خردسال که بودیم پیرمردها و پیرزنهای فامیل میگفتند هر قدر تعداد مهدکودکها زیاد شود تعداد خانه سالمندان هم بیشتر میشود و امروز که سری به خانههای سالمندان میزنیم حضور پدران و مادران در این مراکز نشان میدهد که این حرف پر بیراه نبود.
این روزها و در دنیای پرهیاهوی ما، وجود خانههای سالمندان مانند مهدکودکها امری ضروری و اجباری شده است.
امروز فرزندان راحتتر از گذشته مادران و پدران خود را از خود دور میکنند تا به قول خودشان به کار و زندگیشان برسند.
خانه سالمندان جای قشنگی نیست؛ پا که درون این ساختمان میگذارید کمی بیشتر از یک سکوت رنجتان میدهد.
اینجا برای بسیاری از مادران آخر دنیا است، اینجا نشستهاند تا مرگشان فرا برسد و بروند با همان سکوت و نجابت همیشگی.
همه خانههای سالمندان شبیه هم است بسته به اینکه خصوصی باشد یا از حمایتهای دولتی برخوردار شود و بسته به توان مالی فرزندان، والدین از امکاناتی برخوردار هستند.
نقطه مشترک خانههای سالمندان روزهای پر از انتظاری است که مادران در این خانهها میگذرانند.
دستهای همه آنها پینهای سخت بسته است چه اینکه در جوانی زندگی سختی داشتند و چه اینکه از وسع مالی خوبی برخوردار بودند اینجا همه آنها عمری گذراندهاند.
دنیایشان همان دنیای ساکت و مهربان پیرانی که در کودکی در سر گذرها و در پارکها روزگار میگذراندند و تنها تفاوتشان این است که اینها را جایی در خانه فرزندانشان نبود.
دنیای این مادران در انتظار خلاصه میشوند؛ البته مادرانی که هنوز هوشیاری کافی دارند و بیماری سختی نگرفتهاند وگرنه مادران بیماری که برای نگهداری در خانه سالمندان به سر میبرند هنوز فکر میکنند کودک دارند، کسانی منتظرند که برایشان غذا درست کنند و یا اینکه منتظر آمدن مهمان هستند.
اینجا هم آدمها چند دسته میشوند؛ در خانه سالمندان افراد بر اساس توانایی مالی دستهبندی شدهاند، کسانی که وضعیت مالی خودشان یا فرزندانشان خوب است برایشان سوئیتی اختصاصی تدارک دیدهاند و امکاناتشان خوب است، گروه دیگر افراد متوسطی هستند که به این مراکز سپرده میشوند و دسته سوم نیز مادرانی که مانند کودکان سرراهی رها شدهاند و اموراتشان از محل کمکهای خیران میگذرد.
سکوت اینجا برای همه آنها غمبار است؛ چه دارا باشد چه نادار، همه اینجا رنج مشترک دارند، دوری از خانواده.
خیلیهایشان چشمانتظار یک تماس هستند، وقتی گشتی در این خانه میزدیم مادری پای تلفن ساده مرکز با فرزندش در کشوری دیگر صحبت میکرد و شاید این تماسها نقطه امید و خورشیدی درخشان در روزهای پر انتظار و پرسکوتشان بود.
قدیمها میگفتند پیران برکت خانهاند اما امروز اگر به ظاهر هم باشند خانهها از پیران خالی است.
با بسیاری از این مادران نمیتوانی حرفی بزنی، تو را به جای فرزندشان اشتباه میگیرند و شروع میکنند به درد و دل یا که بیشترشان به در و دیوار خیره ماندهاند و منتظر.
هنوز مثل دوران کودکیشان بعضی عروسکهایشان را میخوابانند و برایشان لالایی میخوانند و این همان است، اینجا دنیای این مادران متوقف شده و یا به عقب بازگشته است.
بسیاری از آنها هم حالشان خوب است و هنوز مانند عنفوان جوانی به خودشان میرسند، از خانواده سرشناسی هستند و برای نگهداری به این مراکز سپرده شدهاند.
یک تخت و یک عصا و یک ویلچر همدم روزهای آخر این مادران است، تلخ است اما هستند بسیاری از مادران که تنهایند حتی اگر فرزندان زیادی داشته باشند.
راهروهای سرد و خالی و اتاقهای پر از تختهای آهنی پایان دنیای مادرانی است که روزی فرزندانشان را عصای دستشان و غمخوار پیریشان میدانستند.
دنیای اینها سرد است مانند سیمانهای دیوارها و سردی موزاییکهای کف اتاقها، دنیای اینها کوچک است مانند پنجرهی تنها و بدون پرده که رو به حیاطی غریبه باز میشود.
