ﺳﻌﯿﺪ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ. ﺩﻓﻌﻪ ﺁﺧﺮ ﭼﺸﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺤﻤﻮﺩ ! ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ؟ روز آخر ماه رجب است گفتم روزه بگیرم شاید من هم حاجت روا شوم.
ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﻣﺎﻩ ﺭﺟﺐ بود، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ، ﺳﻌﯿﺪ ﺭﻭﺿﻪ ﻏﺮﺑﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ (ﻉ) ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ سنگر تفحص در فکه ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﻣﻼ‌ﻓﻪ ﺍﯼ ﺭﻭﯾﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.

با زبان روزه حاجت روا شد

ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺳﻔﺮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﭘﻬﻦ ﺷﺪ، ﻣﺤﻤﻮﺩ ﻏﻼ‌ﻣﯽ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺳﻌﯿﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.

ﺳﻌﯿﺪ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺯﺩ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ. ﺩﻓﻌﻪ ﺁﺧﺮ ﭼﺸﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺤﻤﻮﺩ ! ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﻡ؟ روز آخر ماه رجب است گفتم روزه بگیرم شاید من هم حاجت روا شوم.

با زبان روزه حاجت روا شد

حدود ساعت 8 صبح وسایل تفحص را برداشتند و با محمود غلامی و دیگر رفقا عازم میدان مین شدند تا مگر شهیدی پیدا کنند و به انتظار مادری چشم انتظار پایان دهند، ساعتی نگذشت حدود 9/30 صبح بود که صدای انفجار مین والمری از گوشه ای از ارتفاعات 112 فکه بلند شد، و دود و گرد و خاک انفجار همه جا را فراگرفته بود؛ همه بچه های تفحص مات و مبهوت مانده بودند و دویدند به سمت محل انفجار…

با زبان روزه حاجت روا شد

آری سعید شاهدی حاجت روا شد و به آرزویش رسید و با زبان روزه روز آخر ماه رجب همراه همرزمش محمود غلامی به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

با زبان روزه حاجت روا شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *