دیدن مجاهدی که نتواند چند قدم برای تخلیه و فراموشی دردش راه برود سخت است؛ خوشا به حال آنانکه با شهادت رفتند؛ بخاطر ما درد کشیدند ولی برای خود غصه نخوردند.
وبلاگ خط مقدم نوشت: واقعاً در این دنیایی که این مردان مرد 30سال روی تختند و درد دارند ما چه کردیم؟ همراهی؟ دل تنگی؟ کمک؟ چه …
مگر نه اینکه با پهلوی سوراخ شده در شبهای فاطمیه بالشت را بقل میکردی تا کسی در اتاق با صدایت بیدار نشود؛ و هم برایم دیدن مجاهدی که نتواند چند قدم برای تخلیه و فراموشی دردش راه رود چه سخت است.
مثل اینکه درباره ویلچرنشینان آلزایمر دارم؛ انگار نه انگار که روزی با شما در یک لشگر و در یک جبهه بودیم و با دشمن جنگیدم؛ امام هی گفت نگذارید به فراموشی سپرده شوند ولی کَر شدم دیگر نمیشنوم؛ کورم دیگر آنها را نمیبینم.
آه… راستی یادم آمد یک روز به جای اینکه کمکت کنم گفتم: التماس دعا!
نمی دانم چرا مثل «پریا» به یادت نبودم؛ غصهات را نخوردم؛ مانند این پرنده دلم هوایت را نکرد تا به دیدارت بیایم تا دست نوازش بر سرم بکشی.
جانباز فرهاد صابر معروف به حاج محسن صابر متولد سال 1342 در سال 1362 بر اثر انفجار تلههای انفجاری نیروهای ضد انقلاب و جریان کومله پای راست خود را از دست داد و در سال 67 از ناحیه نخاع مجروح و یکشنبه 17فروردین93 به درجه رفیع شهادت نائل شد.
– See more at: http://farsnews.com/newstext.php?nn=13930123000025#sthash.XAGWpwDL.dpuf