قصه مادربزرگها شیرینترین قصههایی است که همه به یاد دارند اما قصه مادران در خانه سالمندان به بالشتکی سفت و به پتویی چند صد بار شسته خلاصه میشود که هر روز سر بر بالینش میگذارند، سر کوچک و نحیفشان را به دستهای رنجورشان میگیرند یا چرت میزنند یا خیره میشوند به دیوار شاید از ایستادن بماند.
وی میگوید: ابتدا به خانوادهها توصیه میکنم که والدین خود به ویژه مادران را درون خانواده حفظ کنند و کمتر به مراکز نگهداری بسپارند.
دباغ با اشاره به اینکه تمکن مالی والدین در نوع نگهداری آنان در ایام سالمندی نقش مهمی دارد، میافزاید: والدینی که تمکن مالی خوبی دارند با در اختیار گرفتن پرستار ایام پیری آرامی را میگذرانند.
وی تاکید میکند: در کنار این امر فرزندان میتوانند با تقسیم کار و تنوع در نگهداری از عهده مراقبت از والدین خود برآیند چه اینکه والدین آنها از بیماریهای شدیدی رنج ببرد.
این روانشناس معتقد است اتحاد و همبستگی میان فرزندان در نوع نگهداری والدین موثر است و برنامهریزی میتواند در ایجاد زندگی آرام در زمان پیری والدین نقش مهمی داشته باشد.
وی با اشاره به شرایط روحی والدینی که به این مراکز سپرده میشوند نیز تصریح میکند: بر اساس تجربه پس از 28 روز معمولا کسانی که به این مراکز سپرده میشوند خود را با شرایط تطبیق میدهند بسیاری از سالمندان نیز هستند که تا سالها نیز نمیتوانند خود را به این مکان عادت دهند.
دباغ یادآور میشود: این افراد با کارهای روانشناسی و گروه درمانی نیز همزمان نمیشوند و همچنان دوست دارند به محیط خانه و خانواده خود باز گردند که در این دوران توصیه میکنیم والدین پس از گذر از مرز 45 سالگی برنامهای برای آتیه و دوران پیری خود داشته باشند تا احیانا در زمان طرد از سوی خانواده بتوانند به زندگی با آرامش ادامه دهند.
وی میافزاید: کسانی که بر اثر بیماری به این آسایشگاه آورده میشوند شرایط ویژهای دارند اما افرادی که از نظر عقلی سالم هستند تا روزهای آخر زندگی بعضا از فرزندان خود دلخور میشوند و آنها را نمیبخشند.
این روانشناس درباره نحوه سرکشی فرزندان به والدین نیز میگوید: فرزندان دختر بیشتر از فرزندان پسر تمایل دارند که والدین به ویژه مادر خود را نزد خود نگه دارند و زمانی متوجه میشوند مادرشان به خانه سالمندان آمده سریعا خواهان مرخص کردن آنها هستند از سوی دیگر فرزند پسری نیز بود که زمانی که مادر را به این مرکز سپرد در مدت پنج سالی که مادرش اینجا بود هر روز با همسرش غذا تهیه و برای مادر خود میآورد اما هستند برخی افراد که در طول سالها سراغی از والدین خود نگرفتند.
به گزارش فارس، این روزها اگر فراموش کنیم مادرانی تنها اطرافمان هستند رنجی دیگر بر رنجهای دنیای فراموشکار افزودهایم، این روزها اگر لطافت و مهربانی مادرانمان را فراموش کنیم دنیا را تاریکتر کردهایم.
دنیا هنوز زنده است، چرخش میچرخد و رنگش میبالد اگر آن را فقط حق خود ندانیم.
آخرت هم مثل دنیاست! تقسیم بهشت و جهنم هم بر اساس توانایی مالی ماست!! کسی که نداره خمس و زکات و خیرات کنه با کسی که داره صنار توفیر داره آخرتش! حرف حرف پوله! چه اینجا چه اونجا!!
من خودم جوونی هستم 27 ساله، نمیخوام شعار بدم ولی واقعیت اینه که خانه سالمندان یکی از پدیده های شوم عصر ماست با این توجیح که پیران اونجا راحترند و ما نیز زندگی راحتی خواهیم داشت در حالی نه آنها راحتند نه ما. به قول مادرم آدمهای پیر مانند میوه های کمیابند که اگه این میوه ها رو از دست بدی سخت میتونی مثل اونها گیر بیاری
این خانم بدون اینکه جواب منتقدین رو در مورد مقالاتش خصوصا مقاله تلنگری به گویش مازندرانی بده، همینطور پی در پی فقط مینویسه و این یعنی تصادف با منتقدین در جاده ای یکطرفه!
خواهر محترمه!
کمی هم فکر و بعد دست به قلم کنید! حتماً
آفرین برشهردار پر تلاش و نترس و آفرین بر رئیس شورا