این روایت پیرمردی است که خود را در این سن یک فدایی میداند برای رئیس جمهورش. مردی که حتما عکس بوسه احمدی نژاد بر شانه اش را در تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سال 88 دیده اید. در آن پوستری که با فونتی درشت بر رویش نوشته شده بود: «دکتر محمود احمدی نژاد؛ مردی از جنس مردم»
به گزارش «خبر آنلاین»، این قصه پیرمرد صیاد است که رفت به ملاقات رئیس جمهور. او که عمرش را در دریا گذرانده برای صید ماهی. مردی که خود را صاحب سابقه مبارزاتی هم میداند؛ «تمام شهربانی مازندران دنبالم بود اما نمیتوانستند بگیرندم. اسمم را در روزنامهها هم زده بودند.» مرد سالخورده از سالهای دور قبل از انقلاب میگوید از روزگار جوانی؛ از نیمه شبهایی که سوار بر قایق چوبی پارویی باید دور از گزمههای حفاظت دریا، ساعتها پارو میزده تا برسد به تورهای صیادی صیادان شیلات و ماهیهای خاویاری اش را قبل از رسیدن صیادان با خود ببرد برای امرار معاش؛ «من زندگی ام ماهی گیری بوده. به زور میگفتند شما حق ماهیگیری ندارید. برای همین یواشکی میرفتیم به دریا برای صید. آنها هم اسمم را داده بودند به شهربانی…»
سالها از ایام صیادی گذشته و او مدتهاست که تمام دنیایش شده جنگ با بیماریهای مختلف پیری و دکه کوچک وسط بازار ماهی فروشها. کسب و کاری که چون دریایش دیگر ماهی برای صید ندارد، باید تغییر کند به مرکز فروش ترشی و ماست کیسه ای.
جمعه؛ 2 دی ماه 1390 و درست در ساعات پس از اذان ظهر، اینجا بازار ماهی فروشهای بابلسر است. جایی که پیرمرد، چند روزی است دکه ماهی فروشی اش را تبدیل کرده به مرکز فروش ترشی و ماست کیسهای. روبرویش ایستادیم. میخواهیم درخواست مصاحبه از او کنیم اما هم پاتوقی هایش میگویند احتیاط کنید چون حاجی کمی جوشی است! کسبه بازار برای اینکه سر به سرش بگذارند، گاهی چیزی درباره رئیس جمهور میگویند و پیرمرد هم با چوب، دنبال شان میکند یا ناسزایی میگوید و نفرینی میکند. برای حرف زدن درباره رئیس جمهور اما همیشه آماده است. حتی اگر وعده داده شده از سوی احمدی نژاد درباره اش اجرا نشده باشد.
این گفت و گو از معرفی اش شروع میشود: «اسم من عبادالله عیسی خانی است و 80… 87 سال سن دارم.» این را میگوید و میسد درباره قصه ملاقات با احمدی نژاد؛ «بابلسر آمد با طیاره، پارکینگ یک. فکر کنم 6 یا 7 سالی میشود.»
پارکینگ یک؛ بابلسر بلواری ساحلی دارد که 9 ورودی دریایش را محلیها از پارکینگ یک تا 9، مینامند. در پارکینگ یک؛ زمین فوتبالی است که سکو ندارد و تنها ورزشگاه شهر محسوب میشود. جایی که معمولا مهمانان ویژه برای سخنرانی از بالکن اداره تربیت بدنی اش استفاده میکنند و مردم در زمینش میایستند.
قبل از احمدی نژاد، سالهای سال قبل یعنی اواخر سال 74 بود که یکبار آیت الله هاشمی رفسنجانی در دوره دوم ریاست جمهوری اش به این شهر رفت. از چند روز قبل این دیدار، شهر به ولوله افتاده بود و خیابان پر چاله بولوار ساحلی برای این دیدار، آسفالت شد و تمام شهر آن روز تعطیل بود و مردم همه جمع شده بودن برای دیدن رئیس جمهور. آن روز البته هاشمی سوار بر هلی کوپتر آمد و اصلا آن خیابان تازه آسفالت شده را ندید. درست مثل محمود احمدی نژاد که او هم سوار بر هلی کوپتر آمد سخنرانی اش را کرد و رفت!
دیدار پیرمرد با رئیس جمهور یک سالی بعد از شروع ریاست جمهوری او بوده. دیداری در سال 1385 در دور اول سفرهای استانی. اما آیا پیش از این هم او به احمدی نژاد رای داده بود؟ مثلا در دور اول انتخابات ریاست جمهوری؟؛ «از اول تا آخر به احمدی نژاد رای دادم.» میگوید، لبخندی میزند و تاکید میکند از اول تا آخر و بعد دوباره ادامه میدهد: «رای دادم؟ اینجا همه عکسهای من زده است. همه میدانند. همه جا را عکسهای احمدی نژاد زده بودم.» و بعد آلبومش را نشان میدهد. عکسهایی که گرفته با پوسترهای خودش و احمدی نژاد.
چرا احمدی نژاد را دوست دارد؟ پاسخش این است: «چون فقیر دوست است.» او با احمدی نژاد حرف زده و از رئیس جمهور کمک خواسته. این شروع روایتش است از آن دیدار: «6 میلیون به من پول دادند؛ 100 تومن دستم رو گرفت. 10 میلیون به من پول دادند؛ یک میلیون دستم را گرفت. الان هم دارم ماهی 30 هزار تومان قسط میدهم.» حرف هایش را لحظهای بعد یکی از کاسبهای بازار شرح میدهد: «بار اول احمدی نژاد برایش 6 میلیون در نظر گرفته اما فقط 100 هزار تومان پول به او دادند. بار بعد رئیس جمهور گفته 10 میلیون به او بدهند اما فقط یک میلیون پول به او دادند.» و دوباره نوبت خود پیرمرد است که پاسخ بدهد. اینکه این پولها را چه کسی نگذاشته به دستش برسد. ابتدا سئوال را متوجه نمیشود و میگوید: «احمدی نژاد دیگر. به او نامه دادم که کمکم کند. من به او گفتم مریضم. مریض هم بودم و الان هم هستم. تومور در مغزم بود.» با دست سرش را نشان میدهد.
سئوال اما درباره اینکه چه کسی گفته به او پول بدهد نبوده، در این باره بوده که چه کسی نگذاشته این پولها را به او بدهند که در پاسخش با لهجه غلیظ مازندرانی میگوید: «خوردند دیگر من چه میدانم چه کسی این پول را خورد من مریض بودم. رفتم پیش رئیس جمهور، گفتم مریضم و او گفت غصه نخور هرچه پول درمانت بشود را میدهیم. برو هرچه درد داری برای درمانت پول میخواهی برایت میفرستیم بیاید. 6 میلیون قرض داشتم، هنوز هم دارم. الان هم 6 میلیون زیر قرضم. او به من گفت چون مریض هستی، کمکت میکنیم. آن روز که پیش رئیس جمهور رفتم خیلی شلوغ بود به سختی به او رسیدم. او گفت پول میدهد و نوشت 6 میلیون اما فقط 100 هزار تومانش را به من دادند. بعد هم نوشت 10 میلیون اما یک میلیونش را به من دادند.»
از او درباره کسب و کارش میپرسیم. درباره ترشی فروشی اش که انگار علاقهای به این کار ندارد: «من 70 سال در کار ماهی بودم. من بچه تبریزم اما 70 سال است آمدم اینجا و کارم ماهی است.» اینکه اصالتی تبریزی داشته باشد با این لهجه مازندرانی، دور از ذهن است اما پیرمرد میگوید: «ترکی بلدی بیا ترکی حرف بزنیم تا ببینی تبریزی هستم.»
گذشتن از صف محافظان رئیس جمهور در این روزهای شلوغ کاری بس دشوار است. پیرمرد بیمار؛ چطور خودش را به احمدی نژاد رسانده بود؟ این پرسشی مهم است که او در پاسخش میگوید: «قبل از اینکه از پلهها برود روی سن، جلویش را گرفتم و گفتم مریضم. پول ندارم، کمکم کنید او هم گفت کمکم میکند. رفتم جلو و به محافظان گفتم بیایید بگردید. من که چیزی ندارم. نه چاقو نه پنجه بوکس. این کتم و لباس هایم بیایید بگردید. بعد هم رفتم پیش احمدی نژاد.»
چرا کمکهای رئیس جمهور به پیرمرد نرسید؟ او میگوید: «دور و اطرافیانش؛ این آقا نگذاشت، آن آقا نگذاشت، آن یکی آقا نگذاشت و حق مرا خوردند.»
پیرمرد البته هنوز هم رئیس جمهور را دوست دارد و میگوید: «دوستش دارم چون فقیر دوست است. برای انتخابات، همه این بازار را پر کرده بودم از پوسترهایش. وقتی رای آورد برای هم بازار شیرینی پخش کردم، شیرینی دادم.»
پیرمرد حتی با اینکه قانون میگوید یک رئیس جمهور تنها دو دوره متوالی میتواند مرد اول دولت باشد، امید به ماندن احمدی نژاد در راس دولت دارد؛ «انشاالله باز هم رئیس جمهور میشود. امید داشته باش، حتما همانی میشود که میخواهی. امیدت که به خدا باشد، میشود. اول به خدا بعد به ائمه(ع) و قرآن.»
به نظرش آیا کسی مثل احمدی نژاد باز هم میآید؟؛ «من که چشمم آب نمیخورد» و این پاسخ صریح پیرمرد است. و البته نظرش درباره اطرافیان او: «اطرافیانش؟ نمیگذارند او کارش را بکند دیگر.» و این همان جملهای است که مدام همه منتقدان اصولگرای دولت هم به زبان میآورند. جریان نزدیکانی که سیاسی ترها حتی برایش اسم هم انتخاب کردهاند و «انحرافی» میخوانندش. این پیرمرد اما اطرافیان رئیس جمهور را همانهایی میداند که نگذاشتند پولهایش را بگیرد.
او که همه شهرتش را مدیون دیدارش با رئیس جمهور است آیا از اینکه مردان تیم تبلیغاتی احمدی نژاد از عکسش در انتخابات استفاده کردند، رضایت دارد؟ او میگوید: «چرا راضی نباشم؟ عکس من همه جای دنیا رفت. از آمریکا، شوروی، ژاپن و مشهد. همه جا مرا میشناسند. چرا ناراحت باشم؟ پوسترهای بزرگم را همه جا زدند و همه دیدند.»
و این قصه پیرمردی بود که رئیس جمهورش را دوست دارد. پیرمردی ماهی فروش که حالا کارش شده فروختن سیرترشی و ماست کیسه ای.