مصدق

پس از مرگ مصدق روزنامه کیهان در خبری کوتاه در گوشه صفحه اول خود این خبر را منتشر کرد و روزنامه اطلاعات در شماره مورخ ١٤اسفند١٣٤٥، مطلبی تحت عنوان «درگذشت دکتر مصدق» به‌صورت یک‌ستونی و بدون‌‌عکس در صفحه اول منتشر کرد.

 روزنامه شرق در یادداشتی به قلم نزهت امیرآبادیان نوشت:

دکتر محمد مصدق، رهبر نهضت ملی نفت و نخست‌وزیر ایران خود می‌دانست که در حبس‌وحصر خواهد مرد. در آخرین دفاعیاتش در دادگاه نظامی گفته بود: «…آری تنها گناه من و گناه بسیاربزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کرده‌ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم‌ترین امپراتوری‌های جهان را از این مملکت برچیده‌ام و پنجه‌درپنجه مخوف‌ترین سازمان‌های استعماری و جاسوسی و بین‌المللی درافکنده‌ام و به قیمت ازبین‌رفتن خود و خانواده‌ام و به قیمت جان و عرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا به همت و اراده این مملکت بساط این دستگاه وحشت‌انگیز را درنوردم. سرنوشت من باید مایه عبرت مردانی شود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه درصدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند…
مصطفی را وعده داد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این ورق

شاه در سال۱۳۴۴ در پاسخ به سوال روزنامه‌نگار فرانسوی درباره حصر محمد مصدق گفته است: «مصدق بابت امنیت خودش توی ملکی که دارد حبس است، چون اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد… او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و به ورزش مورد علاقه‌اش می‌پردازد.»

حیات، عرض، مال و موجودی من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرافرازی میلیون‌ها ایرانی و نسل‌های متوالی این ملت کوچک‌ترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آورده‌اند هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سرحد امکان انجام داده‌ام. من به حس و عیان می‌بینم که این نهال برومند در خلال تمام مشقت‌هایی که امروز گریبان همه را گرفته است به‌ثمر رسیده است و خواهد رسید. عمر من و شما و هرکس چند صباحی دیر یا زود به پایان می‌رسد. ولی آنچه می‌ماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است… چون از مقدمات کار و طرز تعقیب و جریان دادرسی معلوم است که در گوشه زندان خواهم مرد و این صدا و حرارت را که همیشه در کار خیر به‌کار برده‌ام خاموش خواهند کرد و دیگر جز این لحظه نمی‌توانم با هم‌وطنان عزیز صحبت کنم، از مردم رشید و عزیز ایران، مرد و زن تودیع می‌کنم و تاکید می‌نمایم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته‌اند از هیچ حادثه‌ای نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آن‌ها خواهد بود.»
(مصدق در محکمه نظامی/ ص ۷۷۹)

با پیروزی کودتای ٢٨مرداد١٣٣٢، دکتر مصدق و یارانش در روز ٢٩مرداد خود را به حکومت کودتا به رهبری سپهبد زاهدی تسلیم کردند. دکتر مصدق بعد‌ها در دادگاه نظامی، اسرار کودتای۲۵ و ۲۸مرداد را بر ملا و چهره کودتاچیان را نزد جهانیان رسوا کرد. او پس از گذراندن سه‌سال زندان، به خانه خود در احمدآباد تبعید شد و تا آخر عمر در همانجا در حصر ماند. در ۱۴اسفند‌۱۳۴۵ ساعت‌شش صبح دکتر محمد مصدق به‌دلیل بیماری سرطان، در ۸۴سالگی درگذشت. او وصیت کرده بود پیکرش را کنار کشته‌شدگان ۳۰تیر در «آرامگاه ابن‌بابویه» دفن کنند، ولی با مخالفت شاه چنین نشد و او در یکی از اتاق‌های خانه‌اش در احمدآباد به خاک سپرده شد.

