فرزند حاج آقا دستغیب در راه فرودگاه تصادف و فوت کرده بود. آقا این پسر را خیلی هم دوست داشت. من دوان دوان خودم را رساندم منزل حاج آقا دستغیب تا ببینم با توجه به این حرفهایی که می زد که خداوند یک چیزهایی را از شما می گیرد تا امتحانتان کند، سعی کنید سربلند بیرون بیایید، می خواستم ببینم که خودش چه می کند؟
*چون اطلاعاتی از شما وجود ندارد، می خواهم این گفتگو، گفتگویی مرجع شود. کجا به دنیا آمدید؟ در چه خانواده ای؟ چند خواهر و برادر بودید؟ مقدمه گفتگو را باکلیشه آغاز کنیم. چون تا به حال رابطه خوبی با مطبوعات نداشتید و این حرفها را جایی نگفته اید. می خواهم از داستان زندگی شما کمی بیشتر بدانم.
البته مطبوعات با من رابطه خوبی نداشتند (خنده). عرض کنم که، من شیراز به دنیا آمده ام و در یک خانواده متوسط زندگی می کردم. پدرم عطار بود ومادر هم طبیعتا خانه دار. مادرم در ابتدا خانه دار نبود و در آموزش و پرورش کار می کرد.پدر مادرم ،شاعر بزرگی بود. از نظر فرهنگی، مادرم خیلی به من کمک کرد، خودش هم دست به قلم بود.
*ایشان معلم بودند؟
بله. رفته بود برای اینکه معلم شود. منتها ترجیح داد که کارمند آموزش و پرورش باشد به جای معلم شدن. چون معتقد بود که معلمی، خیلی پراهمیت است و باید خیلی برای آن وقت بگذارد.
*چندتا خواهر و برادر بودید؟
سه تا برادر و یک خواهر. یک برادر بزرگتر از خودم دارم و یک برادر و یک خواهر هم کوچکتر از خودم دارم که شکر خدا بسیار در مشاغل خودشان بچه های موفقی هستند.
*تا چه سالی شیراز بودید؟
تا سال 54-53 شیراز بودم.
*از چه مقطعی وارد عرصه نمایش شدید؟
یک معلم دینی داشتیم به نام آقای سیف. حاج آقا سیف که بعدها مدیر دفتر امام جمعه شیراز شد (بعد از انقلاب). ایشان آدم بسیار جالبی بودند، یک آدم مذهبی درست و وارسته. وقتی اعیاد مذهبی می شد، ما را جمع می کرد که مثلا برای عید قربان نمایش برگزار کنیم یا برای عید فطر و از این قبیل کارها. چون ما گروه تئاتر داشتیم.
*پس بدین صورت وارد عرصه نمایش شدید؟!
بله. من آن زمان با تئاتر آشنا شدم، ما یک گروه تئاتری داشتیم در دبیرستان، که عباس کوثری که انشاله هرجا که هست، خداوند حفظش کند،هدایت گروه را بر عهده داشت. عباس کوثری بچه بسیار باسوادی بود، همان زمان، چخوف را خوب می شناخت، تمام نمایشنامه نویس های بزرگ را می شناخت، شکسپیر را می شناخت و می آمد و یک کارهایی از چخوف را آداپته و اجرا کردیم. آنقدر به تئاتر عشق داشت که مثلا هر دو سال یکبار، یک کلاس بالاتر می رفت! ولی او یک گروه تئاتری داشت که من یک نمایشنامه از آنها دیدم و در دبیرستان به تئاتر علاقمند شدم.
* البته این سوال خیلی بد است مثلا در مطبوعات فرنگی ،ژورنالیست حق ندارد از کسی بپرسند که مذهبی است یا نه. ولی بگذارید من بپرسم،با توجه به اطلاعاتی که از شما دارم، همزمان با فعالیت در تئاتر گرایشات مذهبی پر رنگی داشتید. چون نمود این گرایشات در مثلا درسریال عیاران(که شاخص ترین اثر تلویزیونی شماست) بروز پر رنگی دارد.
برای پاسخ دادن به این سئوال باید بازم فلاش بک بزنم .حاج آقا سیف جلوی مسجد جامع شیراز که آقای دستغیب آنجا دعای کمیل می خواندند، می ایستاد و قدم می زد تا من برسم، علاقه خاصی به من داشت و همین موضوع من را تشویق کرد که برای آقای دستغیب مکبری کنم. خلاصه ایشان آدم عجیبی بود.من آن زمان 15-14 ساله بودم، وقتی آقای سیف سر کلاس در مورد واقعه عاشورا و روایت هایی که در این زمینه وجود دارد، تعریف می کرد، اشک می ریخت. فکر کن کلاسی که پر از بچه های تخس بود، بچه هایی که از دیوار راست بالا می رفتند، ایشان که حضور داشتند،کاملا سکوت برقرار می شد. شاید بیشترین سکوت را در تمام عمرم، من در آن کلاس تجربه کردم. همه گوش می کردند و او آنقدر عاشقانه حرف می زد و عاشقانه روایت ها را می گفت که تو اصلا مجالی پیدا نمی کردی حتی یک تکانی بخوری و همینطور نگاهش می کردی. خب حاج آقا سیف می دانست، والدین من هم مذهبی هستند.