قیزبس و الناز و حاجخانم آن روز شنبه ۲۱مردادسال۱۳۹۱ ساعت 16:53در خانههایشان بودند، اما با هر تکانی که زلزله 6/4ریشتری به دیوارهای خانه میداد، بخشی از سقف بالای سرشان سقوط میکرد. الناز و قیزبس زیر آوارها گیر افتادند اولی از ناحیه کمر آسیب جدی دید و دومی فرق سرش ضربه خورد، حاجخانم اما کمی خوششانستر بود و دیوارها و سقف فروریخته خانه گرفتارش نکرد.
الناز و قیزبس را شوهرانشان بعد از یکساعت تقلا از زیر آور بیرون کشیدند، هردو بیشتر از ششماه بعد از آن روز را با زخمی که زلزله بر تنشان باقی گذاشته بود در بستر بیماری گذراندند. حاجخانم اگرچه آن روز آسیب ندید، اما آسیبی که از ویرانشدن خانهاش دید کم از زخمی بزرگ نداشت؛ زخمی که هنوز ردپای آن را در گفتههایش میتوان لمس کرد. وقتی از آن خانه و زندگی قبل از زلزله میگوید، حسرتی بزرگ در تکتک کلماتش موج میزند.
حاجخانم و بیروندرق
حاجخانم در روستای بیروندرق شهرستان ورزقان زندگی میکند، روستای آنها یکی از دورافتادهترین روستاها از شهر ورزقان است و در زلزله همه 32خانه خانوارهای ساکن آن تخریب شد. تا ساعتها پس از زلزله کسی سراغشان نیامد و مردان روستا خود دست به کار شدند، اول کسانی که زیر آوار بودند را نجات دادند و بعد پیاده راه افتادند سمت شهر و در نهایت ساعت 12شب تعدادی چادر و دیگر وسایل موردنیاز را به اهالی روستا رساندند. خانههای این روستا حالا همه بازسازی شده و ساکنانش در خانههای جدید مستقر شدند، اما نشستن پای درددل آنها حکایت دیگری دارد.
روستای محل زندگی حاجخانم و شوهر سالخوردهاش که تنها با هم در خانهای زندگی میکنند، در 60کیلومتری شهر ورزقان در نقطه انتهایی جادهای قرار دارد که بخش زیادی از آن خاکی و با سنگلاخهای بسیار است.
با این حال بنیاد مسکن انقلاب اسلامی که متولی ساخت مسکن برای آسیبدیدگان زلزله سال1391 بود، برای این زوج سالخورده مثل همه ششهزارو190خانواده دیگری که در آن زلزله خانههایشان ویران شد، یک خانه 64متری شامل یکحال، یک آشپزخانه اپن و یکاتاقخواب کوچک ساخت؛ آشپزخانهای که به چشم حاجخانم غریب و نامانوس میآید، آنقدر که حتی حاضر نمیشود اجاقگازش را آنجا بگذارد و حیاط خانه را بر آن ترجیح میدهد. مشکل فقط این نیست، خانه حاجخانم و شوهرش مثل همه دیگر خانههای این روستا تا مدتها دستشویی نداشت، هنوز هم حمام ندارند، برای حمامگرفتن آب را در دیگ بزرگی روی اجاق گاز داخل حیاط گرم میکنند و با آن حمام میکنند.
او به خانه جدیدشان دست میکشد و میگوید: «کاش میتوانستند همان خانه قبلی را برایمان بسازند، از خاک و گل بود اما مال خودمان بود، تویش زندگی داشتیم، مثل این نبود، نه آشپزخانهاش به دردمان میخورد و نه حمام داریم، سقفش هم دارد میریزد.» او کمی بعد دوباره از خانه حرف میزند، لبه روسری گلگلیاش را میکشد جلو دهانش و ادامه میدهد: «بعد از زلزله تا پنج،ششماه توی چادر زندگی میکردیم، یعنی توی برف و زمستان، البته برای روستا تعدادی کانکس آهنی آورده بودند اما خود کسانی که برای ساختن خانهها به روستا آمده بودند در آنها زندگی میکردند، اما کمی که گذشت و زمستان سختتر و سردتر شد، از روستا رفتند و ما رفتیم توی کانکسها، بعد از پایان فصل سرما دوباره آمدند و ادامه ساخت خانهها را شروع کردند، در نهایت، یکسال گذشت و خانهها را به ما تحویل دادند، اما با هزارمشکل و عیب و ایراد. نه لولهکشی، نه سیمکشی برق، نه پلاستر، فقط اسکلت با دیوارها و سقف آجری، بهعلاوه در و پنجره، بقیه کارها را با پول خودمان انجام دادیم.»
این بخش از حرفهای او با دوزن دیگر که هرکدام از روستایی دیگر هستند کاملا شبیه است، پنجماه زندگی زمستانی در چادر، بعد زندگی در کانکس و در ادامه تحویلگرفتن خانهای نیمساخته. چندوقت دیگر هم موعد بازپرداخت وامهای سنگین این خانهها فرامیرسد؛ خانههایی که به گفته مسوولان بنیاد مسکن برای هر خانواده حدود 20میلیونتومان خرج برداشته و از این مبلغ تنها سهمیلیونش بلاعوض است و مابقی را با سود باید به بانکهای عامل برگردانند.
قیزبس و باجاباج
روستای باجاباج که بخشی از شهرستان هریس و در فاصله 70کیلومتری تبریز واقع است، نزدیکترین روستا به کانون زلزله بزرگ بود، حاصل این نزدیکی هم تخریب صددرصدی همه خانههای 167خانوار ساکن این روستا و 28کشته بود. باجاباج از این لحاظ رکورددار تلفات در زلزله اهر و ورزقان و هریس بود، آنها که در روزهای پس از زلزله به این روستا سر زدند از یک خرابه مطلق در باجاباج حرف میزنند؛ جایی که هیچ دیواری سرپا نبود. حالا در دومین سالگرد زلزله اما با نگاه از جادهای که از بالای روستا میگذرد، باجاباج یک روستای ساختهشده و آباد بهنظر میرسد؛ جایی که انگار هیچ خانه ویرانی ندارد. با سقفهایی رنگی، سبز، آبی، قرمز، رنگ سقف خانههای ساختهشده توسط بنیاد مسکن برای اهالی. با عبور از شیب کنار جاده که به سمت روستا پایین میرود تصویری متفاوت از تصویر کنار جاده معلوم میشود. داستان همان داستان روستاهای دیگر است؛ خانههایی کوچک و 64متری، بدون حمام و دستشویی و گاه بدون حیاط. برخی از اهالی کانکسهایی که پیش از ساختهشدن این خانهها در اختیار داشتند را تنگ خانهها چسباندهاند تا کمی بر وسعت خانههای کوچکشان اضافه کنند.
داستان قیزبس 70ساله تنهای ساکن این روستا اما با بقیه فرق میکند، سهم او از ساختوساز در این روستا فقط یک کانکس 15متری شده است. برای دستشویی به خانه یکی از همسایهها میرود، برای حمام هم آنطور که خودش میگوید هر دوهفته یکبار پسرش از تبریز میآید او را برای حمام به شهر میبرد. قیزبس تنهاست، میگوید: «شوهرم مرا از زیر آوار بیرون کشید و جانم را نجات داد، ضربه سختی به سرم وارد شد و بیشتر از 40بخیه خورد، ششماه هم در تبریز روی تخت افتاده بودم تا حالم کمی بهتر شد و توانستم راه بروم، اما چندماه بعد شوهرم از دنیا رفت و من را تنها گذاشت. من بیکس بودم و بعد از زلزله که خانهمان خراب شد، نبودم که پیگیر وضعیت خانه باشم، فقط همین نصیبم شد.»
لامپ صدوات آویزانشده از سقف کانکس محل زندگیاش نور زردرنگی به خانه محقرش داده، بقیه وسایلش یک تختخواب، یک تلویزیون کوچک و یکیخچال است. رختهای خیسخوردهاش هم در یک لگن فلزی جلو در کوچک ورودی منتظر شستن هستند. قیزبس نامی به زبان ترکی است و به معنای دختربس؛ نامی که انگار ریشه در سرنوشت زندگی این زن تنها دارد.
در همسایگی او بقیه اهالی روستا یا در خانههای 64متریشان مستقر شدهاند یا هنوز مشغول ساختوساز هستند، یکی از آنها که مردی میانسال است، خانهاش را نشان میدهد، خانه نیمساخته با نمای بلوکهای آجری، نه دیوارهای داخلی خانه پلاستر شده است و نه دیوارهای خارجی، درون خانه هم هیچ اثری از دیوار یا اتاق نیست، یکسالن مربعشکل که تنها در گوشه سمت راستش تیغه کوتاهی دیده میشود که احتمالا قرار است در آینده نقش آشپزخانه را ایفا کند، بهعلاوه دوپنجره و یک در ورودی.
صاحبخانه میگوید: «اینجا را به همین شکل به من تحویل دادهاند، 20میلیونتومان هم هزینهاش شده که از چندوقت دیگر باید قسط وامهایش را بدهیم، اگر دست خودم بود اینجا را با هشتمیلیونتومان هم میساختم، همین 20میلیون پول را به خودمان میدادند بهترین خانه را میساختم.» چندمرد و زن دیگر که اطراف ما جمع شدهاند، حرفهایش را تایید میکنند و هرکدام چیزی بر آن میافزایند. پیرمردی که کلاهی بر سر دارد و بیلی در دستش است، میگوید: «تازه خودمان هم روی خانهها بهعنوان کارگر کار کردهایم، یعنی هزینه کارگر هم ندادهاند، فقط یک بنا اینجا بود و مصالح که ساختمان را به اینجا رساندند. پول سیمکشی برق، پلاستر، لولهکشی و… را باید بدهیم تا این خانهها خانه شود.»
قیزبس روی بلندی نزدیک خانهاش ایستاده و مردان روستا را نگاه میکند که مدام به نوبت از مشکلات خانههایشان میگویند. او یک دستش را به کمر زده و دست دیگرش را جلو دهانش گرفته، کمی بعد انگار که یادش افتاده باشد کاری دارد، سر برمیگرداند و راهش را سمت در ورودی کانکسش کج میکند و مینشیند پای لگن و شروع به چنگزدن رختهایش میکند.
الناز و سرخهگاو
سرخهگاو کمی جلوتر از باجاباج و نزدیکتر به تبریز است، این روستا هم در ساعت پنجعصر روز شنبه 21مرداد سال91 بر اثر زلزله ویران شد. حاصل آن زلزله برای این روستا هشتکشته بود و یک روستای کاملا مخروبه. اهالی روستاهای همسایه اما حالا از سرخهگاو بهعنوان روستایی که پس از زلزله خوب ساخته شد یاد میکنند، حرفشان هم بهنظر درست میآید. آنچه که حالا در این روستا دیده میشود به نسبت دیگر جاها بهتر است، اینجا خانهها برخلاف دیگر نقاط با فاصلههای منطقی از هم و با کوچهبندی مشخص و حیاطهای بسیار بزرگ ساخته شدهاند.
الناز 26ساله اهل همین روستاست. او روز زلزله در خانه قدیمیشان بود که همهچیز ویران شد و زیر آوار ماند. کمی بعد شوهرش با کمک اهالی او را نجات داد. اما الناز از ناحیه کمر آسیب سنگینی دید. رد دیواری که روی این زن جوان افتاد را از قوس بزرگی که به کمر او افتاده میتوان، فهمید؛ قوسی که هم شکل بدن او و هم وضع سلامتیاش را تغییر داده. حالا دو سال پس از آن زلزله، زن جوان و شوهر و سهفرزند خردسالش در خانه نوساز 64متری که در قسمت جنوبی حیاط بزرگشان ساخته شده، زندگی نمیکنند، بلکه محل اقامت و خوابوخوراکشان، کانکسی کوچک به وسعت 10متر در ضلعشمالی خانه است، هر پنجنفر با هم اینجا به سر میبرند.
علت چیست؟ الناز اینطور پاسخ میدهد: «بعد از زلزله که کمرم اینطوری ناقص شد، توان زیادی برای کارکردن و شستن و تمیزکردن ندارم، آن خانه هم بزرگ است و از عهده کارهایش برنمیآیم، زمستانها هم سرد است و برای کمرم خوب نیست، به همین خاطر همیشه در همین کانکس زندگی میکنیم.» سمت راست کانکس این خانه یک چادر است، که زمستان سال91 سرپناه این خانواده بود و سمت راستش هم کانکسی دیگر دیده میشود که محل نگهداری گاو و گوساله آنهاست.
امروز دومین سالگرد زلزله روز شنبه 21مرداد سال91 بود و این یعنی آن حادثه برای دوسال از آسیبدیدگان آن روز دور شد، اما اثری که بر زندگی سهزن این گزارش؛ حاجخانم، قیزبس و الناز که هر کدام در یک روستا ساکن هستند بر جای گذاشت، همچنان تازه است؛ قصهای که میتوان مشابه آن را در همه دیگر روستاهایی که در آن زلزله ویران شدند و برای همه ساکنان آنها پیدا کرد.