هـراز نـو: به بهانه روز خبرنگار حاج احمد داوتگر از فرماندهان مازندرانی دوران دفاع مقدس از نحوه شهادت شهید غلامرضا رهبر خبرنگار صدا وسیما جمهوری اسلامی ایران روایتی را برای خبرنگار هـراز نـو نقل کرد که در ادامه می خوانیم: دریکی از روزهای عملیات کربلای ۵ ساعت ۱۰ ,صبح یگ گروه خبری به همراه فیلمبردار از بچه های صدا و سیما آمده بودند در خط دوم و اصرار داشتند حتما برای فیلمبرداری به خط اول که بیش از یک کیلومتر با ما فاصله داشت منتقل شوند .
تقریبا دو روز بعد که از شهادت تعدادی از بچه ها مثل شهید اردشیر رحمانی ؛ بهرام فلاح ، محمود طاهری و… گذشته بود ، شهید رهبر بین همین بچه ها بود که اصرار داشت که با نفر برهای ما به خط یک بروند ظاهرا از قبل به آن ها گفته شده بود تنها با نفربر می شود در این این مسیر تردد کرد .
یکی از خشایارها را پر مهماتی مثل خمپاره ۶۰ ؛ آرپی جی کرده بودیم تا برای بچه های خط بفرستیم گروه خبری که چهار نفر بودند مدام اصرار می کرد که همراه همین نفربر خشایار اعزام شود .
به آنها گفتم برادر های عزیز اعزام شما با این نفربر به صلاح نیست بگذارید نفربر بعدی که قراراست به خط برود تا شهدا و مجروحان را به عقب بیاورد شما را منتقل کند اما فایده ای نداشت پایشان را داخل یک کفش کرده بود که حتما با همان نفربر به خط بروند .
اصرار بچه های خبرنگار و شهید رهبر سبب شد تا انها را داخل آن نفربر جا دادیم ، راننده نفربر را روشن کرد و آنها به سمت خط راه افتادند ، چند باری از طریق بی سیم با بی سیم چی آن نفربر تماس داشتم تا اینکه متاسفانه سر سه راه مرگ نفربر پر از مهمات ما توسط هلی کوپتر عراقی مورد اصابت موشک قرار گرفت بچه ها ی گردان درون خط سریع این موضوع را اطلاع دادند.
غروب آن روز سردار حاج احمد نوریان مسوول ستاد لشگر گفت : دواتگر با بچه های اطلاعات و عملیات برو جلو و ببین چگونه می توان با نفربر دیگری به خط مهمات برسانیم .
با دونفر از بچه ها با موتور حرکت کردیم به سمت خط من موتور ۱۲۵ داشتم و دونفر دیگر با موتور ۲۵۰ جلوی من حرکت می کردند ، آتش آنقدر سنگین بود که شهادتین خود را گفته بودم ، وجب به وجب با انواع گلوله و خمپاره زده می شد نرسیده به سه راه مرگ گلوله ای روی زمین افتاد ، در این لحظه من با موتور جلویی حدود۱۰۰ متری فاصله داشتم هر دو نفرشان افتادند روی زمین ترکش به باک موتور بچه ها خورد و منفجر شد ، خودم را به بالای سرشان رساندم اما شدت جراحت آن ها آنقدر زیاد بود که قبل از رسیدن من به بالای سرشان به شهادت رسیده بودند.
جاده سر سه راه مرگ کاملا بسته شده بود موتور را انداختم کنار و حدود ۵۰ متر دویدم و خودم را از لابلای تانک و یک لودر سینه خیز به نفربر سوخته رساندم از زیر نفربر که به اندازه ۱ متر در۱/۵ متر سوراخ شده بود به داخل نفر بر رفتم .
نفربر که صبح مورد هدف قرار گرفته بود داغ بود اما اثری از شهدا نبود انگار پیکر مطهر شهدا پودر شده بود، هیچ آثاری از آنها وجود نداشت.
کمی جلو تر داخل سنگری که بچه های لشگر ۲۷ در آن حضور داشتند داخل سنگر شان شدم و از بی سیم آنها وارد فرکانس بی سیم لشگر شدم و به هر طریقی که بود به آنها فهماندم جاده کاملا بسته شده است ساعتی بعد به هر طریقی که بود سه راه مرگ برای عبور یک نفربر باز شد.
مدتی گذشت تا اینکه گروهی دیگر از بچه های صدا و سیما آمده بودند تا پیگیر چگونگی شهادت شهید رهبر و دوستانش شوند ماجرا را برای آنها شرح دادم تعجب آنها این بود که جنازه مبارک این شهدا چه شده است باورش برای آنها بسیار سخت بود. اما هیچ آثاری از شهید رهبر و همراهانش و دو خدمه آن نفربر تا به امروز پیدا نشد که نشد، روحشان شاد.
از شهيد رهبر دست نوشته اي به جا مانده كه خيلي خواندني است. او نوشته است كه:
ما پيروان نسل زينبيم(ع) غيرت زينب در رگ هاي ماست و قدرت حسيني در دست هايمان؛ قلبمان از علي(ع) است، خلقمان از محمد(ص) و زبان ما از فاطمه(س) . اين قلم ها امانتند و روزي بابت اين امانت از ما سوال خواهند كرد .
فرازی از وصیت نامه شهید:
دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد . آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است .
این راه الهی است که خود انتخاب کرده ام و از خدا می خواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او و در راه او بوده باشد .
خدا را فراموش نکنی ، نماز ، عبادت ، تقوا را پیشه راه خود کنید . کمی به درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غرب گرایی بیرون آییم و ببینیم آنچه را که اسلام حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم . وصیت نامه های شهیدان را بخوانیم و بخود بیائیم و درس زندگی را از علی(ع) و درس شهادت را از حسین(ع) بیاموزیم
باسپاس از راوی بزرگوار؛برای شهدای انقلاب وجنگ وخصوصاشهدای کربلای4و5شلمچه آرزوی علودرجات رادارم!
انشاءالله یاران شافع قیامت ماندگان باشند!!!
ازدانشگاه شمال حاجی خسته نباشی یادش بخیر خاطراتی از شهید رهبرزیاد داشتم در منطقه جنگی و همچنین ارتباط خانوادگی که با آن شهید داشتیم یک نمونه از خاطرات از شهر خرمشهر که بهمراه شهید بودیم به ایشان گفتم بیا شمال هوا عوض کن دیدم دستش را گذاشت بر روی خاک خرمشهر و فرمود هوای من ناموس من دین من همه چیز اینجاست یادش بخیر
تنها می توانم بگویم امنیت امروزم و فردایم مدیون ایثار و از خود گذشتگی بهترین فرزندان این آب و خاک می باشد آنهایی که همچون سرو ایستاده ماندند و در مقابل دشمن کمر خم نکردند مردان بزرگ از نقطه نقطه این سرزمین پهناور به دفاع از تنقلاب و دینشان به دفاع برخواستند یاد این مردان شجاح و بزرگ همواره در تاریخ باقی خواهد ماند