وطن امروز در مطلبی، روایتی کوتاه از مکالمه چند مسافر در یک تاکسی منتشر کرده که درباره مسائل روز کشور صحبت میکنند.
به گزارش هـراز نـو روزنامه وطن امروز نوشت:
ماه رمضان است. خدا پدر راننده تاکسیهایی که برای مسافر کولر میزنند را بیامرزد. چه دعاهایی که نمیکنند خلق الله برای آقای راننده وقتی حال مسافر را میفهمد. البته مسافرها هم پیادهشدنی تا جایی که راه دارد، بیخیال بقیه پول میشوند تا شاید در این اوضاع بنزین 1000تومانی، کمک راننده باشد.
دیروز صبح همراه با تعداد زیادی مسافر در میدان توپخانه بودیم و میخواستیم به سمت بالا بیاییم. هوا خیلی گرم بود. کسی که کنار دست من بود تعجب کرد که چرا مترو سوار نمیشوم. میگفت: «خنکتر است». گفتم: «مترو وقت بیشتری میگیرد برای مسیری که من میخواهم بروم». گیر داده بود که نه، اگر از فلان ایستگاه خط عوض کنی راحتتر میرسی، من هم هرچه میگفت تایید میکردم. یکی ـ دو دقیقه کشید تا تاکسی که به مسیر ما میخورد، پیدایش شد. سوار شدیم. کولرش آی میزد، روح آدم تازه میشد. اگر مسیر طولانی بود، چرت درست و حسابی هم میشد زد. اما برخلاف دو ـ سه روز قبل بحث و حرف زیاد پیش آمد. از موضوع معمول توافق هستهای تا تحریم و تلویزیون و پایتخت 4 و….
وسط بحثها بود که داشتم با گوشی تلفن ور میرفتم و در یکی از این شبکههای اجتماعی بودم. اظهار نظر تازهای از نوبخت، سخنگوی دولت دیدم. گفتم بگذار با اهالی تاکسی در میان بگذارم. گفتم: بله! آقای نوبخت گفته متاسفم که بحث هستهای کوچهبازاری و کف خیابانی شده!
راننده سرش را تکان داد. برگشت گفت: «منظورش اینه که ماها نباید حرف بزنیم درباره این چیزا». دودستش را از فرمان ول کرد و روی دهانش گذاشت، به کنایه اینکه «باشه دیگه ما هیچی نمیگیم!»
مسافری که صندلی جلو نشسته بود، گفت: چرا ناراحت میشی آقای راننده؟ خب! کسی که اطلاعات و سواد نداره نباید اظهارنظر کنه.
بغلدستی من گفت: اِ اینجوریاست؟ پس چرا رئیسجمهور گفت: برا هستهای رفراندوم بذارین؟! خب! بیا ملت دارن نظر میدن دیگه. چرا بدشون اومده؟!
راننده نگذاشت حرف بغلدستی من تمام شود، گفت: وایسا بینم… کی گفته من سوادشو ندارم؟ دیگه 4 تا بند توافق رو فهمیدن سواد میخواد؟
بله! سواد حرف زدن و رفتن بستن و مذاکره کردن و خارج رفتن و هواپیما سوار شدن ندارم (باخنده) ولی دیگه 4 بار اخبار گوش بدی ماجرا دستت میاد دیگه!
بغلدستی خطاب به مسافر جوانی که به راننده گفته بود سواد هستهای ندارد، گفت: آره جوون! الان دیگه 50 سال پیش نیست که. تازه 50 سال پیش هم مردم میفهمیدن اوضاع چی به چیه! درسته همه یه بدبختی دارن ولی دیگه فهم اخبار که کار سختی نیست.
مسافر دیگری که در ماشین نشسته بود، داشت گوش میکرد. به اینجا که رسید، گفت: بله! ولی اخبار درست که نمیرسه. هرکی یه جاشو حذف میکنه.
راننده گفت: نه اتفاقا. آدم همه رو باید ببینه و بذاره کنار هم، راست و دروغ در میاد.
مسافر جوان گفت: الان شما کنار هم گذاشتی اخبار رو چی دستت اومده؟
راننده گفت: اینکه دارن زور میگن. از این به بعد هم میخوان زور بگن. دیگه وقتی رئیس انرژی اتمی قبل انقلاب میگه انرژی هستهای حق ایرانه، معلومه قصه چیه. من خودم به روحانی رای دادم. ظریف هم خیلی دوست دارم. ولی دیگه نمیشه هرچی اونا گفتن بگی باشه. فردا یه چی میگن که لا اله الا الله… میبینن توافق نمیشه، نشه. دنیا که به آخر نمیرسه. 4 تا دونه تحریم این همه سال بوده بازم باشه.
بغلدستی من گفت: شما هم داری تند میری آقای راننده. یعنی چی تحریم باشه؟ پدر مملکت دراومده از تحریم.
من گفتم: بله! آب خوردن هم نداریم(باخنده). به من سقلمه زد که مسخره نکن آقا! جدی گفتم. بنده خدا متوجه نشد که من هم جدی گفتم!
خلاصه! بحث ادامه داشت که راننده آخرش بعد پیاده کردن همه مسافرها وقتی داشتم کرایهاش را حساب میکردم، گفت: پارسال پیرارسال هم یکی دیگه این حرف رو زده بود که راننده تاکسیها نباید حرف بزنند. ما رفتیم تجمع کردیم. بنده خداها نمیدونن همین راننده تاکسیها و کوچه بازاراند که پای مملکت وایسادن به مولا.