سلامی بر پدر خواجه ولایی…   ( که شیوا نزد او گشته خدایی )

امروز دقیقا یکسال است که… که گذشته از آن صبح ، صبحی ک همه با هم هماهنگ کردند تا آرام خبر به گوشم برسد؛

خبر، خبر از دست دادن یک عشق، یک بزرگ، یک عشق بزرگ، که راه زندگیمان را تغییر داد، بی ظهور ولی با حضور همیشگی اش؛

خبری ک روحمان را شکست و خبرهای پیاپی بعد از آن، که «بچه یتیما بدویید بیاید امامزاده بی بابا شدیم….»

امروز دقیقا یکسال است که هرکدام از شیوایی ها انگار، یک بخشی از وجودشان را از دست دادند و شاید انگار بخشی از امیدشان را… و تمام دعاکننده شان را… بزرگ مردی که با دستان مبارکشان روحمان را نوازش میکردند

یادش بخیر نزدیک هر ایامی میشدیم منتظر دعوت ادبستان میماندیم و دیدار پدر، … چه قدر هیجان زده شدیم درحسینیه وقتی برایتان شعر خواندیم و تشکر شما…  يادش بخیر چه قدر تلاش کردیم از اعماق دلمان بخوانیم تا بر دل مبارکتان نشیند

یادش بخیر قم. مزار شیوا خانم و صدای مبارکتان…. یادش بخیر چه قدر خواستیم در المپیاد قبول شویم و یا رتبه برتر در کنکور فقط بخاطر دریافت لوح با امضای مبارکتان… یادش بخیر….. چه قدر دلم تنگ شده… برای روزی ک شنیدم با شنیدن شعر سروده شده برای ادبستان، اشک مبارکتان سرازیر شد

چه قدر دلم برایتان تنگ شده پدر… برای حرف زدن هایم با شما درحالیکه ظهور نداشتید ولی حضور که داشتید….  و چه قدر حرف میزدیم باهم در این بی ظهوری هایتان… ما که تازه با هم رفیق شده بودیم من که هنوز به قول هایم عمل نکردم من که هنوز نیاز دارم به شما ؛

میدانم راه ارتباطی مان میانبر شده ولی… دلم خیلی هوایتان را کرده؛ منزلتان بی شما پر از غم بود… در و دیوارهم نمیتوانستند تحمل کنند انگار، تحمل دوری… تحمل اینکه شب شود و صدای مناجاتتان را نشنوند تحمل اینکه ذکر لحظه به لحظه تان را نبینند و خنده های شیرین تان را و آرامش صدایتان را…. راستی شیوا جان تان چطور است؟؟ اینجا شیوایی ها هنوز در تلاشند هنوز امید دارند به امیدتان…

پدرجانم؛ این روزها وقتی دلتنگ میشویم به سمت مزار مبارکتان حرکت میکنیم به یادروزهایی که پشت در می ایستادیم اشک ریزان؛

خواجه خوبی ها؛

رفتی و ما را با تمام حسرت هایمان تنها گذاشتی؛

حسرت روزهای بی شما بودن و با شما بودن؛

حسرت تمام روزهایی که در ادبستان راه می رفتیم و می دانستیم شما در دفتر مدرسه تشریف دارین اما لایق دیدار نبودیم…

حسرت تمام روزهایی که برای تک تکمان دعا می کردی و تک تکمان نمی فهمیدیم از کجا انقدر خوبی برایمان می رسد

حسرت تمام توجه هایتان و تمام بی توجهی هایمان. . .

راستی هنوز هم در دلت دعایم میکنی؟؟؟

 

 

دانش آموخته ادبستان شیوا ولایی

DVC00925 Picture 4410

10 thoughts on “نامه ای برای پدر …”
  1. با سلام و احترام.
    خدا رحمت كند وجود نازنين حاج رضا ولايي ( به فرمايش علامه حسن زاده آملي : آقا شيخ ابوسعيد آملي ) را كه از اعاظم شهر بودند و مايه مباهات عالم عرفان و سلوك .
    خاطرم هست كه آقاجان ما چقدر به ايشان احترام ميگذاشتند هم ايرا هم آمل ديدم .
    بودم اون لحظه اي كه آقاجان ما دستور دادند عزيزي از خدمت ايشون مرخص و به خدمت جناب ولايي بزرگوار برسند جهت رتق و فتق امور . و الحق و والانصاف مضايقه نفرمودند خدا به ايشان سلامتي و طول عمر بدهد (حاج ع – ص ) رو عرض ميكنم .
    مع الوصف خدا سايه همه بزرگ مردان و زنان اين سرزمين را مستدام بدارد
    خاك پاي آمليون
    امين آهنگ آملي

  2. از شمار دو چشم یک تن کم -وز شمار خرد هزاران بیش
    یاد و خاطر حضرت خواجه ابوسعید آملی گرامی باد.
    آنکه ضمیرش پر بود از عشق و دوستی به آفریدگار و جلوه های الاهیتش.طنین صدایش همیشه در گوش جان ماست.
    در اواخر عمر و بیماریشان ، همیشه لبخند بر لب داشت.
    http://www.tahoor-a.blogfa.com

  3. روحت شاد و قرین رحمت باد ای امید بچه های یتیم شهر

  4. فوری :
    حاج توحید قبادی فر پدر شهید مجید قبادی فر
    به فرزند شهیدش پیوست .

  5. خدابهترین(ابوسعید)رابسیارعزیزداشت ونزدخویش بردوخیلی ها رایتیم کرد
    کاش ابوسعیدهای دیگرنمودارشوند!
    حی سبحان همه راببخشدوبیامرزد!
    زبان الکن ازوصف بزرگان است پس خموش بایدبودو….!!!

  6. باسلام واحترام خدمت همشهریان عربر؛ آیابعدازعروج ملکوتی این بزرگ مردآملی هنوزایشان راشناختیم؛کی بودوچه کردکه ابوسعید که ملقب آمل شدند؟لطفا کمی تامل بفرماییدوتازنده ایم وفرصت دارریم ایشان راخوب بشناسیم شاید ذره ای تحول درماایجادشودو راهش را ادامه دادیم انشاءالله!!

  7. سلام خداوند بيامرزدش جناب خواجه واقعا مرد خدا بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *