راجع به گذشته ی عزیز و علت غارنشینی اش نقل و قول های زیادی شده است از جمله ی آنها اینکه عزیز در دوران جوانی عاشق دختری که ظاهراَ اسمش (نگار) بوده می شود اما در آن زمان که خان و رعیتی بود و تصمیمات ازدواج را بزرگان خانواده می گرفتند، با این ازدواج مخالفت می شود عزیز بیست ساله بود و مایوس نشد با واسطه های دیگر پیش رفت اما تمام راهها به شکست منتهی شد.عاقبت یک شب نابهنگام به عزیز خبر رسید که نگار عروسی دارد به نزدیک خانه نگار رفت و در آن سیاهی شب در دور از چشم دیگران نظاره گر از دست دادن معشوقش شد.
عزیز نا آرام شد آن شب را در بالای درختی نشست واشک ریخت وقتی که اشکهایش تمام شد در سحرگاهان قبل از آنکه خروسها نغمه جدایی را برای عزیز بخوانند از آبادی رفت و ناپدید شد.این غارنشین در مورد علت غارنشینی خود گفته است : من در سوگ یگانه نگارم آواره کوه و جنگل شدم.
گم شدن عزیز برای همه اهالی معمایی بود اما عزیز دور چشم همه دردورترین نقطه کوهستان در جایی صعب العبوردرداخل غاری سکونت نمود عزیز دیگر جنگلی شده بود و اجتماع و آداب زندگی اجتماعی را ترک نموده بود. چند نفر ازدوستان و فامیل های عزیز بعدها در پی انتظار و صبر و کمین در جنگل او را از دور میشناسند و هرچه او را صدا میزنند عزیز از آنها و در لابلای درختان با وحشت دور میشود.
وقتی عزیز پنجاه ساله شد و غارنشینی او از سی سال گذشت گروهی از اهالی و مردم با صفای آلیان فومن به همراه وابستگان عزیز تصمیم گرفتند به جای آوردن وی به روستا ،غذای خشک قابل ذخيره و لباس و مواد اولیه زندگی بدون دیده شدن در اطراف غار بگذارند ؛
این کار اهالی نتیجه دادعزیز اینک چندسالی است که هر روز از کوه پایین می آید و پس از جمع آوری غذا دوباره بر میگردد وگاهی دوستانش ، سر و رویش را صفا می دهند ؛ و اینک عزیز در سن ۵۰ سالگی هنوز در دل جنگل زندگی میکند