متهم انداخت و با غضب، چند بار يك جمله را تكرار كرد: «من درباره تو با خدا معامله كردهام».
پدر حميد در گفتوگو با «اعتماد»: مردن برايم عروسي است
پدر هرگز روزي كه سيلي محكمي به پسر ١٢ سالهاش زد تا علت تاخيرش در آمدن به خانه را بفهمد، فراموش نخواهد كرد. آن روز جملههاي پاره پاره حميد، زندگي را روي سر او آوار كرد: «آن روز وقتي حميد، چند ساعت ديرتر از هميشه به خانه آمد، دو سيلي زير گوشش زدم، نميدانستم چه بلايي سر بچهام و خانوادهام آمده. چهرهاش زرد بود و مدام گريه ميكرد. وقتي گفت راننده سرويس به او تجاوز كرده، نميدانستم بايد چه كار كنم.»
كمتر از يك سال از آن روز ميگذرد و حميد در اين مدت بارها سر از مطبهاي روانپزشكان درآورده است. پدرش ميگويد او مثل ساير بچهها درس ميخواند و بازي ميكند اما هنوز روز حادثه را از ياد نبرده و حساس شده است «حميد حساس شده، آن روز كذايي براي هميشه در ذهنش باقي مانده. ما هم در خانه بايد مراعات كنيم. زندگي برايمان جهنم شده.»
او از روند رسيدگي به پرونده راضي نيست: «در اين يك سال، رسيدگي به پرونده يكبار به صدور حكم اعدام منجر شد اما در ديوان عالي رد شد. الان اميدوارم پرونده به نتيجهاي برسد كه حقي از كسي ضايع نشود.» پدر حميد ميخواهد از مديران مدرسه شكايت كند.
او از والدين هم ميخواهد تا درباره رانندههاي سرويس مدرسههاي فرزندانشان تحقيق كنند و نسبت به آن حساس باشند: «من نميدانم مديران آن مدرسه چگونه يك آدم با شرايط متهم را استخدام كرده بودند. من از آنها هم شكايت ميكنم. خانوادهها هم بايد به اين موضوع حساس باشند. وضعيت من را كه ببينند همهچيز مشخص ميشود. من مردن برايم عروسي است.»
منبع: تابناک