هـراز نـو: غرب حداقل در 3-4 دهه اخیر به این نتیجه رسیده است که به‌جای خریدن آدم‌ها و استخدام آن‌ها و پذیرفتن مخاطرات ناشی از این کار برای خود و دوستان نفوذی‌اش، به سمت تربیت انسان‌هایی در مسیر منافع خود برود. چیزی که در واقع ما به آن غربزدگی می‌گوییم.

هدف نفوذ تغییر و استحاله است نه براندازی / تشبیه ظریف به مصدق یک دروغ تاریخی است / روشنفکری در ایران پدر ندارد به رضاخان استلحاق شده است/ بازرگان از عملیات‌های تروریستی منافقین حمایت می‌کرد / فاجعه منا یک انتقام‌گیری از ایران بود

– پروژه نفوذ در ایران منحصر به بعد از انقلاب اسلامی نیست اما پس از کوتاه شدن دست امریکا از ایران، جدی‌تر و پررنگ‌تر شده است. اتخاذ برخی رویکردهای غیرمتعارف توسط دولت یازدهم و همچنین تذکرهای جدی رهبر معظم انقلاب درباره خطر نفوذ، سبب شد تا به سراغ دکتر یعقوب توکلی برویم و نظر او را در این زمینه جویا شویم. او معتقد است‌«الان نفوذ در شکل‌های مختلفی دارد انجام می‌شود. یک سیاست عمومی وجود داشت و آن این است که غرب حداقل در 3-4 دهه اخیر به این نتیجه رسیده است که به‌جای خریدن آدم‌ها و استخدام آن‌ها و پذیرفتن مخاطرات ناشی از این کار برای خود و دوستان نفوذی‌اش، به سمت تربیت انسان‌هایی در مسیر منافع خود برود. چیزی که در واقع ما به آن غربزدگی می‌گوییم.» دکتر توکلی در دانشگاه علوم سیاسی و روابط بین‌الملل خوانده و در حوزه تا سطح 4 ادامه تحصیل داده است. وی در عرصه پژوهش جنبش‌های اسلامی و جریان‌شناسی سیاسی و تاریخی متخصص است و مدیریت گروه تاریخ تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و گروه ارشاد و تبلیغ مرکز پژوهش‌های مجلس را نیز در کارنامه دارد. برخی نکات مهم گفتگوی رمز عبور با او بدین شرح است:

  • در دوره قاجاریه خصوصاً بعد از شکست در جنگ در برابر روسها و انگلیس‌ها نفوذ غرب بسیار پررنگ شده بود؛ چون قبل از آن غربی‌ها خیلی در منطقه قوی نبودند. در دوره قاجار، مخصوصاً بعد از جنگ‌های ایران و روس و تجزیه‌های سنگین انگلیس از خاک ایران، کشور ما تضعیف شد و کانون‌های قدرت سیاسی در ایران نفوذپذیر شدند.
  • پس از تصرف هند توسط انگلستان، موج دوم انقلاب صنعتی اتفاق افتاد و موج دوم انقلاب صنعتی هم فقط در انگلستان بوقوع پیوست؛ چون ثروت عظیم ناشی از تصرف هند توانست موج اقتصادی گسترده‌ای را در انگلستان و سپس در اروپا ایجاد کند همه کارخانه‌های پارچه‌بافی هندوستان به دستور ملکه انگلستان آتش زده شدند و پارچه منچستر جانشین پارچه هندی شد و انگلیسی‌ها توانستند بازارهای جهانی منسوجات را بگیرند.
  • انگلیسیها به دلیل اینکه خسّت شدید مالی داشته‌اند، در پروژه‌های مختلف می‌بینیم که این‌ها با دست دیگری و بی‌آنکه خودشان ذره‌ای هزینه کنند، توی سر دیگری زده و به اهداف خود رسیده‌اند و مثلاً هندوستان 700 میلیونی را فقط با سیصد هزار نفر اداره کردند.
  • بیش از نظام اطلاعاتی و سیاسی انگلستان، باید به نظام مطالعاتی آن‌ها توجه کنیم. همین حالا چقدر آثار و نوشته درباره حوزه‌های مختلف سیاسی و تاریخی ایران را انگلیسی‌ها نوشته و جمع‌بندی کرده‌اند و این جمع‌بندی باقی‌مانده است. وقتی که جمع بندی اطلاعاتی داشته باشید، امکان نفوذ شما راحت‌تر است. هر کارگزاری در هر نقطه از ایران حضور داشته، مکلف بوده که درباره آن منطقه یک کتاب بنویسد.
  • «غرب می‌گوید می‌خواهیم انسانی را تربیت کنیم که مثل ما بیندیشد. لذا تلاش کردند به‌جای اینکه بخواهند در انسان شرقی نفوذ کنند، انسان غربی بسازند. این انسان غربی، خودش تکثیر می‌شود و خودش را تکثیر می‌کند و خودش خودبه‌خود برای شما تبدیل به یک منبع تمام نشدنی قدرت و نفوذ می‌شود. این منفعت‌سازی برای غرب تمام نمی‌شود و این اشخاص در آن فضا آدم می‌سازند، کتاب می‌نویسند و هزاران فعالیت عادی دیگر بدون آنکه خودشان بدانند و یا عامدانه بخواهند. ما در نظام آموزش عالی خودمان این داستان را داریم. »
  • در نفوذ سازمانی، احزاب و سازمان‌ها گاهی با اهداف مشارکت و گاهی با اهداف تغییر یا براندازی در دولت‌ها نفوذ می‌کنند. در هدف مشارکت، هدف این است که ساختاری را آرام آرام به سمت اهداف سیاسی خودشان تغییر دهند و آن را به نفع اهداف موردنظر خودشان پررنگ کنند، اما معمولاً اهداف براندازانه هم دارند. معمولاً سازمان‌ها علیه دولت‌ها سازمان‌های برانداز تشکیل می‌دهند. ما تحولات زیادی را در این حوزه شاهد هستیم. مثلاً سازمان نظامی حزب توده در ارتش نفوذ کرد و نفوذ گسترده‌ای هم بهم زده بود و یا حزب انگلوفیل آریا به فرماندهی سرلشگر ارفع در ارتشی‌ها نفوذ کرد.
  • در قضایای مربوط به کردستان ببینید. کسی که خطر کردستان را درست درک کرده بود و می‌دانست در آنجا چه خبر است، سرلشکر قرنی، رئیس ستاد ارتش بود. می‌بینیم دولت موقت آمده و مدافع کشور را توبیخ و برکنار کرده. بلافاصله بعد از برکناری سرلشکر قرنی، کردستان به دست ضدانقلاب افتاد چندین هزارکشته دادیم تا کردستان آزاد شود.
  • انسان تربیت‌شده بر اساس اندیشه غربی، در چارچوب نظام بین‌الملل معطوف به برتری امریکایی‌ها فکر می‌کند و می‌گوید این نظام بین‌الملل یک فضای بازی است و همه بازیگران دارند بازی می‌کنند. بله نظام بین‌الملل که توسط غربی‌ها نوشته‌شده، نظام بین امریکا و فرانسه را بازی می‌دانند و در واقع ممکن است که بین خودشان بازی هم صورت بگیرد، اما سؤال این است که آیا گرگ‌هایی که با هم بازی می‌کنند، با دیگران هم بازی می‌کنند؟ با ما بازی نمی‌کنند. بله درست است که گرگ‌ها با هم بازی می‌کنند. بعد می‌رسیم به نظریاتی نظیر واقع‌گرایی و رئالیسم نظام بین‌الملل. وقتی‌که در نظام بین‌الملل واقع‌گرایی را باور کردید و در دوره تحصیل برای شما اثبات می‌شود که بهترین تئوری، تئوری واقع‌گرایی است. نظام بین‌المللی نظام واقع‌گرایانه است دیگر. عالیجناب شیر تشریف دارند و کدخدای عالم و رئیس عالم هستند و ما هم باید در مقابل شیر عالم کرنش کنیم. شما خودبه‌خود از درون تهی شده و پذیرفته‌اید که مثل دوره ضحاک پسرت را بدهی که ضحاک مغز او را بخورد. چرا؟ چون مارها ممکن است ضحاک را بخورند.
  • آقای دکتر مصدق برای ملی کردن صنعت تحت سیطره و قرارداد انگلستان تلاش کرد. هم دکتر مصدق و هم آیت‌الله کاشانی، اما دولت آقای روحانی برای این تلاش کرد که دست و پای یک صنعت ملی و ساخته شده داخلی را برای رفع تحریم ببندد.
  • . به طور جد معتقدم دولت‌هایی که شعار مصالحه‌جویی بیشتری دادند و شعار جنگ‌گریزی و فرار از مواجهه سردادند، بیشتر در معرض خطر هجوم و حمله قرار گرفتند. در طول تاریخ، چه در ایران و چه در کشورهای مختلف دنیا، هر دولتی که شعارها مصالحه و دوستی و همراهی داد، آسیب شدیدتری دید.
  • به نظر من فضای پیش رو فضای روشنی نیست. اتحاد دشمنان ما علیه ما درزمانی که حاضر نیستیم تن به فداکاری بدهیم و در زمانی که می‌خواهیم در ساختار نظام بین‌الملل وارد شویم و نظام بین‌الملل ما را بپذیرد، ما را با این پیشینه نمی‌پذیرد. ممکن است یک عده از آقایان در آن طرف جا و فرصت و امکانات داشته باشند، ولی نیروهای انقلاب باید بدانند که اصلی‌ترین هدف و قطعی‌ترین هدف امریکا، اسرائیل و عربستان سعودی -همان طوری که در کتاب «عقاب علیه شیر» گفته‌ام، نسل‌کشی اسلام‌گرایان است.
  • اگر دست از حمایت از سوریه برداریم چه اتفاقی می‌افتد؟ داعش بر سوریه مسلط می‌شود. تسلط داعش بر سوریه، به دنبالش تسلط داعش بر عراق را خواهد داشت. نتیجه سلطه بر عراق یا بر سوریه، قتل‌عام بچه‌های حزب‌الله در لبنان است، چون لبنان ظرفیت پنهان و آشکار شروع یک درگیری و جنگ گسترده داخلی را دارد.

هدف نفوذ تغییر و استحاله است نه براندازی / تشبیه ظریف به مصدق یک دروغ تاریخی است / روشنفکری در ایران پدر ندارد به رضاخان استلحاق شده است/ بازرگان از عملیات‌های تروریستی منافقین حمایت می‌کرد / فاجعه منا یک انتقام‌گیری از ایران بود

مشروح گفتگو با یعقوب توکل بدین شرح است:

نفوذ بیگانگان در ایران در دوره‌های مختلف چگونه و از چه راه‌هایی بوده است؟

نفوذ در یک ساختار سیاسی، فرهنگی یا امنیتی با این هدف صورت می‌گیرد که آن دولت، سازمان یا فرد نافذ می‌خواهد با هزینه کمتری اهداف خود را در فرد، سازمان یا کشور هدف محقق کند، بنابراین افراد، دولت‌ها یا سازمان‌هایی که در یک دولت یا یک ساختار نفوذ می‌کنند، ترجیح می‌دهند با استفاده از نیروی نخبه و ویژه عملیات نفوذ به نقاط حساس ساختارهای هدف خود دسترسی یابند و اطلاعات، اهداف و برنامه‌ریزیهای آن را در جهت منافع خودشان و سیاستگذاری‌های خاصی که در نظر گرفته‌اند، جهت داده و از این طریق با سرعت بیشتری اهداف خود را محقق سازند.

نفوذ برای تغییر است یا می‌تواند برای زمینه‌سازی برای تقابل هم باشد؟

عناصر نفوذ گاهی به‌صورت تلاش برای تغییر نرم و حتی تلاش برای نزدیک شدن به حوزه قدرت انجام دهند و حتی ممکن است با هدف تغییر نباشد. گاهی مجموعه‌ای از ساختارهای نفوذ پی گرفته می‌شود برای این‌که به یک کانون قدرت نزدیک بشود و بتواند از منافع ناشی از کانون قدرت بهره ببرد. ضمن این‌که نفوذ الزاماً همیشه معطوف به سازمان‌ها نیست؛ بلکه ممکن است که روی فرد برنامه‌ریزی کنند و یا بخواهند در سیستمی وارد شوند و احتمالاً آن سیستم را در اختیار بگیرند. لذا آنچه ما به آن ساختار سازمان می‌گوییم می‌تواند نیازی به سازمان و ساختار هم نباشد. اهداف نفوذ گاهی ممکن است یک نفوذ ارزشی و گاهی ضدارزشی باشد. در طول تاریخ استراتژی‌های مختلفی در حوزه نفوذ وجود داشته است. گاهی استراتژی نفوذ برای اصلاح است مثلاً استراتژی‌هایی که بین بعضی از طیف‌های اسلامگرای مصری از جمله شیخ محمد عبده آمده است که مدافع نفوذ با هدف اصلاح هستند؛ یعنی نیرو تربیت و آنها را وارد ساختار کنیم و بعد که این نیروها وارد ساختار شدند، به‌تدریج ساختار را در مسیر اصلاحی قرار می‌دهند. گاهی نفوذ با هدف تسلط است؛ چرا که وقتی می‌خواهند بر مجموعه‌ای، سازمانی و یا جغرافیایی مسلط شوند، برای تسلط پیدا کردن بر آن مجموعه، نیرو و امکانات کافی برای سیطره بر آن مجموعه را ندارند. لذا سازمان‌های فراماسونری تا حدودی به این شکل شباهت دارند و یا سازمان‌های یهودی، خصوصاً آن‌هایی که به جریان‌های یهودی دونمه مشهورند، توانستند با این استراتژی کارهای جدی بکنند. مثلاً در تاریخ عثمانی، در یک دوره 400 ساله بعد از فرمان سلطان سلیمان قانونی، سفر اقامتی یهودیان در فلسطین و اراضی مقدسه ممنوع بود.

چرا؟

چون در زمان فتح بیت‌المقدس، خلیفه دوم با مسیحیان توافق کرده بود که اجازه ندهند که یهودی‌ها بر بیت‌المقدس مسلط شوند. جالب است که شما در بین هیأت مدیره ترکان جوان که بعد از خلافت عثمانی سیطره پیدا کردند می‌بینید که اصلی‌ترین اعضای هیأت مدیره ترکان جوان عمدتاً دونمه‌های یهودی هستند، یعنی یهودی‌هایی که به شکل مسلمان درآمده‌اند و تصمیمات جدی به نفع صهیونیسم جهانی گرفته‌اند. اولین فرمانی که حکومت ترکان جوان صادر کرد، لغو فرمان 400 ساله سلیمان قانونی است. البته قبل از آن، با فشارهایی که بر عبدالحمید آوردند، صدور مجوز اقامت سی هزار یهودی در فلسطین را گرفتند و بعد که خودشان به قدرت رسیدند، فرمان سلطان سلیمان قانونی را لغو کردند و می‌بینید که انور پاشا و طلعت پاشا از دونمه‌های یهودی هستند ولی همه اسامی مسلمانی هم دارند. اینگونه از نفوذ برای سیطره است. در ایران نفوذ جریان فراماسونری را می‌بینیم یا مثلاً یهودی‌ها را به عنوان جریانی که در دوره‌های مختلف در حکومت نفوذ کرده بودند. عناصر بابی و بهایی هم در دوره قاجار و پهلوی نفوذ حداکثری داشتند و این چیزی است که اسناد مختلف تاریخی داخلی و خارجی بر آن دلالت دارند.

یعنی قبل از قاجار نفوذ به این شکل وجود نداشته است؟

چرا، قبل از قاجار هم نفوذ خارجی بسیار کمی داریم، منتهی در دوره قاجاریه خصوصاً بعد از شکست در جنگ در برابر روسها و انگلیس‌ها نفوذ غرب بسیار پررنگ شده بود؛ چون قبل از آن غربی‌ها خیلی در منطقه قوی نبودند. در دوره قاجار، مخصوصاً بعد از جنگ‌های ایران و روس و تجزیه‌های سنگین انگلیس از خاک ایران، کشور ما تضعیف شد و کانون‌های قدرت سیاسی در ایران نفوذپذیر شدند، لذا امکان کارکردهای نفوذ بیشتر شد و به‌قدری هم پررنگ شد که ما به عناصر متعدد تاریخی نفوذی در این دوره برمی‌خوریم. یکی دیگر از روشهای نفوذ، سازمان‌هایی هستند که در دولت خودشان نفوذ می‌کنند تا تصمیمات و اهداف دولت را تحت تأثیر قرار بدهند. انجمن‌های مخفی، گروه‌های مختلف سیاسی در دوره قاجار و بعد در دوره پهلوی، گروه‌های سیاسی چپ و حتی گروه‌های مذهبی مسلمان و سازمان مجاهدین خلق و دیگران در دوره‌های مختلف در دولت‌ها نفوذ کردند. ضمن اینکه در غرب هم انگلیسی‌ها با توجه به سابقه گسترده‌ای که در نفوذ در ایران پیدا کرده بودند و از زمان ناصرالدین شاه، سازمان MI6 در ایران پایه‌گذاری شد و با آمدن اردشیر جی این اتفاق افتاد، لذا اردشیر جی در یک جا در کسوت یک روحانی زرتشتی است، در جای دیگر در کسوت یک خبرنگار و در جای دیگری در کسوت یک استاد تاریخ یا استاد علوم سیاسی و در جای دیگری مربی رضاشاه است، بعد رایزن سیاسی سفارت امریکاست و این سنت چند چهرگی در ارتباط با پسرش محمدرضا هم ادامه دارد. عجیب اینکه قدرت‌های جهانی با توجه به اینکه بر ایران تسلط پیدا کرده‌اند و حق کاپیتولاسیون هم دارند، برای گسترش بیش از پیش نفوذ در ایران تلاش می‌کنند و در نتیجه وضعیت طوری شد که ما در ایران گرفتار یک سنت و بیماری شدیم. از آنجایی که نفوذ این قدرت‌ها با کاپیتولاسیون همراه بوده، باعث شد که بسیاری از رجال سیاسی به این نتیجه برسند که باید تحت حمایت یکی از قدرتهای جهانی یعنی روس و انگلیس باشند. در نتیجه طیفی آنگلوفیل و طیفی روسوفیل شدند. حتی بعد از مدتی این سنت طوری جریان پیدا کرد که در یک خانواده می‌بینید که پسران یا پسرعموها تقسیم می‌شوند. چند پسر روسوفیل هستند و با سفارت روسیه سروکار دارند و چند پسر با سفارت انگلستان سروکار دارند. خانواده عبدالحسین فرمانفرما نمونه مشهور این نحوه عملکرد است؛ نصرت‌الدوله عاقد قرارداد 1919 در مقام وزیر خارجه و مظفر فیروز، مشاور سیاسی قوام‌السلطنه و مریم فیروز، عضو شورای مرکزی حزب توده و همسر نورالدین کیانوری.

این کار را عمداً می‌کردند؟

تا حدود زیادی عمدی است. این سنت الان هم جریان دارد. از خانواده‌ای که به سنت‌های اشرافیت سیاسی خود علاقه دارند، می‌بینیم که یک برادر چپ است و دیگری سنتی و یکی وسط است. بعد می‌بینیم که این‌ها بر سر اهدافی در کنار هم قرار می‌گیرند. وقتی در گوشی با این‌ها صحبت می‌کنید، می‌گویند با همه باشید که هر جوری که زمان بچرخد با او بچرخید. من خیلی‌ها را به این شکل دیده‌ام.

در سیاستمداران ما؟

هم در سیاستمداران و هم بین مردم عادی و در انتخابات شهرستان‌ها دیده‌ام که کسانی که این شیوه را در پیش می‌گیرند، به این شکل عمل می‌کنند. مثلاً یک برادر طرفدار این کاندیداست و یکی دیگر طرفدار آن کاندیدا؛ که هرکسی که رأی آورد، آن خانواده به ساختار قدرت بند باشد. با این وجود دغدغه فعلی ما بیشتر نفوذ خارجی است. در ایران هم ما نفوذ گسترده خارجی را در عصر قاجار و پهلوی داریم.

شاهد نفوذ در نهاد‌های نظامی مانند ارتش بوده‌ایم

نفوذ سازمانی چطور؟

در نفوذ سازمانی، احزاب و سازمان‌ها گاهی با اهداف مشارکت و گاهی با اهداف تغییر یا براندازی در دولت‌ها نفوذ می‌کنند. در هدف مشارکت، هدف این است که ساختاری را آرام آرام به سمت اهداف سیاسی خودشان تغییر دهند و آن را به نفع اهداف موردنظر خودشان پررنگ کنند، اما معمولاً اهداف براندازانه هم دارند. معمولاً سازمان‌ها علیه دولت‌ها سازمان‌های برانداز تشکیل می‌دهند. ما تحولات زیادی را در این حوزه شاهد هستیم. مثلاً سازمان نظامی حزب توده در ارتش نفوذ کرد و نفوذ گسترده‌ای هم بهم زده بود و یا حزب انگلوفیل آریا به فرماندهی سرلشگر ارفع در ارتشی‌ها نفوذ کرد. حزب دموکرات قوام‌السلطنه همین‌طور. علاوه بر اینکه خودشان در بخشی از دولت حضور دارند، در بخش‌های دیگر هم نفوذ خود را گسترش می‌دهند. بعد از انقلاب هم با این پدیده سروکار داشتیم. سازمان مجاهدین خلق و اعضای سازمان نظامی حزب توده این حرکت نفوذی را به طور جدی در ایران انجام دادند. سازمان مجاهدین خلق پست‌های مختلفی را در نقاط حساس حکومت تصرف کرد. قطعاً حضور آن‌ها حضور مشارکتی نبود و لذا موفقیت‌هایی که در یکسری عملیاتهای تروریستی داشتند، محصول همین نفوذ سازمانی بود و توانستند از طریق نفوذ سازمانی اقدامات تروریستی گسترده‌ای را انجام دهند و یا اطلاعات سیاسی- امنیتی فراوانی را به دست بیاورند. سازمان نظامی حزب توده هم توانست این نفوذ را انجام دهد و مثلاً فرمانده نیروی دریایی کشور عضو حزب توده و سازمان نظامی این حزب بود و یا فرمانده عملیات ارتش در غرب عضو سازمان نظامی حزب توده بود. این خطوط نفوذ در گذشته وجود داشته است، ولی آنچه برای ما بیشتر اهمیت دارد بحث نفوذ خارجی است.

هدف انگلیس از نفوذ در ایران سیطره بود

در نفوذ خارجی، دولت‌ها با این هدف نفوذ می‌کنند تا بتوانند هزینه‌های خود را در مسائل مختلف کاهش دهند و دولت هدف را تحت تأثیر قرار داده و از طریق تأثیرگذاری بر دولت هدف، آن را در مسیر منافع خودشان نگه دارند. گاهی ممکن است نفوذ در یک دولت در حدی محدود و در یک پرونده یا موضوع خاص باشد و اطلاعاتی در حوزه تجارت، اقتصاد یا فروش سلاح به دست بیاورد تا بتواند از طریق این اطلاعات نفوذی فرصت‌های بهتری برای معامله یا همکاری یا خریدوفروش به دست بیاورد. هدف او سیطره نیست، یعنی نمی‌خواهد دولتی را تحت سیطره خود نگه دارد، بلکه می‌خواهد در معاملاتی که دارد انجام می‌دهد، دست بازتری داشته باشد و اطلاعات شفافتری را در اختیار داشته باشد تا فریب معاملاتی یا سیاسی نخورد؛ منافعش تأمین شود یا مثلاً ببیند که کدا میک از احزاب ممکن است در آینده به پیروزی برسد و بتواند سیاست خارجی خود را جهت‌دهی کند، لذا در روابط بین دولت‌ها این خط نفوذ را می‌بینیم، منتهی نفوذ به گونه‌ای نیست که بخواهند بر دولت‌ها سیطره پیدا کند و این نفوذ آن‌ها سیطره آور نیست؛ اما چیزی که در نفوذ خارجی بسیار جدی و خطرناک است، نفوذ سیطره‌آور است. بعضی از دولت‌های قدرتمند از طریق نفوذ در پی سیطره بر کشورهای دیگر هستند. پیشگام نفوذ برای سیطره بر ایران، انگلستان است. در ایران و در همه جای دنیا. انگلیسی‌ها تجربه بسیار گسترده‌ای در حوزه نفوذ دارند؛ چرا که این‌ها سالیان طولانی روی الگوهای مختلف پروژه نفوذ کار کرده‌اند. علت این بود که به نسبت اهداف، جمعیت محدودی داشتند؛ یعنی اهداف مورد نظر این‌ها با تراز و کمیت جمعیتیشان همخوانی نداشته است. از طرفی خسّت شدید مالی هم داشتند. انگلیسی‌ها هندوستان را با کمترین نیروی نظامی فتح کردند. چگونه بر هندوستان چند صد میلیونی مسلط شدند؟ تیپوسلطان را در بنگال چگونه شکست دادند؟ در حالی که از نظر نظامی قدرتش را نداشتند. تیپوسلطان، حاکم شیعی بنگال و زمان‌خان، حاکم افغانستان با همدیگر علیه انگلیسی‌ها می‌جنگیدند. انگلیسی‌ها دولت ایران را متقاعد کردند که زمان‌خان قصد شورش علیه دولت ایران دارد و ادعا می‌شد که کسی که با دولت ایران دوستی دارد، برادر زمان‌خان است و لذا دولت ایران را متقاعد کردند که علیه زمان‌خان دست به جنگ بزند و هرچه زمان‌خان التماس و اعلام وفاداری کرد، حکومت ایران نپذیرفت. چرا؟ چون اسنادی که ساخته بودند، اسناد شاه پسندی بود.

انگلستان با تصرف هند توانست موج دوم انقلاب صنعتی را ایجاد کند

کدام شاه؟

محمدشاه قاجار. وقتی که دولت ایران به افغانستان حمله کرد و کابل را گرفت و زمان‌خان را دستگیر و او را نابینا کردند و برادرش حاکم افغانستان شد که عامل و نفوذی انگلستان بود. نتیجه این شد که در هندوستان تیپوسلطان در جنگ تنها مانده و عقبه حمایتی خود را از دست داد و کشته شد، زمان‌خان دشمن جدی انگلیسی‌ها هم نابینا شد و عامل انگلستان در افغانستان حاکم شد، در ادامه می‌بینیم که افغانستان از ایران تجزیه می‌شود. پس از تصرف هند توسط انگلستان، موج دوم انقلاب صنعتی اتفاق افتاد و موج دوم انقلاب صنعتی هم فقط در انگلستان بوقوع پیوست؛ چون ثروت عظیم ناشی از تصرف هند توانست موج اقتصادی گسترده‌ای را در انگلستان و سپس در اروپا ایجاد کند همه کارخانه‌های پارچه‌بافی هندوستان به دستور ملکه انگلستان آتش زده شدند و پارچه منچستر جانشین پارچه هندی شد و انگلیسی‌ها توانستند بازارهای جهانی منسوجات را بگیرند و در نتیجه در سایر صنایع هم فعال شدند. لذا با یک اقدام کوچک در یک جایی توسط یک عامل نفوذی چنین رویدادهای عظیمی به وقوع می‌پیوندند. بعدها هم ما در قرارداد گلداسمیت بخش‌های زیادی از سیستان و بلوچستان را به‌خاطر حفظ هندوستان از دست دادیم. در قرارداد گلداسمیت هم می‌بینیم که نخست‌وزیر وقت ایران یک نفوذی هست که پشت سر هم به انگلیسی‌ها امتیازهای فراوان می‌دهد. آقای رئیس طوسی در کتاب «سیاست سرزمین سوخته» اسنادش را هم آورده است. آقاخان نوری، نخست‌وزیر ایران بارها و بارها به «جیمز موری» نامه می‌نویسد و می‌گوید: «شما آبرو و حیثیت مرا پیش ایرانی‌ها بردید. شما چرا این‌قدر زیاده‌خواهی می‌کنید؟ لااقل طوری رفتار کنید که من آبرویم کمتر برود. من با هر نظر شما توافق می‌کنم، شما خواسته جدیدی را مطرح می‌کنید.» البته توجه داشته باشید این اظهارات آقاخان نوری و زیاده‌خواهی‌های جیمز موری مربوط به زمان ناصرالدین شاه است. آقای رئیس طوسی هم این کتاب را بیش از 15 – 10 سال پیش نوشته است و ربطی به زیاده‌خواهی‌های امریکایی‌ها در پروژه برجام ندارد.

پروفسور ادوارد براون، سرگرد ارتش انگلیس است

از طرف دیگر، انگلیسیها به دلیل اینکه خسّت شدید مالی داشته‌اند، در پروژه‌های مختلف می‌بینیم که این‌ها با دست دیگری و بی‌آنکه خودشان ذره‌ای هزینه کنند، توی سر دیگری زده و به اهداف خود رسیده‌اند و مثلاً هندوستان 700 میلیونی را فقط با سیصد هزار نفر اداره کردند. در ایران هم می‌بینید که همه از انگلستان می‌ترسیدند و الان هم یک جورهایی می‌ترسند. چرا؟ چون او اقتضا داشت که برای این نفوذ مطالعه کند، لذا برای گسترش نفوذ، یک نظام مطالعاتی به راه انداختند. من عمیقاً تأکید می‌کنم و مکرر هم گفته‌ام که بیش از نظام اطلاعاتی و سیاسی انگلستان، باید به نظام مطالعاتی آن‌ها توجه کنیم. همین حالا چقدر آثار و نوشته درباره حوزه‌های مختلف سیاسی و تاریخی ایران را انگلیسی‌ها نوشته و جمع‌بندی کرده‌اند و این جمع‌بندی باقی‌مانده است. وقتی که جمع بندی اطلاعاتی داشته باشید، امکان نفوذ شما راحت‌تر است. هر کارگزاری در هر نقطه از ایران حضور داشته، مکلف بوده که درباره آن منطقه یک کتاب بنویسد. بهترین کتابی را که مثلاً درباره گیلان بخواهید پیدا کنید، اولین کتابی که به شما آدرس می‌دهند تاریخ گیلان رابینو است. تاریخ تیموریان را هم بخواهید کار کنید به همین صورت است. تاریخ صفویان و تاریخ اسلام کمبریج هم همینطور و «ایران و قضیه ایران» کتاب لرد کرزن. آن‌ها از فرآیند گزارش‌نویسی جاسوسی به گزارش‌نویسی‌های تاریخی رسیده‌اند، لذا کسی که به ایران می‌آمد، باید عمیقاً پژوهش می‌کرد. اولین کتاب‌های تاریخ باستان ایران در دوره جدید را سر جان ملکم نوشت و یا این جناب پروفسور ادوارد براون، سرگرد ارتش انگلیس است. جزو جدیترین کارهایی که کرده است انتشار کتاب‌های محمدعلی باب در ایران بوده است که بشدت موردستایش اصحاب علوم انسانی و تاریخ‌نویسی روشنفکری است.

همه مستشرقین شامل این موضوع می‌شوند؟

تقریباً همه. استثنائاتی مثل هانری کربن و ویلیام چیتیک که شخصیت‌هایی علمی هستند، آمدند و در اینجا تحت تأثیر قرار گرفتند. ممکن است طرف برای یک حوزه مطالعاتی آمده، منتهی بعداً در اینجا تحت تأثیر قرار گرفته است. ولی اکثر آن‌ها در این ساختار مطالعاتی کار می‌کردند و می‌کنند، ظاهراً همه هم دارند کار مطالعاتی می‌کنند، ولی این کار مطالعاتی به ساختار نفوذ کمک می‌کند. لذا می‌بینیم که با یک جمعیت بسیار محدود و با نهایت خسّت مالی -انگلیسیها معمولاً به کسی پول نداده‌اند و اگر هم خواستند پول یا امتیاز بدهند از جیب همان ملت دادند و پول را از جیبی به جیب دیگر فرستادند. پول نفت ما را گرفتند و به کودتاچی‌های ترور کودتای 28 مرداد دستمزد دادند و از پولهای خودشان ندادند- این شیوه را پی گرفتند و نفوذ انگلیسیها با توجه به قلّت جمعیتشان باقی ماند.

مدل سیطره انگلیسی‌ها اختاپوسی است

به همین دلیل می‌گویند هیچ‌وقت نفوذ انگلیس در ایران تعطیل نشده است؟

این مسأله هست و در این مسأله هم مهارت پیدا کرده‌اند و آن هم به دلیل داشتن نظام مطالعاتی توانستند این نکته را القا کنند که همه چیز دست انگلیسیهاست. از قضا معتقدم که درست است انگلیسیها سیاست نفوذ را پی گرفتند و دست پنهانشان به قول آقای خانملک ساسانی در همه جا هست، اما این «همه جانمایی» هم بسیار زیاد صورت گرفته. در سنت تاریخی انگلیسی‌هاست که معمولاً تلاش کرده‌اند که در هر جایی که حضور حداقلی داشته‌اند، برای خودشان نقش حداکثری بسازند. همین یک فضای توهم قدرت ایجاد می‌کند. مردم شاید کمتر متوجه ساختار توهمی قدرت بشوند. مضافاً بر اینکه نظام قدرت بین‌الملل، نظام قدرت اختاپوسی است. اختاپوس از دور وحشتناک است، اما اگر دقت کنید، هر یک از دست‌های اختاپوس می‌تواند فقط بر یک نقطه سیطره پیدا کند و همه دست‌های اختاپوس نمی‌تواند در یک‌جا متمرکز شوند. چون مجبور است دست‌هایش را در جاهای دیگر هم بگذارد. آن‌ها توانستند شکل اختاپوسی را در ذهن همه جا بیندازند که همه به اندازه مجموع دس تهای اختاپوس از او بترسند؛ اما کسانی که در طول تاریخ فهمیدند که اختاپوس در هرجا فقط به اندازه همان یک دست قدرت دارد، جلویا و ایستادند و انگلستان یا امریکا یا هر کشور دیگری در برابر این درک صحیح استراتژیک و مقاومت هوشمندانه شکست خوردند. در ایران بند دل سیاستمداران ما در عصر قاجار ب هواسطه یک تهدید انگلیسیها آب می‌شد، ولی این کشور در همین افغانستان شکست مفتضحانه‌ای خورد و فرار کردند و تا مد تها جرأت نکردند برگردند. در سودان ژنرال گوردون انگلیسی را کشتند و انگلیسیها تا مد تها جرأت نکردند برگردند؛ اما در جاهایی که توانستند نگاه غلب هآمیز اختاپوسی را به سیاستمداران القا کنند، این اتفاق افتاد. در جریان انقلاب اسلامی همه این ترس را داشتند که مگر می‌شود بدون انگلستان، امریکا یا شوروی کاری انجام داد؟ حضرت امام )ره( به درستی فهمیده بود که اندازه قدرت جهانی و نفوذ آن محدود است و نمی‌تواند همه قدرت خود را در اینجا تجمیع کند، ولی اگر ما بتوانیم بخشی از قدرتمان را تجمیع کنیم، به آسانی می‌توانیم در برابر قدرت میلیتاریستی امریکا در اینجا به پیروزی برسیم، لذا این درک درست بوده است و توانسته بر این میزان نفوذ او غلبه پیدا کند. دیگرانی که نتوانستند کاری بکنند، خودشان را در برابر این نفوذ باختند و دچار توهم شدند و پیشاپیش شکست خورده بودند. احساس خودک مبینی پیشاپیش شکست را برای این‌ها به ارمغان آورد.

