به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس فتا، این زن 32 ساله در خصوص ارتکاب این قتل گفت: چند ماه قبل زمانی که داشتم ایمیلم را چک می کردم با یک آدرس ناشناس ایمیلی با عنوان «سلام» برایم فرستاده شد. تردید داشتم که به آن پیام پاسخ بدهم یا نه؟! در همین افکار سیر می کردم که به خاطر یک کنجکاوی ساده تصمیم گرفتم فرستنده پیام را سر کار بگذارم به همین دلیل در پاسخ او پیامی با این مضمون «علیک سلام خوب که چی، کاری داشتی!» برایش فرستادم.
وی ادامه داد: اما همین پاسخ کوتاه به آتشی تبدیل شد که شعله های آن تمام زندگی ام را سوزاند. ارتباط پیامکی من و آن فرد که خود را ‘ افشین ‘ معرفی کرده بود این گونه آغاز شد و مدتی ادامه یافت من هم که فکر می کردم طرف مقابلم شخص ساده لوحی است و برای سرگرمی بد نیست او را سر کار بگذارم مدام به پیام هایش پاسخ می دادم.
این زن 32 ساله در حالی که بی صدا گریه می کرد، گفت: دیگر به پیام های شبانه او عادت کرده بودم این ارتباط تا آن جا پیش رفت که جملات مبتذل و مستهجن برای یکدیگر ارسال می کردیم تا این که او از من درخواست ملاقات کرد، به همین خاطر سر قرار با او رفتم اما وقتی چشمم به جوانی که سرقرار آمده بود، افتاد تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام؛ او هیچ کسی غیر از همسرم رضا نبود .
وی اضافه کرد: رضا در حالیکه در خیابان داد می زد که تو لیاقت زندگی نداری قسم خورد که آبروی من را می برد و من را طلاق می دهد؛ انگار خودش در این ارتباط بیگناه است ؛ اصلا رضا چرا می خواست اینجوری عشق من را نسبت به خودش بسنجد . دیگر نمی دانستم چه کار کنم یک ماه زندگیم کتک، اشک و آه شده بود ، فضای خانه برایم غیر قابل تحمل بود تا بالاخره آن شب شیطانی آمد طبق نقشه ای که داشتم رضا در حالی که در طبقه بالا در حال استراحت بود، آبمیوه را برای او بردم؛ شوهرم در حالیکه از سرنوشت شومی که در انتظارش بود، بی خبر بود آن را یک نفس نوشید، چند دقیقه بعد پلک هایش سنگین شد و به خواب رفت.
وی افزود: حالا نوبت اجرای مرحله بعدی نقشه ام بود با تمام توان برای رهایی از تهمت ها و حرف های رضا، دستان لرزانم را بر گلویش فشار دادم و همان شب جنازه او را را به اطراف شهر برده و در آنجا رها کردیم. ابتدا باورش برایم سخت بود که به شوهرم خیانت کرده و او را کشته ام. اما دیگر همه چیز تمام شده بود. فکر می کردم نقشه ام حساب شده است و هیچ وقت هیچ کس از راز زندگیم با خبر نمی شود ! حالا نمی دانم با ننگ خیانت، قتل و رسوایی چه کنم. ای کاش همه آن چیزی که اتفاق افتاده فقط یک خواب بود.
براساس این گزارش صدای مامور زندان سکوت مطلقی که بین من و آن زن بود را شکست، وقتی طناب زردرنگ اعدام دور گردنش بسته شد، آخرین سکانس پایان زندگی آن زن رقم خورد.