چه می کردی دریا اگر نبودم من؟
نبودم تا تماشایت کنم همچون اکنون که در برابرات هستم و خورشید و ابرهای گذران که نظاره گر گفتگوی چشم های ما هستند.
اگر نبودم من از چه رو موج بر می انگیزاندی؟
می دانم که چه در دل داری…
تو می شنوی همه آنچه را که آبا و ابنای من با تو گفته اند و خواهند گفت. تو را محرم راز خود می دانند همه آنان که در ساحل ات نشسته اند و ایستاده چشم به منتهی الیه تو دوخته اند، چرا که تو هیچ گاه غماز نبودی و بر هزل نگفتی و از همین روست که می خروشی و خود را به سخره می کوبی… .
راستی، چه می گردی و از چه رو بودی اگر نبودم تا بشنوم صدای راز ساز ات را؟
اگر نبودم من، بودی، اما تنها، بودی! بودن یا نبودنت مسئله نبود اگر من نیز نبودم.
حال اما من هستم، آیا می شنوی؟