آیا قدرت انگلیس در حال حاضر با امریکا جابه‌جا شده است؟

در واقع قدرت امپریالیسم جهانی دست به‌دست شد. زمانی اسپانیا، بعد پرتغال، هلند، فرانسه و انگلستان. بعد در جریان جنگ جهانی دوم قدرت انگلستان توسط آلمان در هم کوبیده می‌شود و با مدیریت استراتژیک امریکایی‌ها، انگلیس به شدت تضعیف می‌شود و قدرت امپریالیسم جهانی به دست امریکایی‌ها می‌افتد. خود این‌ها هم علیه همدیگر دست به اقداماتی زدند؛ یعنی در جریان جنگ جهانی دوم کاملاً آشکار است که انگلیسی‌ها تلاش کردند تا آلمان‌ها به روسیه حمله کنند که بتوانند از طریق حمله آلمان‌ها به روس‌ها جنگ را به میانه سرزمین دو رقیب جدی بکشند. تجربه تاریخی هم به انگلیسی‌ها می‌گفت که اگر آلمان‌ها وارد روسیه بشوند، در باتلاق روسیه می‌مانند و روس‌ها هم ملتی نیستند که بخواهند اشغال خارجی را بپذیرند. هرچه استالین هشدار داد و کمک خواست، انگلیسی‌ها کمک نکردند. بعد که آلمان در باتلاق جنگ در روسیه گرفتار شد و دو طرف سخت درگیر جنگ با یکدیگر شدند، انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها به کمک لجستیکی روس‌ها آمدند. جالب است که در جریان جنگ جهانی دوم از آن طرف هرچه انگلیسی‌ها سعی کردند امریکایی‌ها را زودتر وارد جنگ کنند و هرچه چرچیل داد زد که امریکایی‌ها نیروهای خود را در دانکرک فرانسه پیاده کنند، امریکایی‌ها صبر کردند. درست زمانی که نیروهای آلمانی در روسیه شکست خوردند و نیروهای انگلیسی و آلمانی پدر همدیگر را درآوردند و همدیگر را نابود کردند و دیگر چیزی باقی نماند، امریکایی‌ها وارد جنگ شدند و نیروهایشان را در بندر دانکرک پیاده کردند و به سرعت به سمت برلین روانه شدند و روس‌ها هم در نقطه مقابل آن‌ها به سمت برلین حرکت کردند که دو طرف همزمان به سمت غرب و شرق برلین رسیدند.

بازی برده را به نفع خود مصادره کردند.

بله بازی برده را به نفع خود تمام کردند؛ یعنی این‌طور نیست که گرگ‌ها به هم رحم کنند. گرگ‌ها هم به هم رحم نمی‌کنند، لذا این‌ها در دل همدیگر هم نفوذ کردند و علیه همدیگر دست به اقدامات جدی زدند و جالب است که بعد از جنگ جهانی دوم، امریکا به رشد ناسیونالیسم ضد استعماری در دنیا کمک کرد؛ یعنی امریکایی‌ها مساعدت کردند که ناسیونالیسم ضد استعماری گسترش پیدا کرد. چرا؟ چون این ناسیونالیسم ضداستعماری، قدرتی را که هدف قرار می‌دهد انگلستان است. امریکا با این حرکت، این شیر را بی‌یال و دم و اشکم کرد. امریکایی‌ها از هندیها حمایت کردند. در مصر در قضیه کانال سوئز از مصری‌ها حمایت کردند و انگلستان مجبور شد برگردد و شکست را بپذیرد. در ایران در دوره‌ای از دولت مصدق حمایت کردند و بعد که بازی دست خودشان افتاد، کودتا کردند و اقدامات خود را تغییر دادند و نهضت ملی را شکست داده و نفت ملی شده را مصادره کردند و جایگزین انگلستان شدند. آن‌ها در روند جایگزینی جهانی به همدیگر رحم نمی‌کنند و رقابت‌های شدید و خونینی هم با یکدیگر دارند. ممکن است یکجاهایی ملاحظات ویژه‌ای هم با یکدیگر داشته باشند. در طول تاریخ جنگ‌هایی که بیشترین فاجعه انسانی را در برداشته، جنگ‌هایی بوده که در اروپا اتفاق افتاده. جوانان ما متأسفانه خیلی توجه ندارند و در این چند دهه اخیر است که خاورمیانه بیش از دیگر مناطق درگیر جنگ شده است. ما یک مقدار تاریخ خودمان را دیده‌ایم و تاریخ آن‌ها را ندیده‌ایم که چه منازعات گسترده‌ای با هم داشتند و آدمکشی‌های فراوانی در داخل اروپا صورت گرفت و بی‌رحمی‌های گسترده‌ای که در داخل علیه یکدیگر انجام دادند، اصلاً حدوحصر ندارد. البته در طی سال‌های اخیر، اتحادیه اروپا با دو سازمان ناتو و ورشو توانست در پروژه جنگ سرد، بازدارندگی تسلیحاتی را در مقابل هم ایجاد کند که درگیری کمتر بشود و خشونتی که به جنگ‌های خونین منجر می‌شود، کمتر پیش بیاید، ولی به سمت جنگ‌های فرامرزی رفتند. فرانسه که در الجزایر و قیام رواندا میلیون‌ها نفر را کشت کم جنایتی نبوده یا در ویتنام یا در الجزایر. جنگهای فرا مرزی‌ای که داشتند بسیار بی‌رحمانه بوده است. امریکا در ویتنام، فلسطین، لبنان و ده‌ها کشور دیگر جنایات فراوانی مرتکب شد و اخیراً هم در عراق و افغانستان. انگلستان هم در همه این اقدامات، تابعی از سیاست‌های امریکا بوده است.

تشبیه ظریف به مصدق یک دروغ تاریخی است

به مصدق و رابطه‌اش با امریکا اشاره کردید. الان عده‌ای تلاش می‌کنند فضا را به آن دوره تشبیه کنند و بگویند ظریف، مصدق است و قراردادی که می‌بندد ضد استعماری است.

به نظر من این یک دروغ تاریخی است. هیچ شباهتی میان این دو شخصیت به جز حقوقدان بودن وجود ندارد.

چرا؟ و چرا این دروغ را می‌گویند؟

اولاً به دلیل اینکه آقای دکتر مصدق برای ملی کردن صنعت تحت سیطره و قرارداد انگلستان تلاش کرد. هم دکتر مصدق و هم آیت‌الله کاشانی، اما دولت آقای روحانی برای این تلاش کرد که دست و پای یک صنعت ملی و ساخته شده داخلی را برای رفع تحریم ببندد. دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی برای بسط منافع نفتی ایران تلاش کردند و البته برای رفع تحریم انگلستان اما اینجا برای قبض و محدودسازی حداکثری صنعت هسته‌ای. چرا می‌گویم دروغ است و تشبیه غلط است؟ برای اینکه مثلاً اگر همین امروز امریکایی‌ها بتوانند کودتا کنند یا ایران را به هر طریقی فتح کنند، آیا این آقایان را مثل مرحوم دکتر مصدق زندانی می‌کنند و یا مثل وزیر خارجه‌اش مرحوم شهید دکتر فاطمی به دست شعبان بی‌مخ و چاقوکشهایش می‌سپرند؟ الان امریکایی‌ها اگر بیایند، مجسمه چه کسانی را از طلا می‌گیرند؟ اگر این کشور ناامن شود، چه کسانی زودتر از همه به امریکا و اروپا پناه می‌برند؟ آن آقایان – اعم از مذهبی‌هایی مانند مرحوم آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام که حبس و حصر و تیرباران را تحمل کردند و مرحوم دکتر مصدق که سال‌ها به دنبال مخالفت با استبداد رضاخانی بود و بعد مقابل استعمار انگلیس ایستاد – هیچکدام سرشتی جز مبارزه با استعمار برای آزادی و استقلال مردم ایران نداشتند و نهایتاً در زندان و شکنجه از دنیا رفتند و یا به شهادت رسیدند اما این آقایان حتی یک عکس هم در 8 سال جبهه ندارند. حتی بعضی آقایانی که مسئولیت نظامی هم در زمان جنگ داشته‌اند، یک عکس نزدیک به مناطق عملیاتی آن هم در سایه امنیت جمهوری اسلامی ندارند؛ چه برسد به مبارزات تند و سخت و نفسگیر با استعمار انگلیس و استبداد رضاخانی و استبداد محمدرضاشاهی و در حال حاضر هم مبارزه با سلطه و سیطره امریکا. بسیار متأسفم که گاهی عده‌ای دروغی می‌گویند و بعد از مدتی، عده‌ای دیگر آن را باور کرده و هورا می‌کشند.

می‌گویند حق غنی‌سازی را آقای ظریف تثبیت کرده است

این حق در NPT بوده و همه کشورها حق بهره‌برداری از انرژی هسته‌ای را دارند.

می‌گویند طرف غربی الان قبول کرده که ما غنی‌سازی داشته باشیم.

طرف غربی قبلاً در قانون NPT قبول کرده بود. عرض من این است که ما در اینجا از حقوقمان گذشتیم، آن هم حقی که خودمان به دست آورده بودیم و مال خود ما بود. بخشی به دلیل سیاست‌های داخلی بوده، بقیه‌اش را هم نمی‌دانم اسمش را چه چیزی بگذارم. به هر صورت دولت ما شرایط آن‌ها را پذیرفت و الا بازی اگر دو به سه شد، چرا امریکایی‌ها جشن گرفتند؟ اگر آن‌ها شکست خوردند و کم آوردند، چرا جشن گرفتند؟ لذا این مقایسه نادرستی است. صنعت نفت به لحاظ ملکی مال ما بود ولی به لحاظ ساخت، ساخت انگلیسی‌ها بود و انگلیسی‌ها در زمان قاجار و به شکل فجی عتر در زمان رضاخان امتیاز آن را از ما گرفتند. در صنعت نفت ما که خودمان نتوانستیم اداره کنیم و در زمان ملی شدن صنعت نفت به علت خروج انگلیسی‌ها تعطیل شد. من معتقدم این پروژه به کنسرسیوم نزدیک‌تر است. آقای مصدق که قراردادی نبست و قضیه منتهی به قراردادی نشد اما ما در کنسرسیوم حقوق نفت کشور را واگذار کردیم تا از تحریم خارج بشویم. 450 میلیون دلار به انگلیسی‌ها خسارت دادیم تا از تحریم خارج بشویم. بعد برای اینکه پول ارزاقمان را به روسها داده بودیم، از آن‌ها بگیریم، منطقه فیروزده و مناطق دیگری را به روس‌ها واگذار کردیم و از حق خودمان گذشتیم تا آن یازده تن طلا را دادند. بعدها فهمیدیم که چه چیزهایی را واگذار کرده‌ایم. در رژیم پهلوی این داستان واگذاری منطقه فیروزده و امتیازات ارضی به روس‌ها را مخفی نگه داشتند و اعلام نکردند و این مسأله رد دولت کودتاچی سرلشکر زاهدی به وقوع پیوست. لذا ما در وضعیت مصدقی نیستیم. این یک دروغ تاریخی است. ممکن است بگویید ما وضعیتی شبیه به کنسرسیوم را قبول نداریم. اشکالی ندارد، ولی شباهتی به دوره مصدق ندارد.

اشرافیت نیاز به قهرمان‌سازی دارد

پس چرا این کار را می‌کنند؟

قهرمان‌سازی و قهرمان‌بازی است دیگر. اشرافیت نیاز به قهرمان‌سازی دارد. من در دولت آقای احمدی‌نژاد هم وقتی گفتند که این قصه، قصه مصدقی است، گفتم که این حرف بیخودی است. یک حرف غیرعلمی است و هیچ شباهتی ندارد. ما در ایران چیزی را خودمان ساختیم و دستاورد دانشمندان خود ماست و در اینجا ساخته شده و حالا غرب آمده و جلوی آن را گرفته. در جریان ملی شدن صنعت نفت، غرب پدیده‌ای را که در داخل کشور ما بوده کشف کرده، کارخانه ساخته و ما آمدیم آن ساخته را که براساس یک قرارداد ظالمانه ساخته شده بود ملی کردیم اما خودمان نتوانستیم اداره کنیم و دولت مصدق حتی یک لیتر نفت هم نتوانست بفروشد و لذا به سمت صادرات غیرنفتی رفت. شعارهای رفع تحریم و اینکه ما سواد نداریم را بخوانید. این عین عبارت آقای فضل‌الله زاهدی است. وقتی که پرونده کنسرسیوم را به دولت زاهدی بردند، گفت ما که مثل آقای علی امینی نیستیم و زیر و بم قرارداد کنسرسیوم را بلد نیستیم و هرچه را که آقای امینی برای ما توضیح بدهد سوادش را که نداریم که بگوییم غلط است یا درست است، پس به آقای امینی اعتماد می‌کنیم و رأی می‌دهیم و بدون اینکه پرونده را بخوانند، در هیأت دولت رأی دادند. البته آن‌ها آ نقدر توجه داشتند که قرارداد کنسرسیوم را ببرند مجلس. بعد وقتی که به مجلس بردند، آقای زاهدی آمد به مجلس و گفت نیروی اتمی ظرف 8 سال آینده سراسر دنیا را می‌گیرد. ما در این 8 سال هرچه نفت فروختیم، فروختیم، نفروشیم بعد از آن دیگر نفت قابل فروش نیست. امضا کنید، تمام بشود برود. مجلس فرمایشی بعد از کودتا هم پذیرفتند و تمام شد. لذا یکسری تحریم‌هایی را که وجود داشتند، برداشتند منتهی پس از آن نفوذ غرب آمد. آن موقع یک کودتای سیاسی – نظامی صورت گرفت، منتهی کنسرسیوم کودتای حقوقی بود که صورت گرفت و در واقع این کودتای حقوقی، پرونده سیاست و اقتصاد و امنیت ایران را زیر ور و کرد. برای اینکه کنسرسیوم سرجایش بماند ساواک تشکیل شد. بعد نیروهای نظامی و ارتش ایران به صورت ارتش امریکا درآمدند. بعد عضو پیمان امنیتی بغداد و بعد جزو ساختار سنتو و سایر حوزه‌های امنیتی امریکا شدیم. مستشاری سیا و اسرائیل و انگلیس در ساواک حضور پیدا کردند. بعد در هر وزارتخانه‌ای یک اداره مستشاری امریکایی به وجود آمد. در هر وزارتخانه‌ای یک نظارت مستشاری وجود داشت. لذا در اینجا نفوذ و کودتا تبدیل به یک دیکتاتوری شدید سیاسی و امنیتی شد و تا انقلاب اسلامی ادامه داشت.

سیاست‌های غلطی دفاعی دولت موقت محرک صدام برای حمله به ایران شد

در مورد دولت موقت تلاش می‌شود سفیدنمایی کنند که دولت خوبی بود و داشت کار می‌کرد ولی به آن اجازه ندادند.

متأسفانه چون حافظه تاریخی خودمان را خوب نکاویدیم، نتیجه آن شد که در تاریخ دروغ و نابسامان گویی زیاد گفته می‌شود. ولی خوشبختانه اسناد، خاطرات، مطالب فراوان، خود آقایان در آن طرف گفته‌اند. شاید هم خیلی وقت‌ها چندان توجه نداشته‌اند که چه اتفاقی دارد می‌افتد. سؤال این است. وقتی جریان انقلاب در ایران پیش آمد، دولت موقت بر سر کار آمد که از ابتدا هم اسمش دولت موقت بود و بنا نبود که دولت دائمی باشد. وظیفه این دولت برگزاری سه انتخابات بود: انتخابات قانون اساسی، انتخابات مجلس و انتخابات ریاست جمهوری. سؤال این است که دولت موقت چرا در همان روزهای اول آمد و نیروی ارتش را به‌طور کامل در ایران منحل کرد؟ به چه شکلی منحل کرد؟ ابتدا گفت که دوره سربازی یک سال بشود. وقتی سربازی یک سال بشود، پادگان‌ها تخلیه می‌شوند، آن هم در وضعیت انقلابی که کشور در مخاطره حمله دشمن بوده است.

ادعای خطر کودتا را می‌کنند.

سرباز که کودتا نمی‌کند. فرآیند تخلیه پادگان‌ها چیز دیگری است. در تحلیل‌های استراتژیک می‌گویند فلان کشور چندهزار سرباز دارد. نمی‌گویند چندهزار افسر دارد. ممکن است شما با چند فرمانده ارشد و تعدادی افسر جزء از کشورتان دفاع کنید، ولی وقتی که فرمانده‌ای سرباز نداشته باشد، کشور در معرض حمله دشمن قرار می‌گیرد. آقای دریادار مدنی، وزیر دفاع یکسری را معاف کردند و بعد هم گفتند هر افسری به شهر خودش برود. افسری که متخصص تانک است، باید در اهواز خدمت کند و او را به شهر خودش یعنی گرگان فرستادند. یا مثلاً افسر نیروی دریایی باید در بندرعباس باشد، او را فرستادند به خراسان. نتیجه این شد که ارتش کارآیی خود را از دست داد. از قضا جریانی که باعث تجاوز به ایران شد، سیاست‌های غلط و ضددفاعی‌ای بود که دولت موقت در پیش گرفت و براساس این سیاست‌های دفاعی غلط، صدام تحریک به حمله شد. چرا؟ چون آن‌ها هم نمی‌دانستند. اصلاً فراموش کرده بودند که ما در طول 350 سال با همسایه جنوبی و غربی‌مان 24 جنگ بزرگ داشتیم، یعنی تقریباً هر 6 سال یک جنگ بزرگ، 18 قرارداد ارضی و مرزی داشتیم که از قضا براساس هر کدام از این قراردادها بخشی از سرزمین ما در این‌سو و آنسو جدا شده بود. این در حافظه‌شان نبوده، ولی قطعاً نفوذ هم بوده است، چون این تصمیم را دریادار مدنی گرفت. چرا بعداً دریادار مدنی آمد و با پول امریکایی‌ها کاندیدای ریاست جمهوری شد؟ ببینید که فرمانده نیروی دریایی و وزیر دفاع دولت موقت با امریکا ارتباط دارد. هر نظامی‌ای می‌فهمد که وقتی نظامی‌ها را بدون توجه به دانش و تخصص آن‌ها جابه‌جا کردید، قدرت نیروهای نظامی و ارتش کاهش پیدا می‌کند. یا مثلاً در ماجرای حمله امریکایی‌ها در طبس، یکی‌ از فرماندهان نفوذی در نیروی هوایی دستور داد تمام پدافند نیروی هوایی ایران را از شرق و شمال کشور به غرب کشور بیاورند که همان موقع انجمن اسلامی نیروی هوایی بابلسر به این تصمیم اعتراض کرد و گفت اگر دشمن از سمت شرق و شمال حمله کند، کشور بی‌دفاع می‌شود و ما امکانات دفاعی نداریم و همه پدافندها جابه‌جا می‌شوند. آقایان امروز است که می‌گویند دولت داشت کار خودش را انجام می‌داد. یک نمونه ساده آن را بگویم. همین آقای مهدی کروبی در مورد نهضت آزادی یک سخنرانی دارد که چاپ شده- در همان زمان خود مهدی کروبی آن را چاپ کرده – و خوب است آقایان مطالعه کنند. ایشان داد می‌زد و می‌گفت: آقا! ما در این کشور چندهزار شهید دادیم. تنها خانواده شهیدی را که دولت موقت به رسمیت می‌شناسد، مرحوم دکتر فاطمی بود. بچه‌های فاطمی همه بزرگ و ثروتمند و در خارج از کشور بودند اما دولت موقت بقیه شهدا را اصلاً به رسمیت نمی‌شناختند. این سخنرانی آقای کروبی است. می‌خواهم بگویم ساده‌ترین چیزی را که مربوط به انقلاب اسلامی بوده، خانواده شهدا بوده‌اند و دولت موقت حتی این‌ها را هم به رسمیت نمی‌شناخت. جالب است که این‌ها حاضر نبودند علامت‌های شاهنشاهی را از سربرگ‌های اداری بردارند؛ طوری که امام شدیداً توبیخ کرد و گفت مگر شما می‌خواهید که پهلوی‌ها برگردند؟

دولت موقت شرایط را جوری اداره کرد که ضدانقلاب در کردستان مسلح شد / شهادت سرلشکر قرنی دستاورد جریان نفوذ بود

در قضایای مربوط به کردستان ببینید. کسی که خطر کردستان را درست درک کرده بود و می‌دانست در آنجا چه خبر است، سرلشکر قرنی، رئیس ستاد ارتش بود. می‌بینیم دولت موقت آمده و مدافع کشور را توبیخ و برکنار کرده. بلافاصله بعد از برکناری سرلشکر قرنی، کردستان به دست ضدانقلاب افتاد چندین هزارکشته دادیم تا کردستان آزاد شود. استدلال آقایان این بود که ما عضو سازمان‌های حقوق بشری هستیم و نمی‌توانیم دست به اقدامات جدی بزنیم. نیازی به اقدامات خطرناک نبود. کسی که امروز در حد یک مخاصمه عادی با شما تقابل می‌کند و سلاح در دستش نیست، شما بیایید و شرایط را طوری فراهم کنید که مسلح بشود؟ بماند که عده‌ای از آقایان 500 قبضه اسلحه به بهانه حفاظت از خود به دست نیروهای ضدانقلاب داد که بعد آمدند و پادگان نقده را خلع سلاح کردند و جنگ گسترش پیدا کرد. آقای قرنی دستور ایستادگی داده بود. او را به شدیدترین وضع برکنار کردند و پس از برکناری، بلافاصله گروه فرقان ایشان را ترور کرد؛ یعنی یک نفوذ در برکناری و یک نفوذ در ترور. چرا قرنی ترور شد؟ گروه کوچک فرقان که دارای عقاید تند و افراطی بود، چه شناخت ویژه‌ای از شخصیت شهید قرنی داشت که بلافاصله به سراغ قرنی آمد؟ چون هرکسی که قرنی را بشناسد، می‌فهمد که قرنی تجربه گسترده و تاریخی از پرونده‌های سیاسی – امنیتی ایران داشته است. نیروهای جدید انقلاب فاقد این تجربه هستند. لذا قرنی می‌دانست که در مواجهه با عراق، امریکا و … چه باید کرد. چون یک نیروی اطلاعاتی امنیتی و رئیس رکن 2 ارتش بوده و از 1336 که برکنار شده بود و طی این سال‌ها در زندان حصر بوده و چون مثل یک مخالف برجسته دائماً تحت نظر بوده، لذا ساختار حکومت را هم دائماً رصد می‌کرده است. حتی در سندی از ساواک آمده که قرنی در ارتش به اندازه یک لشکر نیرو دارد؛ یعنی آدم سازمانده تشکیلاتی کاملاً دقیقی که می‌داند کجای کار می‌لنگد؛ بنابراین سیاست تصفیه ارتش را امام به مرحوم قرنی واگذار کرد و به او گفت. خود امام می‌گوید که من به آقای قرنی و آقای یزدی گفتم که در ارتش چه رویه‌ای را اتخاذ کنید که نفوذ دشمن در اینجا از بین برود. بنابراین ما ضربات گسترده‌ای از این نفوذهای مختلف خورده‌ایم، نفوذی که در مسیر منافع خارجی صورت گرفته است. خانم ابتکار در خاطراتش – کتاب تسخیر – نوشته که ما دیدیم که گروه فرقان با سفارت امریکا ارتباط داشته و در تفحصی که من انجام دادم به ویکتور تامست رسیدیم که در سفارت امریکا آدم شخصیت‌شناسی بوده و در واقع حلقه ارتباط سفارت با گروه فرقان بوده است. لذا موضوع قرنی آنقدر اهمیت داشت که شخص اکبر گودرزی، رهبر فرقان شخصاً دست به ترور وی زد و بعد بلافاصله پس از ترور و شهادت قرنی، شورش‌های ترکمن صحرا و بعد شورش خراسان شروع شد.

روشنفکری در ایران پدر ندارد به رضاخان استلحاق شده است

از طرفی می‌بینیم که جریان روشنفکری در این سالها به شدت از رضاخان ستایش می‌کند.

چون جریان روشنفکری در ایران پدر ندارد.

یعنی چه؟

یعنی پدر ندارد دیگر. جریان روشنفکری در عصر مشروطه نماینده فکری برجسته‌ای که نقش راهنما و ایدئولوگ فکری آن باشد، ندارد؛ یعنی کسی که بانی روشنفکری باشد وجود ندارد. هرکسی نماینده خودش هست و هیچ‌کدام همدیگر را قبول ندارند.

ملوک‌الطوایفی است.

بله طی سال‌های اخیر، این‌ها به سمت سیاست استلحاق رفته‌اند. سیاست استلحاق چیست؟ این سیاست مربوط به زمان عرب‌های جاهلی است. مثلاً بچه‌ای که از مادری بدکاره به دنیا آمده بود و پدر مشخص نداشت، می‌گشتند ببینند او به چه کسی شبیه‌تر است، او را به آن آدم ملحق می‌کردند. لذا می‌بینید که در چند سال گذشته، عده زیادی از جریان روشنفکری دارند رضاخان را به پدر جریان روشنفکری تبدیل می‌کنند.

رضاخان که خیلی روشنفکر کشته است. چطور می‌شود از او بت بسازند؟

رضاخان روشنفکر نکشته. کدام روشنفکر را کشته؟ از جریان روشنفکری چه کسی را کشته، تقی‌زاده را کشته؟

رضاخان هیچ روشنفکری را نکشت

شما او را در تقابل با روشنفکری نمی‌بینید؟

نه اتفاقاً کاملاً در همان جهت است. سیاست‌هایی که جریان روشنفکری در مجلس سوم یا چهارم تصویب کرده، مثل متحدالشکل کردن لباس‌ها و کارهای دیگر، کار روشنفکرهاست و رضاخان این‌ها را اجرا کرده؛ اما بعضی از این عناصر را وقتی می‌دید که مزاحم هستند و گوش به حرف نمی‌دهند از سر راه برمی‌داشت. مثلاً داور که تمام سیاست‌های رضاخان را اجرا کرده، در یک جایی رضاخان از او ناراضی شده و رضاخان وقتی عصبانی می‌شود به داور می‌گوید خفه‌شو. داور چون خودش می‌دانست که چه ساختار حقوقی‌ای را ایجاد کرده و اگر احیاناً رضاخان بخواهد از همان ساختار حقوقی که خود داور ایجاد کرده، علیه او استفاده کند و یا علیه او پرونده‌سازی شود، چه مکافاتی را باید بکشد و چه ظلمی را باید تحمل کند، لذا ترجیح داد به‌جای اینکه خودش گرفتار همان ساختار ظالمانه خودساخته بشود، پیشاپیش خودکشی کند. لذا رضاخان از روشنفکرها کسی را نکشت. تیمورتاش را هم اگر کشت به‌خاطر رقابت‌هایی بود که با رضاخان داشت و ارتباط‌هایی که با روس‌ها پیدا کرده بود و در بحث نفت، روس‌ها را در جریان جزئیات عملیات انگلیسی‌ها گذاشته بود. حذف تیمورتاش به این دلیل بود. جالب اینکه رضاخان به سلیمان بهبودی می‌گوید من به دوستانم به چشم زنان هرزه نگاه می‌کنم؛ یعنی تاریخ مصرف دارند. خاطرات سلیمان بهبودی هم موجود است و همچنین خاطرات مخبرالسلطنه هدایت. لذا جریان روشنفکری مدتی تلاش کرده که رضاخان را پدر خود کند. خیلی هم سعی کردند. بعد از رضاخان هم نیاز دارند که کسانی دیگری برای این‌ها ابّوت کنند.

بازرگان از عملیات‌های تروریستی منافقین حمایت می‌کرد

در راستای همان قهرمان‌سازی؟

بله نیاز به داشتن قهرمان. لذا در دوره‌ای دکتر مصدق و در دوره دیگری بازرگان را پدر خود قرار دادند و همه فضایل عالم را تلاش می‌کنند که به دکتر مصدق نسبت بدهند. ما هم برای دکتر مصدق احترام قائل هستیم، اما افسانه که نباید بافت. مثل همین بلایی که الان سر کوروش درآورده‌اند. الی‌ماشاءالله افسانه‌بافی دارد صورت می‌گیرد و افسانه پشت افسانه. بعد هم که دروغ پشت دروغ می‌گویند، کم‌کم خودشان باور می‌کند. این سفیدنمایی حداکثری برای نسلی که می‌خواهند به آن‌ها بگویند انقلاب اسلامی را نمی‌خواهند و چون مهندس بازرگان در زمانی آمد و در برابر انقلاب اسلامی ایستاد. مهندس بازرگان به شکلی جدی از عملیات تروریستی مجاهدین خلق در مجلس حمایت می‌کرد و آن‌ها را فرزندان مجاهد می‌نامید و می‌گفت این‌ها هم حرف و منطقی دارند. به حرف این‌ها گوش بدهید. این همه آدمکشی صورت گرفته و او در مجلس حمایت می‌کند و کسی هم نیست که بگوییم مطلع نبوده. دفاع از تروریسم و فرقه‌گرایی که مسعود رجوی به راه انداخت و این‌ها از او حمایت می‌کردند چه کار می‌شود کرد؟ سیاستی را که منجر به تجزیه ایران می‌شد و در واقع انقلاب اسامی و فرزندان امام و انقلاب در برابر این سیاست ایستادگی کردند. چرا چمران از بازرگان جدا شد و به انقلاب اسلامی پیوست؟ برای اینکه از نزدیک متوجه این خطر بود. چرا در جریان کردستان وقتی داریوش فروهر، وزیر کار او می‌رود و یک افسر شهربانی به وضعیت سیاست‌های تجزیه‌طلبانه حزب دموکرات اعتراض می‌کند و تصمیم دولت را در این مسأله ناکافی می‌داند، مرحوم فروهر توی گوش آن افسر می‌زند و پاگونهای او را می‌کَند و آن افسر می‌رود و خودکشی می‌کند؟ خود آیت‌الله طالقانی در آخرین نماز جمعه خودش صراحتاً می‌گوید خدا رحمت کند مرحوم قرنی را. ما در حق قرنی در مورد کردستان اشتباه کردیم. آن‌ها به ما دروغ گفتند و ما دروغ آن‌ها را باور کردیم و حرف راست او را باور نکردیم. سخنرانی آقای طالقانی هم موجود است.

الان برنامه‌های نفوذ چگونه است؟

الان نفوذ در شکل‌های مختلفی دارد انجام می‌شود. یک سیاست عمومی وجود داشت و آن این است که غرب حداقل در 3-4 دهه اخیر به این نتیجه رسیده است که به‌جای خریدن آدم‌ها و استخدام آن‌ها و پذیرفتن مخاطرات ناشی از این کار برای خود و دوستان نفوذی‌اش، به سمت تربیت انسان‌هایی در مسیر منافع خود برود. چیزی که در واقع ما به آن غربزدگی می‌گوییم. در سال‌های اخیر خیلی‌ها به مرحوم جلال آل احمد و یا حتی مرحوم دکتر شریعتی به خاطر خلق دو واژه غربزدگی و الیناسیون حمله کرده‌اند و حملات زیادی به خاطر این دو اصطلاح به این دو نفر صورت گرفت. سر این قصه به شریعتی هم بد می‌گویند. سر دو چیز با مرحوم دکتر شریعتی خیلی بد برخورد کردند. یکی کتاب امت و امامت است که می‌گوید از دل امت و امامت چیزی غیر از ولایت‌فقیه در می‌آید و یکی هم نقد او به غربزدگی است. تبلیغ علیه دکتر شریعتی را ابتدا احسان نراقی به راه انداخت و دیگران هم پی گرفتند. اتفاقی که در اینجا افتاد این بود که ما می‌خواهیم انسانی را تربیت کنیم که مثل ما بیندیشد. لذا تلاش کردند به‌جای اینکه بخواهند در انسان شرقی نفوذ کنند، انسان غربی بسازند. این انسان غربی، خودش تکثیر می‌شود و خودش را تکثیر می‌کند و خودش خودبه‌خود برای شما تبدیل به یک منبع تمام نشدنی قدرت و نفوذ می‌شود. این منفعت‌سازی برای غرب تمام نمی‌شود و این اشخاص در آن فضا آدم می‌سازند، کتاب می‌نویسند و هزاران فعالیت عادی دیگر بدون آنکه خودشان بدانند و یا عامدانه بخواهند. ما در نظام آموزش عالی خودمان این داستان را داریم. وقتی که شما در نظام آموزش عالی چنین چیزی را دارید، ساختار مدیریتی کشور شما هم به آسانی تحت تأثیر این جریان نفوذ بر اندیش هها قرار می‌گیرد. لذا می‌بینید که دانشجوی مسلمان را به دانشگاه می‌فرستید و پسا ز مدتی همه باورهایا و غربی می‌شود و بعد دیگر شما را قبول ندارد. چرا؟ چون استادی که آنجا نشسته، غربی فکر می‌کند و غرب‌اندیش است. ممکن است در غرب‌اندیشی خودش صادق هم باشد، اما در عین شبه صداقتی که دارد، آدرس غرب را می‌دهد و مثل یک مربی در پادگان است که دارد برای دشمن شما نیرو آموزش می‌دهد. شما سربازتان را به پادگان می‌دهید که برای شما نیرو تربیت کند، اما او برای دشمن شما آدم تربیت می‌کند؛ یعنی سرباز موقعی که از پادگان بیرون می‌آید نیروی کشور باشد و به کشور شما تعلق داشته باشد، به جریان خارجی تعلق دارد.

این‌ها اصلاً قبول ندارند که دشمنی وجود دارد.

مسأله همین است که این انسان تربیت‌شده بر اساس اندیشه غربی، در چارچوب نظام بین‌الملل معطوف به برتری امریکایی‌ها فکر می‌کند و می‌گوید این نظام بین‌الملل یک فضای بازی است و همه بازیگران دارند بازی می‌کنند. بله نظام بین‌الملل که توسط غربی‌ها نوشته‌شده، نظام بین امریکا و فرانسه را بازی می‌دانند و در واقع ممکن است که بین خودشان بازی هم صورت بگیرد، اما سؤال این است که آیا گرگ‌هایی که با هم بازی می‌کنند، با دیگران هم بازی می‌کنند؟ با ما بازی نمی‌کنند. بله درست است که گرگ‌ها با هم بازی می‌کنند. بعد می‌رسیم به نظریاتی نظیر واقع‌گرایی و رئالیسم نظام بین‌الملل. وقتی‌که در نظام بین‌الملل واقع‌گرایی را باور کردید و در دوره تحصیل برای شما اثبات می‌شود که بهترین تئوری، تئوری واقع‌گرایی است. نظام بین‌المللی نظام واقع‌گرایانه است دیگر. عالیجناب شیر تشریف دارند و کدخدای عالم و رئیس عالم هستند و ما هم باید در مقابل شیر عالم کرنش کنیم. شما خودبه‌خود از درون تهی شده و پذیرفته‌اید که مثل دوره ضحاک پسرت را بدهی که ضحاک مغز او را بخورد. چرا؟ چون مارها ممکن است ضحاک را بخورند. چون آن اقتدار ایجاد شده و استسباع صورت گرفته، او آمده و شما را استسباع کرده است. شما می‌گویید نظام واقع‌گرایی. رئالیسم بین‌المللی،استسباع سیاسی ایجاد می‌کند. در مباحث فلسفی قاعده‌ای هست و می‌گویند بشر در خیلی از جاها اختیار خودش را از دست می‌دهد و آن حالت استسباع است. این حالت استسباع در کجاست؟ موش و گربه در برابر یکدیگر تا زمانی که گربه موشی را تهدید و موش فرار می‌کند، را ههای مختلفی را پیدا می‌کند و می‌رود. مگر زمانی که موش و گربه با همدیگر چشم در چشم شوند. در این صورت بند دل موش پاره می‌شود و دیگر جرأت نمی‌کند در برابر گربه حرکتی کند و ناتوان می‌شود. گربه می‌آید و با او بازی می‌کند، ای نطرف و آن طرف می‌اندازد و خلاصه هرکاری که بخواهد با موش می‌کند، اما موش جرأت نمی‌کند دست به حرکتی بزند. می‌تواند فرار کند اما دیگر جرأتش را از دست داده و نمی‌تواند حرکتی کند. یکی از اساتید تعریف می‌کرد که در زمان قحطی جنگ، یکی از خانات منطقه محلات وقتی که سربازان و مأموران دولت آمده و از مردم گندم و مالیات گرفته بود و خود مردم گرسنه بودند، او آمد و گندم را از دست سربازان دولت گرفت و دوباره بین مردم تقسیم کرد که مردم از گرسنگی نمیرند. این‌ها بعضاً داشتند از گرسنگی می‌مردند، اما جرأت نمی‌کردند گندم دولت را بخورند. چون می‌گفتند بلایی که دولتی‌ها بر سر ما درخواهند آورد از گرسنگی بدتر است و می‌گفتند حاضریم از گرسنگی بمیریم، ولی این گندم را نخوریم. هرچه خان می‌گفت من جواب می‌دهم، باز مردم ترسیده بودند. بعد هم خودش رفت و جلوی دولتی‌ها ایستاد و از حقوق مردم دفاع کرد. وقتی که باور کنیم که غرب مسلط است و نظام بین‌الملل نظامی است که آن‌ها در آن حق بازی دارند و ما حق تغییر نداریم یعنی از جایگاه تغییر و تحول انقلابی در نظام بین‌الملل پایین بیاییم و بگوییم ما در قالب شما بازی می‌کنیم. بعد شما باید ترتیبات امنیتی امریکا در منطقه را بپذیرید. ابتدا با امریکا وارد معامله می‌شوید و بعد به تدریج سربازان خود را می‌فرستید که به جای سربازان امریکایی بروند و کشته شوند و بعد می‌شوید مأمور امریکایی‌ها. وقتی که شما این ساختار را پذیرفتید، یعنی دیگر نمی‌خواهید تغییر بدهید. کسی که می‌گوید من انقلابی هستم، یعنی می‌خواهم نظم موجود را تغییر بدهم. اگر من آهو هستم، شاخم را طوری تیز می‌کنم که پلنگ از شاخ تیز من بترسد. با هم متحداً به پلنگ‌ها حمله می‌کنیم و نمی‌گذاریم وارد محدوده ما بشوند. ولی وقتی که بپذیریم که در مقابل پلن گها ذلیل هستیم، پس باید یک ییکی و به نوبت خورده شویم.

تاریخ می‌گوید هر وقت با غرب قراردادی امضا کردیم سرمان کلاه رفته‌است

رئالیسم بین‌الملل می‌گوید که برای حفظ تعادل، ایران باید بمب اتم داشته باشد. این‌ها حتی به همان اصول رئالیسم بین‌الملل هم پایبند نیستند؛ یعنی یک رئالیسم بین‌الملل من درآوردی خودشان است.

تلق یای که یک امریکایی یا فرانسوی از رئالیسم موجود دارند با تلقی انسانی که اندیشه و تفکر و حقوق بین‌الملل و اقتصاد و فلسفه و همه چیز را در غرب می‌بیند، متفاوت است. فرهنگ که فقط یک چیز نیست. اصلاً حقوقیها دعوا دارند که حقوق یک امر عرفی است و حقوق شرعی نداریم. حقوق عرفی از کجا آمده؟ از امریکا یا آنگلوساکسون و در نتیجه در آن چارچوب تنفس می‌کنیم. لذا شما با یک محدوداندیشی حقوقی سروکار پیدا می‌کنید و حرف‌هایی زده می‌شود که در منطق روابط بین‌الملل و روابط استراتژیک و منطق انقلابی اصلاً جور در نمی‌آید و ساده‌لوحی حداکثری است. لذا شما حتی در دوره‌های گذشته هم هرجا که با غربی‌ها به سراغ بحث‌های حقوقی رفتیم، چون این حقوق را خودشان تنظیم کرده‌اند، سر ما کلاه رفته است. نظام قراردادهای کشور ما با غربی‌ها را در طول تاریخ مطالعه کنید. از اول تا آخر همه این قراردادها را بگذاریم وسط و ببینیم در کدام قرارداد است که غربی‌ها سر ما کلاه نگذاشته‌اند؟ از قرارداد ارزن هالروم به این سمت که ما قبول کردیم که انگلستان و روسیه به‌عنوان حکم و ناظر در قراردادهای ما حاضر باشند، بعد از آن در هر قراردادی که بین ما و طرفی بود که این‌ها حضور داشتند، امریکا، انگلیس، روسیه، فرانسه سر ماه کلاه گذاشتند. شما ببینید که این در اروپا در سخواند ههای ما حتی در ی کجا توانستند استیفای حق ویژه‌ای بکنند؟ غیر از همان ماجرای دعوای ایران و یک شرکت خصوصی که دیوان لاهه گفت من صلاحیت ندارم که خود این حرف که صلاحیت ندارم، می‌تواند امتیازی برای ایران محسوب شود که این هم دعوا بین ایران و یک شرکت خصوصی بوده و نه مثلاً دعوا بین ایران و دولت انگلیس.

امکان بازیابی شرایط فعلی وجود دارد؟ چه اتفاقی باید بیفتد تا بازیابی شود؟

من معتقدم که متأسفانه ما الان در کشور با یک خمودی و سرگشتگی اجتماعی مواجه هستیم. این خمودی و ب یحالی در ارکان زیادی از کشور دیده می‌شود؛ یعنی درست درزمانی که باید فعالان هترین برخورد را در تحولات منطقه داشته باشیم، دچار این ب یخیالی و خمودگی و ب یاحساسی شده‌ایم. جامعه ما حساسیت خود را تا حدود زیادی از دست داده است و این خبر خوبی نیست. این حساسیت کم شده.

روی چه چیزهایی؟

به خیلی چیزها.

اشتباه احمدی‌نژاد تبدیل منتقد به مخالف فعال و فداکار بود

نتیجه انتخابات واکنش به دولت آقای احمدی‌نژاد نبود؟

دولت آقای احمدی‌نژاد یک اشتباه بزرگ کرد و آن این است که مخالف عادی داخل کشور را تبدیل به مخالف فعال و فداکار کرد. بخشی به نوع ادبیات آقای احمدی‌نژاد برمی‌گردد. بخشی به شرایطی که در کشور پیش آمد. من در کتاب «دو نظریه تروریسم و فداکاری» نظریه‌ای دارم و آن هم این است که یک مخالف عادی ممکن است علیه شما رأی بدهد. ممکن است برای حذف یا مردن شما دعا کند. مخالف فعال ممکن است بیش از دعا، علیه شما اعلامیه بدهد و مقاله بنویسد و سخنرانی کند و در تظاهرات شرکت کند، اما تن به مخاطره نمی‌دهد؛ اما مخالف فداکار کسی است که برای سرنگونی شما تن به مخاطره می‌دهد. دولت آقای احمدی‌نژاد با بعضی از برخوردهایش این جهت را مقداری تقویت کرد. به اضافه اینکه نیروهای مسلمان هم وقتی از او دفاع کردند، اتفاقی که افتاد، جریان‌هایی که با آقای احمدی‌نژاد موافق نبودند، در رنکینگ‌های مختلف با هم متحد شدند و شما طیف‌های مختلفی را دارید که علیه آقای احمدی‌نژاد بودند. به طور طبیعی همه یک هدف را دنبال نمی‌کردند، اما یک هدف از آن‌ها برمی‌آمد. در این طرف هم نظام باید یک کارهایی می‌کرد که ملاحظه کرد. جاهایی درخت نفاق و اختلاف‌هایی وجود داشت که باید صاف می‌شد. همه این‌ها در ابهام ماند و ابهام پشت ابهام. جاهایی یکسری نقارها و اختلا فها باید حل می‌شد. آن اختلافات به شکلی ناقص باقی ماند و دوباره رشد کرد.

فاجعه منا یک انتقام‌گیری از ایران بود

الان باید چه کار کنیم؟

ما الان در معرض مخاطرات بیشتری هستیم. به طور جد معتقدم دولت‌هایی که شعار مصالحه‌جویی بیشتری دادند و شعار جنگ‌گریزی و فرار از مواجهه سردادند، بیشتر در معرض خطر هجوم و حمله قرار گرفتند. در طول تاریخ، چه در ایران و چه در کشورهای مختلف دنیا، هر دولتی که شعارها مصالحه و دوستی و همراهی داد، آسیب شدیدتری دید. میزان دوستی که ما با دولت عربستان طی یکی دو سال اخیر اعلام کردیم بسیار حداکثری بوده. آقای عادل الجبیری، وزیر امور خارجه عربستان شد. آقای ظریف در مقام یک دیپلمات حرفه‌ای که حتماً می‌داند کجا بخندد و کجا اخم کند، به آقای الجبیری پیام تبریک داده است. حالا عربستان در همین ماجرای منا با سیاست‌های عمدی غلطی که در تفکیک نیروهای انسانی در منا ایجاد کرده‌اند، باعث فشردگی شده‌اند و باعث شدند که عده زیادی از حجاج از بین بروند و به شهادت برسند. کاملاً مشخص است که این شیوه عربستان، شیوه قتل بی‌مسئولیت است و یک انتقام‌گیری از ایران بوده است. همین الان عربستان دارد می‌گوید متوفیان از کشورهای دیگر اما می‌گوید ایرانیانی که هلاک شدند. از ایرانی‌ها به عنوان هلاک شده ها نام می‌برد. بعد دولت ایران را مقصر فاجعه منا معرفی می‌کند و آقای عادل الجبیری به عنوان دوست سابق وزیر خارجه، آقای ظریف را نمی‌پذیرد که با او گفت‌وگو کند. به وزیر فرهنگ و ارشاد ما که رئیس سازمان حج و زیارت به اصطلاح جزو معاونین ایشان و مقام مسئول است، ویزا نمی‌دهند. دولت ایران این همه حمایت و سعی کرده که هماهنگی کند. آقای محمد هاشمی رفسنجانی – عضو تشخیص مصلحت نظام- گفته که دولت عربستان مقصر نیست و ما در اقدامات ضد تروریستی در منطقه که هر کشوری در آن شرکت داشته باشد، شرکت می‌کنیم -از واژه هر کشوری استفاده کرده- اما حاضر نشدند به وضعیت افرادی که الان در آنجا مفقود هستند و عده زیادی کشته شده‌اند، اجازه بدهند که بیاییم به شما کمک کنیم و یا دستکم بیاییم حال مریض‌های خودمان را بپرسیم. در این اندازه رضایت ندادند. اگر مخاطره شدیدتری پیش بیاید، این‌ها علیه ما جسورتر نمی‌شوند؟ وقتی که آقای جان کری صریحاً می‌گوید من به آقای ظریف گفتم کشتی‌هایتان را برگردانید و ایشان گفت که آن کشتی در یمن بارگیری نمی‌کند و برمی‌گردد و دولت ما از دستور جان کری تبعیت می‌کند و دستور او را در مسیری که نهایتاً منتهی به اجرای سیاست‌های عربستان در منطقه می‌شود، اجرا می‌کنیم. در نتیجه دشمن گام به‌گام و مرحله به مرحله در حال پیشروی است و دارد فتح می‌کند.

چشم‌اندازتان تا این حد تاریک است؟

به نظر من چشم انداز پیش روی ما به قدری تاریک و خطرناک است که شاید مجبور بشوم این عبارت را بگویم. در تاریخ داریم که یک زمانی امیرالمؤمنین (ع) وقتی که ضربت خورد، یکی از عموزادگانش را خواست – اگر اشتباه نکنم حارث بن اب یعبید است- می‌گوید با این همسر من «امامه» بعد از مرگ من ازدواج کن. چرا؟ چون معاویه مسلط می‌شود و برای اینکه به حیثیت من توهین کند، با این زن من که جوانتر و از بنی‌امیه است، ازدواج خواهد کرد؛ بنابراین بلافاصله بعد از سپری شدن ایام عدّه با او ازدواج کن. به نظر من فضای پیش رو فضای روشنی نیست. اتحاد دشمنان ما علیه ما درزمانی که حاضر نیستیم تن به فداکاری بدهیم و در زمانی که می‌خواهیم در ساختار نظام بین‌الملل وارد شویم و نظام بین‌الملل ما را بپذیرد، ما را با این پیشینه نمی‌پذیرد. ممکن است یک عده از آقایان در آن طرف جا و فرصت و امکانات داشته باشند، ولی نیروهای انقلاب باید بدانند که اصلی‌ترین هدف و قطعی‌ترین هدف امریکا، اسرائیل و عربستان سعودی -همان طوری که در کتاب «عقاب علیه شیر» گفته‌ام، نسل‌کشی اسلام‌گرایان است. شکل‌گیری نسل اسلام‌گرایان تحت رهبری امام (ره) و رهبر معظم انقلاب بود که توانست ادبیات تغییر را در دنیا و در منطقه جا بیندازد و الا ملی‌گراها و چپگراها و دیگران که کاری به کار این حرفها ندارند لذا ما از طرف سیاست‌های اجرایی دولت در زمینه سیاست خارجی در معرض یک مخاطره جدی هستیم و هرچه به سمت سیاست مماشات و کوتاه آمدن پیش برویم، این خطر با سرعت بیشتری به سمت ما می‌آید. شاید زمانی سعود یها باور نمی‌کردند که … و الا اگر می‌دانستند که تغییرات در ایران به شکل دیگری خواهد بود، قطعاً داعش را زودتر به سراغ ما می‌فرستادند و به سراغ سوریه نمی‌فرستادند، ولی چون نیاز استراتژیک امریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها ابتدا فتح سوریه بود، داعش را متوجه سوریه کردند و الا داعش را متوجه ایران و ایران را درگیر این قضایا می‌کردند.

الان هم خطرش را می‌بینید؟

اگر رهبر معظم انقلاب نمی‌ایستاد، ما در ایران جریان‌هایی داشتیم که به‌طور جدی از این نظریه دفاع می‌کرد که دست از حمایت از سوریه برداریم. همین الان هم هستند. اگر دست از حمایت از سوریه برداریم چه اتفاقی می‌افتد؟ داعش بر سوریه مسلط می‌شود. تسلط داعش بر سوریه، به دنبالش تسلط داعش بر عراق را خواهد داشت. نتیجه سلطه بر عراق یا بر سوریه، قتل‌عام بچه‌های حزب‌الله در لبنان است، چون لبنان ظرفیت پنهان و آشکار شروع یک درگیری و جنگ گسترده داخلی را دارد. لذا هم اسرائیل و هم عربستان سعودی و هم داعش و هم امریکایی‌ها، فرانسه، دیگران، همه و همه ظرفیت ورود به یک جنگ داخلی شدید در لبنان علیه حزب‌الله را داشتند و دارند. جناب شیخ نبیل قاووق، روحانی برجسته حزب‌الله در جنوب لبنان می‌گفت ما مرز شما تا مرز اسرائیل را در اینجا برای شما امن کرده‌ایم. چرا؟ چون اینجا سر نقطه صفر مرزی ایستاده‌ایم و هروقت که بخواهیم می‌توانیم با خمپاره 60 اسرائیل را بزنیم. خمپاره 60 که چیزی نیست. با آر.پی.جی هم می‌توانیم بزنیم. می‌گفت در نقطه صفر مرزی اسرائیل ایستاده‌ایم و این‌ها دائماً از موشک‌های ما می‌ترسند. چه سلاحهایی که تا به حال تجربه کرده‌اند و چه سلاح‌هایی که تجربه نکرده‌اند. ولی اگر ما در اینجا نبودیم، شما باید از مرز خودتان تا اینجا را مواظبت می‌کردید. چند صد هزار میلیارد می‌خواستید خرج کنید تا بتوانید این منطقه گسترده را حفظ کنید؟ لذا وقتی که این خطر برای این‌ها رفع بشود یا آن‌ها تحت فشار مجبور به تسلیم بشوند، پروژه بعدی ما هستیم. راه‌های مختلفی هم دارد. مگر امریکایی‌ها به قول آقای ظریف از بمباران هسته‌ای ما می‌ترسند؟ نه. مگر امریکایی‌ها از عملیات نقطه‌زنی با موشک‌های کروز ما می‌ترسند؟ یک مدتی نیروهای ناتو بیایند و تمام ایران را بمباران کنند و اصلاً نیروی زمینی پیاده نکنند. وقتی که دست‌های شما در جاهای دیگر قطع شده و به هیچ جایی نمی‌توانید حمله کنید و در هیچ جای دیگری نمی‌توانید هیچ دفاعی بکنید و در همین فضا محصور هستید، آنقدر بمباران می‌کنند تا شما تسلیم بشوید. ولی وقتی قدرت شما در منطقه گسترش پیدا کرده و در یک یا دو نقطه نیستید و در چند ده نقطه یا حتی صدها نقطه بسط پیدا کرده‌اید، در آنجا امکان حمله به ما وجود ندارد یا کاهش پیدا می‌کند و دشمن مجبور است نیروی خود را بسط بدهد و تجزیه کند. لذا هرچه عربستان دارد در جبهه‌های مختلفی درگیر می‌شود، به کاهش خطر این‌ها منتهی می‌شود و قدرت شکست‌پذیری آن‌ها افزایش پیدا می‌کند، منتهی زمان می‌برد. ما هم مجبور شدیم نیروی خود را تجزیه کنیم و در جبهه‌های مختلف بجنگیم و این زمان خواهد برد. کسی که در ایران واقعاً ایستادگی کرد و اجازه نداد سوریه سقوط کند و اجازه نداد ما دست از حمایت از عراق برداریم، اجازه نداد شرایطی که امریکا می‌خواهد در حوزه امنیت ملی بر ما تحمیل کند اتفاق نیفتد، حضرت آقا بود و الا متأسفانه یک عده‌ای دنبال ظهور امام زمان (عج) بودند و می‌گفتند سفیانی در سوریه ظهور کرده، اجازه بدهید این‌ها بیایند که امام زمان (عج) زودتر بیایند و یک عده‌ای هم در راستای همسویی با سیاست‌های غربی و همگامی با آن‌ها در پی آن بودند که ما دست از حمایت از سوریه برداریم و آن وقت خطر سقوط جدی می‌شد. برای درک تشخیص تاریخی و بسیار استراتژیک و جدی حضرت آقا سال‌ها زمان لازم است تا ملت ایران قدر این تشخیص عمیق، هوشمندانه و استراتژیک و اطاعت فداکارانه و مؤمنانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بداند؛ و الا دیگر سیاستمداران، ما را به خاک سیاه می‌نشاندند و الان داعش در حال فروش نوامیس آن‌ها در بازارهای عربستان بود.

One thought on “مورخ آملی: دارند رضاخان را به پدر جریان روشنفکری تبدیل می‌کنند”
  1. مردم خودشون شعور دارن میفهمن .تاریخ بعدا همه چیز رو مشخص میکنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *