۲۴ سال است که در مقطع ابتدایی مناطق روستایی مشغول تدریس است، بهقول خودش حکم پدری برای شاگردانش دارد شاید به همین علت است که وقتی متوجه مشکل دانشآموزش شد نیمی از کبد خود را به او اهدا کرد و حالا از سختیها و شیرینیهای معلمی میگوید.
آبان سال 93 بود که خبر از خودگذشتگی معلم فداکار لرستانی در فضای رسانهای کشور منعکس شد. کاظم صفرزاده 23 مهر ماه در مرکز شبانهروزی عشایری امام جعفر صادق(ع) در منطقه محروم ویسیان در استان لرستان برای رساندن یکی از دانش آموزان به بیمارستان بهاتفاق دو دانشآموز دیگر در مسیر با بارش شدید باران و جاری شدن سیل مواجه میشود و هر چهار نفر جان خود را از دست میدهند و جنازه این معلم فداکار پس از گذشت یک هفته پیدا میشود.
در این گزارش اما بهسراغ معلمی روستایی رفتهایم که اقدام او متفاوتتر و عجیبتر از ماجراهایی است که تا به امروز شنیدهایم.
19 دی ماه سال 93 بود که در نخستین جشنواره جلوههای معلمی با علی بهاری معلم روستایی آشنا شدم. هنگامی که مجری برنامه نام این معلم را برای تقدیر صدا زد و از فداکاری او یاد کرد، اقدام فداکارانه این معلم روستایی برایم بسیار عجیب بود.
علی بهاری، 24 سال است که در مقطع ابتدایی روستاهای شهرستان گرمی از توابع استان اردبیل مشغول تدریس است.
اما حکایت فداکاری این معلم روستایی برای نجات جان دانشآموز 9سالهاش عجیب و خواندنی است.
علیرضا دانشآموزی 9ساله است که از کلاس اول تا کلاس چهارم دبستان را با آقای بهاری گذرانده است. اواسط سال تحصیلی، آقا معلم متوجه میشود که رفتارهای علیرضا تغییر کرده است و دیگر مانند قبل حوصله درس را ندارد، رنگ چهرهاش زرد شده و شکمش هرروز برجستهتر از گذشته میشود.
تغییر حالات علیرضا کافی بود تا آقای بهاری تصمیم بگیرد، شاگرد 9سالهاش را نزد پزشک برده و علت حالات او را جویا شود. پس از مراجعه به پزشک و انجام آزمایش، سونوگرافی و سیتی اسکنهای متعدد مشخص میشود که کبد علیرضا در حال تخریب است.
روستای محل زندگی امکانات کافی را برای درمان علیرضا ندارد بنابراین آقا معلم برای مداوای علیرضا راهی اردبیل میشود اما امکانات پزشکی اردبیل نیز کافی نیست و او باید برای ادامه درمان به تهران بیاید و در پایتخت نیز علیرضا به بیمارستان نمازی شیراز ارجاع میشود اما در تمام این مراحل آقا بهاری شاگردش را تنها نگذاشته و همراه همیشگی اوست.
پزشکان در بیمارستان نمازی شیراز تشخیص میدهند که بهعلت شدت تخریب کبد، علیرضا باید سریعاً پیوند عضو شود اما قرار گرفتن نام علیرضا در لیست انتظار برای پیدا شدن کبد از یک بیمار مرگ مغزی به انتظاری طولانی نیاز دارد و در این زمان شاید هر لحظه اتفاق ناخوشایندی برای این کودک رخ دهد.
آقامعلم که دلبستگی بسیاری به شاگردانش دارد و علیرضا را همانند دو پسرش میداند، نگران است و با وجود آنکه میداند با تصمیمی که میگیرد ممکن است حتی جان خود را از دست بدهد اما منصرف نمیشود و در اقدامی ستودنی نیمی از کبد خود را به علیرضا اهدا میکند.
حالا با اهدای کبد معلم به دانشآموز، علیرضا حیاتی دوباره یافته است و این بار او بههمراه آقای بهاری حداقل سالی دو بار برای چکابهای پزشکی و بررسی سلامت کبدشان به بیمارستان نمازی شیراز مراجعه میکنند.
این معلم روستایی که نیمی از حساسترین عضو بدن خود را برای نجات جان دانشآموزش اهدا کرده است، ایثار و گذشت را بخشی منفک نشده از شغل معلمی میداند و میگوید: حتی اگر صدبار دیگر متولد شوم بازهم شغل معلمی را انتخاب میکنم. حال که در جبهه شهادت قسمتم نشد در سنگر معلمی میتوانم به مقام شامخ شهدا نزدیک شوم.
اما آقا معلم یک درخواست ویژه نیز دارد: از سختیهای معلمی نمیگویم چرا که همه میدانند معلمی چه سختیهایی دارد حتی خود شما بهتر از من میدانی یک معلم با چه سختیهایی مواجه است، اما ایکاش مسئولان، معلمان را همانند سایر کارمندان دولت میدیدند تا ما بهدلیل حقوق اندک معلمی مجبور نشویم برای گذران زندگی به شغل دوم روی بیاوریم.