خاطره شفیعی کدکنی

محمدرضا شفیعی‌کدکنی خاطره خود را در مورد روز مرگ مصدق اینگونه روایت می‌کند: کیهان در گوشه صفحه اول خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود. مدتی به روزنامه خیره شدم و خطاب به مصدق عباراتی گفتم، که خب، پیرمرد بالاخره… یک‌باره زدم زیر گریه؛ از آن گریه‌های عجیب‌و‌غریب که کمتر در عمرم بر من مسلط شده است. رضا سیدحسینی دست مرا گرفته بود و می‌کشید که بی‌صدا، الان می‌آیند و ما را می‌گیرند و من همان‌طور نعره می‌زدم. بالاخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانه‌مان. منزلی بود در خیابان شیخ هادی… با یکی از هم‌کلاسی‌های هم‌شهری‌ام اجاره کرده بودم. گریه‌کنان رفتم به خانه و در آنجا شعر «مرثیه درخت» را سرودم:
دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح/ خواب بلند و تیره دریا را/ آشفته و عبوس / تعبیر می‌کند؟ / من می‌شنیدم از لب برگ/ این زبان سبز / در خواب نیم‌شب که سرودش را/ در آب جویبار، بدین گونه شسته بود: در سوگت‌ ای درخت تناور! / ‌ای آیت خجسته در خویش زیستن! / ما را/ حتی امان گریه ندادند. /… گیرم، بیرون ازین حصار کسی نیست/ گیرم در آن کرانه نگویند/ کاین موج روشنایی مشرق/ بر نخل‌های تشنه صحرا، یمن، عدن… / یا آب‌های ساحلی نیل از بخششِ کدام سپیده‌ست/ اما، من از نگاه آینه/ هرچند تیره، تار/ شرمنده‌ام که: آه/ در سکوت‌ ای درخت تناور، /‌ ای آیت خجسته در خویش زیستن، / بالیدن و شکفتن، / در خویش بارورشدن از خویش، / در خاک خویش ریشه‌دواندن/ ما را/ حتی امان گریه ندادند. (١٥ اسفند ١٣٤٥)

تلاش برای حذف مصدق از حافظه‌ها
همان‌گونه که کدکنی می‌نویسد؛ پس از مرگ مصدق روزنامه کیهان در خبری کوتاه در گوشه صفحه اول خود این خبر را منتشر کرد و روزنامه اطلاعات در شماره مورخ ١٤اسفند١٣٤٥، مطلبی تحت عنوان «درگذشت دکتر مصدق» به‌صورت یک‌ستونی و بدون‌‌عکس در صفحه اول به‌این شرح منتشر کرد: «با کمال تاسف اطلاع یافتیم که امروز آقای دکتر محمد مصدق در سن ٨٤سالگی، ‌دار فانی را بدرود گفت. آقای دکتر غلامحسین مصدق فرزند ایشان که معالجات پدر خود را زیر نظر داشت در مورد کسالت آقای دکتر محمد مصدق اظهار کرد، از چندماه قبل آقای دکتر مصدق به بیماری سرطان فک مبتلا شد و بلافاصله تحت درمان قرار گرفت. با وجود معالجات منظم و دوبار عمل جراحی در بیمارستان نجمیه، متاسفانه حال ایشان از غروب چهارشنبه روبه‌وخامت گذاشت و این‌بار در ناحیه معده نیز خونریزی شروع شد و بلافاصله بار دیگر به بیمارستان نجمیه منتقل شد. تا اینکه سحرگاه امروز چشم از جهان پوشید. آقای دکتر مصدق در اتاق شماره٦٢ بیمارستان نجمیه بستری بود و طی مدت بستری‌شدن اخیر روزی دوبار به ایشان خون تزریق می‌شد و آخرین تزریق ساعت١٠ دیشب صورت گرفت، ولی بر اثر خونریزی شدید، تزریق خون دیگر موثر نشد. ما مصیبت وارده را به آقایان دکتر غلامحسین مصدق و آقای مهندس احمد مصدق و خانواده بیات، خانواده متین دفتری و سایر بازماندگان آن مرحوم تسلیت می‌گوییم.»

محمدعلی صفری در کتاب قلم و سیاست (از هویدا تا شریف‌امامی) می‌نویسد: انتشار این مطلب در روزنامه اطلاعات با اجازه شاه بود ولی به‌هرحال پس از سال‌ها که نامی از دکتر مصدق در مطبوعات برده نمی‌شد – جز زمانی که شاه در نطق‌های خود علیه ایشان حرفی می‌زد – مردم اطلاع یافتند که دکتر مصدق درگذشته است. بعد هم موضوع به همین‌جا ختم شد و رژیم حتی اجازه برگزاری هیچ‌گونه مراسمی اعم از تشییع جنازه یا مراسم ختم، هفتم و چهلم را به یاد آن شادروان به ملت ایران نداد.

اگرچه در سال‌های حکومت محمدرضا پهلوی به‌دلیل ممنوعیت حکومت هرگز مراسمی برای درگذشت مصدق برگزار نشد، اما پس از پیروزی انقلاب ایران در تاریخ ۱۵اسفند۵۷، یکی از بزرگ‌ترین گردهمایی‌های سیاسی در سالروز درگذشت مصدق بر مزارش در احمدآباد برگزار شد. در این مراسم که آیت‌الله طالقانی سخنران آن بود، به نوشته روزنامه اطلاعات یک‌میلیون‌نفر شرکت کردند.

اطلاعات در شماره‌‌ همان‌روز در توصیف این مراسم نوشت: «امروز ایران پس از ١٢سال خون‌دل‌خوردن و خاموشی به‌خاطر عجز از برپایی مراسم تجلیل از شادروان دکتر محمد مصدق رهبر ملی خود، با شکوهی خیره‌کننده یاد آن بزرگ‌مرد تاریخ مبارزات ضداستعماری ملل شرق را گرامی داشت. مراسم تجلیل از این ابرمرد چندان باشکوه بود که بی‌شک پرتو پرجلالش قرون متمادی بر صفحات تاریخ جدید ایران پرتو خیره‌کننده‌ای داشت.» و حدود ٢٠سال پس از مرگ مصدق و هفت‌سال پس از پیروزی انقلاب ایران، بخشی از دست‌نوشته‌های او با عنوان «خاطرات و تالمات مصدق» منتشر شد. به گفته غلامحسین مصدق، این نوشته‌ها را پدرش در سال۱۳۴۰ به او سپرد تا هنگامی که امکان چاپ داشته باشند، منتشرش کند. فرزند مصدق می‌نویسد: پدرم در این نوشته‌ها کوشیده است که از کسی بد نگوید و احترام هر شخص به‌حد شایستگی او محفوظ بماند.

رد عفو ملوکانه
البته محمدرضاشاه می‌دانست که محاکمه مصدق برای او پرهزینه است. به شهادت تاریخ و دست‌نوشته‌های مصدق، شاه یک‌بار تلاش کرد با عفو مصدق غائله کودتا و محاکمه نخست‌وزیر را ختم کند. اما مصدق عفو ملوکانه را نپذیرفت و تهدید کرد در صورت صدور فرمان عفو به زندگی خود پایان خواهد داد. در کتاب «نامه‌های دکتر مصدق» که توسط محمد ترکمان گردآوری شده است، تعداد ٥٥٣ نامه از مصدق، رهبر نهضت ملی ایران وجود دارد. در نامه شماره٣٣٢ این کتاب به تاریخ٢٢مهر١٣٣٤ دوسال پس از دستگیری، دکتر مصدق از زندان لشکر دو زرهی خطاب به ریاست دیوان‌عالی کشور می‌نویسد: «چون در بعضی از جراید مرکز خبری منتشر شده که چهارم‌آبان یعنی روز ولادت اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی عده‌ای از مجرمان من‌جمله خود اینجانب مشمول عفو ملوکانه قرار خواهند گرفت بنابراین به عرض این نامه تصدیع افزا می‌شود که از این حق کسانی می‌توانند استفاده کنند که از آخرین دادگاه کیفری حکم قطعی راجع به محکومیت آنها صادر شده باشد. در صورتی که حکم دادگاه تجدیدنظر نظامی راجع به سه‌سال حبس مجرد اینجانب هنوز قطعی نشده و از ١٤شهریورماه٣٣ که درخواست فرجام نموده‌ام در آن دیوان بلاتکلیف مانده است.»

مصدق در بخش پایانی نامه خود می‌نویسد: «اکنون متجاوز از یک‌سال است که اینجانب ناگواری‌های زندان مجرد را تحمل کرده‌ام بدون اینکه آقایان مستشاران محترم بتوانند پرونده اینجانب را مورد مطالعه قرار دهند و بررسی فرمایند تا معلوم شود که چند مرتبه در هردو دادگاه به‌سری‌شدن محاکمه تهدید شدم و برای اینکه کار در پشت پرده نگذرد و مردم از جریان محاکمه بی‌خبر نمانند از اظهار حقایقی که به‌نفع خود بود خودداری کردم و اکنون معلوم نیست چرا باید از حقی که قانون به هر متهمی داده است محروم شوم و در جلسات دادگاه حاضر نشوم و از خود دفاع نکنم. به‌طوری‌که در یکی از جلسات دادگاه نظامی عرض شده چنانچه اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی اینجانب را مشمول عفو قرار دهند چون بزرگترین توهینی است که به یک خدمتگزار مملکت می‌شود زیر بار آن نمی‌روم و به زندگی خود خاتمه می‌دهم. اکنون نیز به استحضار عالی می‌رسانم که هرگاه شعبه اینجانب را برای حضور در دادگاه دعوت نکند و حق دفاعی که قانون به هر متهمی داده است از این جانب سلب کند چون دیگر وسیله‌ای برای دفاع ندارم مرگ را به زندگی ترجیح می‌دهم و غیر از نخوردن غذا به‌وسیله دیگری متوسل نمی‌شوم و تا در زندان به‌سر می‌برم برای اینکه کسی را متهم نکنند طریقه دیگری اتخاذ نخواهم کرد. از همه خواهانم که بعد از اتخاذ تصمیم مرا زحمت ندهند و احتضارم را طولانی نفرمایند. دکتر محمد مصدق»

توجیه حبس مصدق توسط شاه
کریستوفر دی‌بلیگ، روزنامه‌نگار و محقق بریتانیایی در کتابی با عنوان «ایرانی میهن‌پرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی» که براساس آخرین‌یافته‌ها و اسناد منتشرشده در آرشیوهای دولتی آمریکا، بریتانیا و دیگر کشور‌هاست به شرح زندگی سیاسی مصدق پرداخته است. در بخشی از این کتاب که توسط سایت تاریخ ایرانی ترجمه شده است، به مصاحبه‌ای از پهلوی اشاره شده است که در آن او به توجیه حصر و زندانی‌کردن مصدق نزد روزنامه‌نگار خارجی پرداخته است. شاه در سال۱۳۴۴ در پاسخ به سوال روزنامه‌نگار فرانسوی درباره حصر محمد مصدق گفته است: «مصدق بابت امنیت خودش توی ملکی که دارد حبس است، چون اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد… او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و به ورزش مورد علاقه‌اش می‌پردازد.»
مهدی اخوان‌ثالث، سراینده «چکامه زمستان» در سال ١٣٣٥ شعری را که در بالای آن نوشته شده بود: «برای پیرمحمد احمدآبادی»، به محمدمصدق تقدیم کرد. در این شعر آمده است:
تسلی و سلام (برای پیرمحمد احمدآبادی)
دیدی دلا، که یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد/…‌ای شیر پیر بسته‌به‌زنجیر/ کز بندت ایچ عار نیامد/ سودت حصار و پیک نجاتی/ سوی تو و آن حصار نیامد/. ..‌ای نادر نوادر ایام/ کت فر و بخت یار نیامد/ دیری گذشت و چون تو دلیری/ در صف کارزار نیامد/ افسوس کان سفاین حری/ زی ساحل قرار نیامد/ وان رنج بی حساب تو، درداک/ چون هیچ در شمار نیامد/ وز سفله‌یاوران تو در جنگ/ کاری بجز فرار نیامد… .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *