اسراء نیوز: يکي از پرسشهاي بنيادين و تاريخي در ساحت عرفان اسلامي، نسبت و رابطه عرفان و سياست است که هماره مورد توجه و موضوع تفکر و خاستگاه ارا و انظار اصحاب معرفت، معنا، حکمت و حکومت بوده است. چه رابطهاي بين معنويتگرايي عرفاني با سياستورزي اجتماعي وجود دارد؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی رییس بنياد بين المللي علوم وحياني اسراء و عضو مجمع عالي حکمت اسلامي در گفتگوی اختصاصی با هفته نامه پنجره [شماره198] به بررسی رابطه بین عرفان و سیاست در سیره نظری و عملی حضرت امام خمینی (ره) پرداخته است.
با توجه به اينکه بحث ما درباره عرفان و سياست از منظر امام خميني(ره) است، لطفاً در ابتدا تعريفي از عرفان و سياست و رابطه ميان اين دو ارائه دهيد؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
در تعريف عرفان ـ که البته مراد از عرفان، عرفان نظري يا عرفان نقلي نيست بلکه عرفان عملي است ـ بايد گفت عرفان، شناخت شهودي هستي و معرفتي يقيني وجود است که اين معرفت از خاستگاه قلب انساني و نه عقل و بر مبناي کشف و شهود، امکانپذير است. عارف از اين منظر و با اين تعريف انساني است که حقايق هستي و موجودات جهان و نيز مبدأ و منتهاي جهان را با قلبش شهود و مشاهده ميکند و براساس آن همه شئونات حيات و جلوههاي زندگي و بنيان همه اعمال و افعالش را بر آن مينهد. لذا حيات او هم به عنوان حيات عارفانه است. اينکه ايت الله جوادي آملي راجع به زندگي علي بن ابيطالب(عليه السلام) کتابي با نام «حيات عارفانه» مرقوم فرمودند، بيانگر اين است که مبناي آن زندگي براساس کشف و شهود حقايق است.
اما سياست که در حوزه حکمت عملي شکل ميگيرد و در متون و منابع حکمي از آن به (سياست مدن) ياد ميشود، عبارت از دانشي است که در خصوص اداره جامعه بر مبناي مکتب يا شريعت خاصي است؛ خواه آن مکتب، مکتب بشري باشد يا مکتب الهي. لذا انساني که براساس آشنايي به مکتب و به جامعه با مؤلفههاي عمده و اساسي شکلگيري حکومت به امر اداره جامعه ميپردازد و در نظر دارد براساس ساختار و نظم مطمئن علمي، جامعه را در مسيري قرار دهد که لزوماً به اهدافي که در آن مکتب لحاظ شده است، برساند، او را سياستمدار ميدانيم و ميناميم.
براين اساس چه ارتباطي بين عرفان و سياست وجود دارد؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
با اين توضيح، نسبت عرفان و سياست را ميتوان اينگونه بيان کرد که اگر پايه چنين سياستي، شهود عارفانه باشد و انسان براساس کشف حقايق هستي و نظام وجود و حقايق خير و شر، حق و باطل، خوب و بد، صحيح و سقيم، نظام اجتماعي و نظام سياسي را برپا کند نسبت عميقتر و وسيعتري بين معرفت و شناخت از سويي و بين عمل و اقدام از سوي ديگر حاصل ميآيد. بنابراين هر چه که حکمت و عرفان و دانش شهودي، قويتر و غنيتر باشد شکل حکومت نيز قويتر خواهد بود چون مبتني بر حکمت نظري و حکمت يقيني يا حکمت شهودي خواهد بود که از آن به عنوان عرفان ياد ميکنيم. طبعاً هم سياست، استوارتر و پايدارتر خواهد بود.در مباحث فلسفي اينگونه گفته ميشود که حکمت عملي مترتب بر حکمت نظري است و اگر بخواهيم اين امر را در حوزه نسبت بين عرفان و سياست بيان کنيم، ميگوييم در عرصه عمل، اگر کاري و برنامه سياسياي مبتني بر شهود حقيقي و واقعي باشد، قطعاً به صواب نزديکتر است و به لحاظ ماندگاري و استواري هم متقنتر خواهد بود و اين امر نسبت مهمي ميان عرفان و سياست ايجاد ميکند. عارفاني که به امر سياست ميپردازند اگر مبناي سياست خود را شهود حقايق بدانند قطعاً مسير بهتري براي امر سياست، رقم زده و برميگزينند.
البته گفتني است که عارف، تنها با بال شهود حرکت نميکند بلکه روح عارف و جلوههاي نفساني او و نيز خصلتهاي والا و محاسن اخلاقي او بال ديگر حرکت عارف در تمامي عرصههاي زندگي است. هرگز شهامتها، رشادتها و شجاعتها که جلوه قهر عارف است مانع ظهور بهنگام و شايسته جلوههاي مهر و رحمت و لطف عارف نخوهد بود که اگر بخواهيم تصوير برتر و باشکوه جمع بين عرفان و سياست را نظاره کنيم تنها در رخ زيباي اميرالمؤمنين(عليه السلام) مشاهده ميکنيم.
درباره رابطه بين عرفان و سياست در طول تاريخ عرفان اسلامي، عرفاي مشهور چه بحثهايي داشتهاند؟ آيا به اين موضوع پرداختهاند و اين موضوع براي آنها دغدغه بوده است؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
بايد توجه داشت که اولا عرفان، تمام چهره هستي انسان نيست و ثانياً همه عارفان نيز تمام ابعاد وجوديشان منشرح و فعال نيست. توضيح مطلب اينکه؛ دو امر اساسي در اين رابطه بايد مورد توجه قرار گيرد. امر اول اينکه مکتبي که عرفان در آن مکتب در حال شکلگيري است چگونه مکتبي است؟ آيا آن مکتب، مکتب جامعي است؟ آيا مکتبي است که به جنبههاي ديگر وجودي انسان از جمله سياست هم پرداخته باشد؟ چون بعضي از مکتبها صرفاً به جنبههاي عرفاني ناظرند و به ساير ابعاد انساني توجهي ندارند. حتي به دانش حکمت يا کلام و نظاير آن بهايي نميدهند و فقط ميخواهند جنبه عرفاني را در انسان تقويت کنند. طبيعي است که اين دسته از مکاتب و اين دسته از عرفا به ساير شئوني که يکي از آنها امر سياست است نميپردازند. اما آن مکاتبي که جامع بوده و همه جنبههاي وجودي انسان را در نظر دارند؛ هم جنبههاي شهودي، عقلي و نظري و هم جنبههايرفتاري، اخلاقي و عملي را و مکتب جامعي هستند. بديهي است که چنين مکتبي زمينه را براي حضور عارف در عرصه سياست، فراهم ميکند. مثلاً مکتب تشيع به لحاظ جامعيتي که دارد داراي عرفان شيعي، حکمت شيعي، کلام شيعي، اخلاق شيعي و فقه شيعي است و کسي عارف تلقي ميشود که همه اين جنبهها را به درستي جمع کرده و به تعبير آيت الله جوادي آملي بين عرفان و حکمت، کلام و اخلاق و فقه جمع سالم کرده. ضمن اينکه در حوزه عرفان، حضور عارفانه و در حوزه کلام و حکمت حضور عاقلانه و حکيمانه دارد. در حوزه اخلاق و فقه هم حضور فقيهانه دارد. از اين رو در عرصه سياست هم بر مبناي مکتب و هم بر مبناي جامعيت نفس خودش حضور دارد. به بيان ديگر اولاً اگر مکتب، کامل نباشد عارف نميتواند به عرصه سياست بپردازد. ثانياً اگر مکتب کامل باشد ولي انسان، انسان جامعي نباشد طبيعي است که فقط در حوزه عرفان ميماند و ورودش در عرصههاي ديگر طبعاً راکد بوده و قدرت حضور در ساير عرصهها را نخواهد داشت. بنابراين اينکه ميخواهيم نسبتي ذاتي بين عرفان و سياست ايجاد کنيم اين بستگي به دو مولفه اصلي دارد: يک، مکتب عرفان که در کدام بستر شکل ميگيرد و دوم، عارفي که خود را با ويژگيهاي عديده و جنبههاي مختلف نفساني، به فعليت رسانده باشد.
به نظر ميرسد عرفان شيعي بيشتر وارد مباحث مربوط به رابطه عرفان و سياست شده است. آيا اين مسئله صحيح است؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
عرفان شيعي چون جنبهاي از جنبههاي مکتب تشيع است و جنبههاي ديگر اين مکتب جنبه حکمت، کلام و فقه است، اين مکتب از ساير مکاتب نيز غنيتر و قويتر است؛ چون بسياري از مکاتب يا چنين جنبههايي ندارند يا اگر هم دارند بسيار ضعيفند اما مکتب تشيع اين ويژگي و امتياز را دارد که در همه اين جنبههايي که بشر به آن نياز دارد و مراحل وجودي انسان هم است، حضور دارد. اين جامعيت مکتب تشيع را ميرساند ضمن اينکه به ابعاد مختلف جنبههاي انساني پرداخته، نسبت بين اينها را هم به درستي سازماندهي کرده و سامان بخشيده است. از سوي ديگر شخصيتها و دانشمنداني که در فضاي مکتب پربار اماميه که ملهم از منابع اصيل معرفت يعني کتاب و سنت و عقل، پرورش مييابند قطعاً از ساير کساني که در وادي عرفان به تهذيب نفس و سير و سلوک پرداختهاند مستعدتر و چالاکترند. لذا اگر عارف شيعي، جنبههاي ديگر هستي خود را به وسيله مکتب تشيع ساخته باشد قطعاً ميتواند نسبت خويش را در هر عرصهاي با نسبتهاي ديگر پيدا کند. يعني اگر عارف است فقه او هم چون در بستر مکتب تشيع حضور پيدا کرده و شکل گرفته است، اين فقه با آن عرفان هماهنگي کامل دارد يا ان حکمت و کلام و آن اخلاق با عرفان او سازگار است و اين سازگاري در عرصه نفس، نوعي انسجام و اتحاد ايجاد ميکند که عارف مبتني بر چنين مکتبي ميتواند سياست و فقه را هم با ساختمان مناسبي که در آن مکتب چيده است لحاظ کند و نسبت بين انها را در نهايت، اجرا و برقرار سازد.
با تعاريفي که شما فرموديد چرا به نظر ميرسد بسياري از عرفاي اسلامي گوشه عزلت گزيدهاند و وارد مباحث اجتماعي و سياسي نميشوند؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
شايد با مباحثي که بنده اجمالاً به آن پرداختهام پاسخ اين سؤال هم روشن شود اما توضيح آن اين است که حوزه اصلي سياست به ٰولفههايي نياز دارد که يا در وجود آن مکتب عرفاني که عارف در آن رشد کرده است وجود ندارد يا خصيصههايي است که در خود آن عارف به لحاظ مسائل نفساني و شخصي وجود ندارد، در ذات بارهاي از مکاتب حتي مکاتب اسلامي، مبارزه با حاکم جائر وجود ندارد بلکه حاکم ولي امر، هر کسي با هر سليقه و سبک و سياقي که باشد در زمره اولي الامر محسوب ميشود و جدال با او نه تنها خوب و عادلانه نيست بلکه ظلم و خلاف عدل است. از اين جهت او مجاز نيست و به خود اجازه نميدهد که وارد عرصه سياست شود چون فقه چنين عارفي که مکتب عرفاني خويش را خودش براساس همان مکتب جامع انتخاب کرده است. مجال حضور در عرصه سياست را به او نميدهد. از سوي ديگر ويژگيهايي هست که بايد رد شخص عارف براي ورود به امر سياست وجود داشته باشد. به طور مثال شجاعت، رشادت، اعتماد به نفس، توکل به خدا، اعتماد به حضور مردم و اطمينان به پايگاه اصلي حکومت که همان مردم هستند از اين دست هستند. همه اينها مولفههاي حضور در صحنه سياست هستند. اين مسائل اگر در شخصي شکل نگيرد ولو اينکه عرفان او هم چنين اقتضايي داشته باشد قدرت و قوت اين را که در عرصه سياست حضور يابد ندارد.
تنها مکتب عرفاني نيست که انسان را به عرصه سياست فرا ميخواند بلکه عوامل و مؤلفههاي اصلي ديگري نيز بايد وجود دشاته باشند که بخشي از اين مولفهها در خود مکتب شکل ميگيرند وبخش ديگري از آنها در وجود عارف، محقق ميشود لذا اين خصلتهايي که در امام راحل(ره) وجود داشت، اولاً شجاعت و رشادت، فداکاري و از خودگذشتگي در راه آرمانهاي مکتب و نيز وظايف و تکاليفي که مکتب بر دوش او نهاده است، ثانياً عزتي که امام(ره) براي جامعه و امت اسلامي و براي اصل اسلام ميشناخت، ثالثاً اعتمادي که به خداي عالم داشت و بر او توکل ميکرد و رابعاً اطمينان و باوري که به مردم داشت و حضور مردم را در عرصه دين با تمام وجود خويش احساس ميکرد، اينها مولفهها و عواملي هستند که عارف را به صحنه سياست ميکشانند و اين ويژگيها، ويژگيهاي نفساني و شخصي هستند و در همه اهل معرفت و عرفان چنين ويژگيهايي را نميبينيم.
بنابراين سر عدم حضور برخي عرفا را بايد در دو جهت اصلي و اساسي ديد:
1 ـ ضعف مکتب 2 ـ ضعف شخصي به لحاظ حيثيتهاي نفساني.
امام راحل(ره) چون به مکتب غني و قوي پربار تشيع وصل بود و از خصلتهاي والاي نفساني و شخصي برخوردار، اين دو عامل جمع شدند تا بتوانند آن نگرش عرفاني او را در عرصه سياست منتقل کنند و وي را وادار به حضور در عرصه سياست کنند.
آيا سبک متفاوتي در عرفان وجود دارد تا براساس آنها بگوييم فردي که به دور از سياست يا فردي که با اجتماع و سياست آميخته است از سبکهاي متفاوتي استفاده ميکند؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
بله، سبکها معمولاً از نوع مکاتب شکل ميگيرند. مثلاً در مکتب اهل تسنن اگر فقه آنها سازگار با مسئله مبارزه با ظلم و ستم نباشد و حاکمان جائر به عنوان ولي امر شناخته شوند، طبيعي است که اين عرفان، در آن مکتب با همان وضع شکل ميگيرد. حتي شخصيت و سبک زندگي انسان عارف نيز مبتني بر آن مکتب ساخته ميشود و زندگي را براساس همان مکتب شکل داده و طبيعي است که آن مکاشفات و شهودات عرفاني، قالبي را براي حضور در عرصه سياسي و اجتماعي نميبيند. بر خلاف عرفان و مکتبي که اين نوع مسائل را واقعاً به صورت روشن ديده و بحث مبارزه با حاکم جائر را در درون خويش نهادينه کرده و اوليا و امامان خويش را با شناخت قوي و متقن شناخته که در مقابل ظلم و ستم ايستادهاند و براي عدل، احقاق حق و احياي سنتهاي الهي و از بين بردن سنتهاي باطل تلاش کردهاند همين نگرش مکتبي به انسان، سبکي به عرفانش ميدهد که عرفانش، عرفان انزوايي و عرفان عزلت نباشد بلکه عرفاني پويا و حماسي باشد و مراد از عرفان حماسي، عرفاني است که با حماسه و حضور در عرصه اجتماع و هدايت اجتماع و سفري که اهل معرفت در نهايت به عنوان سفر «من الخلق الي الخلق بالحق» به آن ميرسند که آن سفر هدايت اجتماعي است و سياست، حکومت اداره اجتماع، مبارزه با ظلم و ستم و تلاش براي احقاق حق و سنتهاي درست و هدايت عامه جامعه بشري همگي در آن سفر چهارم عرفاني و عقلاني شکل ميگيرد و طبعاً اين مکتب، سبکي از عرفان را که با سياست هماهنگ باشد در درون خود ميپروراند.
افرادي که در خصوص دوري يا نزديکي عرفان به سياست سخن گفتهاند موارد بسياري را به عنوان علت دوري برخي از عرفا از سياست برشمردهاند. بعضي ميگويند عرفا از سياست دور نبودند اما در مسائل جزئي سياست دخالتي نداشتهاند يا برخي هم مباني فقهي، برخي هم سبک عرفاني و بعضي ديگر هم تعريف جديد سياست را از علل اين اتفاق برميشمردند و معتقدند که سياست مدرن با خدعه و نيرنگ آميخته شده. نظر شما در اين خصوص چيست؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
همه اين نظراتي که کارشناسان ارائه کردهاند ميتوانند درست باشند اما به نظر ميرسد اگر به آن دو امر اساسي ياد شده که اصل مکتب و اصل خصلتهاي نفساني عارف است توجه کنيم، ميتوانيم نوع منظرهايي که اساتيد و محققين به آن توجه دادهاند را داشته باشيم. برخي از مباني فقهي همانطور که اشاره کردند ممکن است در اين امر اثرگذار باشند. مثلاً به امر سياست و حکومت در عرصه غيبت معتقد نباشند. طبيعي است که همين نگرش فقهي به عرفان، جهت نميدهد که فرد عارف، آنچه را که شناخته به عرصه سياست بياورد. در حقيقت يک مانع مکتبي در مسير راه وجود دارد و الا ذات عرفان، مخالفتي با حماسه و حضور در عرصه سياست ندارد. موانعي را ميبيند يا شرايطي به دنبال آن است که آن شرايط براي ايجاد حکومت و سياست و حضور در عرصه سياست لازم است که آنها پديد نميآيند. به طور مثال اگر کسي امروزه سياست را سياست دغل و دروغ و خيانت و … ميداند و ميگويد ذات سياست با اينگونه از مسائل آميخته است از اين رو مجالي براي حضور عرفان نميبينند. در حقيقت اين نوع نگرشي که به مکتب دارد و مسائل را تحليل ميکند به او به او مجال نميدهد که مکاشفاتش را به عرصه سياست منتقل کند.
پس يک بحث اين است که آيا ذات عرفان با حضور در عرصه سياست و حکومت و نظاير آن منافات دارد و آيا ذات عرفان، عزلت و انزوا را در درون خودش دارد يا خير؟ پاسخ هر دو سؤال منفي است. نه عزلت و انزوا در ذات عرفان نهادينه شده است و نه مخالفت با سياست و حضور در عرصه اجتماع و حکومت در عرصه عرفان، مستقر شده است بلکه نسبت ذات عرفان با اينگونه از مسائل، به اصطلاح و به تعبير حکما «لا بشرط» است اما اگر زمينهها فراهم شود يعني اقتضائات حضور اين عرفان در عرصه سياست فراهم شده يا موانع برطرف شود قطعاً در سياست وارد شده و وظيفه اجتماعي و سياسي يک عالم عارف سياستمدار را انجام خواهد داد. بخش ديگري هم که به عنوان مانع ميتوان از آن ياد کرد اين است که در ذات و نفس عارف ويژگيهايي که براي حضور در عرصه سياست لازم است که وجود ندارد. اينها مسائل شخصي است که به عقل عملي انسانها برميگردد و ممکن است در حوزه نظر، عقل نظري به عاليترين درجات شهود هم برسد اما در عقل عملي اصلاً اعتماد به نفس، توکل به خدا، اطمينان به حضور جامعه و اينکه انسان مکلف است به انجام وظيفه و نه اينکه نتيجه رعا حتماً بايد دنبال کند … مسائلي است که در شخص عارف شکل ميگيرد اين امور از مواردي است که مجال حضور عرفان در عرصه سياست را نميهدهد. بنابراين نظراتي را که شما از اساتيد و کارشناسان نقل کرديد هر کدام به نوبه خود ميتواند در جايگاه خويش درست باشد اما در مجموع به اين ويژگيهايي که عرض شد مرتبط هستند.
همانطور که افلاطون مدينهاي را تصوير کرده بود و فيلسوفان را رئيس مدينه ميدانست ما ميتوانيم سياستمدار عارفي را در نظر بگيريم که رئيس مدينه اسلامي است و اين سياستمدار عارف در زمان معصومين(عليهم السلام)، معصوم است و در زمان غيبت هم ولي فقيه عارف است. نظر شما در اين خصوص چيست؟
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
اگر در عصر غيبت، کسي زمام امور جامعه و امر دين را به عهده بگيرد طبيعي است فردي که اين ويژگيها را داراست اصلح براي اين امر است؛ يعني اگر هم عارف باشد و هم متخلق، فقيه و هم عامل به مام اين نظرات و مراحل مختلف عيني باشد، او شايستهتر براي براي امر زمامداري خواهد بود اما اگرچنين ويژگيهايي در فردي جمع نباشد طبيعي است که بايد به حد قدر متيقن بسنده کرد و براي اداره جامعه، مسير خاصي را که قابل دسترسي است پيش گرفته و به او رسيد.
با تشکر از فرصتي که در اختيار ما گذاشتيد، در پايان اگر مطلب خاصي در ارتباط با اين گفت و گو داريد، بفرمائيد.
حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی جوادی آملی:
به نظرم گرچه عرفان، بنياديترين معرفت محسوب ميشود البته منهاي معرفت وحياني، آنچه که امروزه در جامعه ما بايد به آن بپردازيم و پله قبل از عرفان است، مسئله اخلاق است. اخلاق، پايه عرفان است. آيتالله جوادي آملي در نسبت بين عرفان و اخلاق با بيان اين بيت حافظ که: «در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود / کاين شاهد بازاري و آن پردهنشين باشد»، عرفان را به عنوان پردهنشين و اخلاق را شاهد بازاري ميداند.
به هر حال ممکن است حاکمي به مرحله عالي عرفان نرسيده باشد اما مرحله متوسط اين امر، اخلاق است. امروزه سياست بايد در جهت و مبتني بر اخلاق شکل بگيرد. اگر حکومتي و سياستي در متن ذات خود، اخلاق و پرورش اخلاق و خصلتهاي والاي نفساني را در مسئولان، جامعه و نظام تقويت نکند آن سياست، سياست منفي و مردود است و هرگز سياست اسلامي و حکومت اسلامي نخواهد بود. چون هدف از اسلام و هدف از حکومت همانا اخلاق، سنت هاي اصيل الهي و اجتماعي و احقاق حق و اماته باطل است.
نگهداشت حکومت و سياست به هر بهانهاي، هيچ ضرورتي ندارد بلکه حکومت براي رسيدن به تعالي و رشد انسانهاست و مهمترين و اصليترين جهتي که براي عموم جامعه بايد طراحي کرد بحث اخلاق است و البته عرفان نيز آن مقصد نهايي است و حقيقت، عزيز المنالي است که دستيابي به آن دشوار است. اما اخلاق به عنوان رکن اساسي و پايه ورود به عرصه عرفان است. لذا امکان ندارد کسي از مسير شريعت و از مسير طريقت که همان اخلاق است، نگذرد و به عرفان برسد. اين امر شدني نيست و محال و ممتنع است. اهل معرفت گفتهاند که مسير، همان شريعت و طريقت و حقيقت است و حقيقت، عرفان و طريقت، اخلاق و شريعت همين فقه است که بايدها و نبايدها را بيان ميکند. اگر سياست و حکومت در راستاي تحقق چنين آرماني نباشد قطعاً مطلوبيت بالذات ندارد و تلاش براي حفظ آن، تلاش ممدوحي نخواهد بود. بنابراين به نظر ميرسد براي اينکه جامعه را به سمت عرفان و آن هم عرفان امم(ره) بکشانيم بايد جنبههاي اخلاقي که امام(ره) بر آن اصرار داشتهاند و ايشان هم براساس آن اخلاق، به عرفان راه پيدا کرده بودند، اصل قرار دهيم و بايدها ونبايدهاي فقيه را ارج بنهيم و ارزشمند بدانيم و هم در مقام علم و عمل بدان اهتمام ورزيم که انشاءالله اين کار زمينه را براي وصول به حقيقت برتر فراهم خواهد کرد.