حاج محمد قاسمی که اهالی او را محمد اوستا صدا میزنند با غمی که در چشمانش نهفته درختان را نگاه میکند و انارهایی را که بر روی شاخهها خودنمایی کرده در حالی که فقط ظاهر دارند و درون آنها هیچ خبری نیست جز دانههایی خشک.
سمانه روشنائی: با کمک عصایش آرام آرام راه میرود و گاهی هم دست به دیوار میگیرد اما با همه سختیها به سمت باغ میرود باغ اناری که چندین سال است با زحمت اداره شده و انار میدهد، شاید باغ خیلی بزرگ نباشد اما باغی پر از خیر و برکت است.
پیرمرد 95 ساله به در باغ میرسد در چوبی کوچکی که قفل و کلید ندارد، به زحمت خود را به درختی میرساند و یکی از بزرگترین انارها را میچیند آهی میکشد و زیر لب چیزی را زمزمه میکند و میگوید بی آبی جان انارها را گرفته است.
زیر درخت مینشیند نگاهی به باغ میاندازد و با دستان پر قدرتش اناری را باز میکند و به جای یاقوتهای درشت قرمز سیاهی دیده میشود و دل آتش گرفته اناری که از تشنگی خشکیده و درونش از دانههای قرمز آب دار خبری نیست.
حاج محمد قاسمی که اهالی او را محمد اوستا صدا میزنند با غمی که در چشمانش نهفته درختان را نگاه میکند و انارهایی را بر روی شاخههای آنها خودنمایی کرده در حالی که فقط ظاهر دارند و درون آنها هیچ خبری نیست جز دانههایی خشک.
محمد اوستا میگوید: تمام سال به این ذوق میکنم که وقت چیدن انار برسد و فرزندانم دور هم جمع شوند و از آنها استفاده کنند اما امسال بی آبی آتش به جان انارها زده و بعید است بتوان از این باغ انار خورد.
او ساکن روستای ورجان است و هر سال زمان چیدن انار فرزندانش را جمع کرده و همه انارها را بین آنها تقسیم میکند و حتی یک انار را هم نمیفروشد و باغش انارهای آبدار و خوش طعمی دارد که امسال خبری از آنها نیست.
وی میگوید که درخت انجیرش هم زرد شده و بارش بسیار کم است و نسبت به سالهای گذشته انجیرهای شیرین از میهمانانش پذیرایی نمیکنند و انجیرهای خشکیده کوچک زیادی هم روی زمین افتادهاند.
به گفته محمد اوستا امسال فقط پنج ساعت این باغ آب خورده که نسبت به نیازش بسیار کم بوده و به دلیل کم آبی نتوانسته سیراب شود تا محصولات خوبی هم داشته باشد.
روستای ورجان به نسبت دیگر روستاهای قم خشکتر است و امسال بیشتر اهالی از کم آبی گلایه دارند و باغهایشان در خشکی دست و پا میزنند.
برای داشتن محصولی با کیفیت و عالی قطعا باید درختان از آب کافی که یکی از مهمترین دلایل حیاتشان است بهرهمند شوند و اگر آب نباشد هر موجود زندهای پژمرده شده و نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
محمد اوستا خانهای با صفا دارد و دلی بزرگ و مهربان که اگر پای صحبتهایش بنشینی تو را به سالهای دوری میبرد که شاید کمتر کسی از آن زمانها چیزی در خاطرش ثبت باشد اما او با حافظه فوقالعادهای که دارد برایت قصههایی از دوران جوانیاش میگوید و فقط دلت میخواهد بنشینی خوب گوش دهی.
در ایوان با صفای خانهاش گلیمی پهن کرده و باغچه کوچکی را که در منزل دارد نظاره میکند و در استکان کوچکی که مقابلش روی زمین است چای مینوشد و فقط خدا رو شکر میکند و از هیچ چیز ناراضی نیست.
«خدا رو شکر، خدایا ممنونتیم، الحمدلله برای این همه نعمت» و جملاتی دیگر حرفهایی است از زبان این پیرمرد بر میآید و بیشتر در حرفهایش از جوانها میخواهد تا قدر دان زندگی و نعماتی که خداوند عطا کرده باشند.
از گذشتههای دور و نبود امکانات سخن میگوید و به آن چیزی که دارد قانع است حتی اینکه باغ خود را اینگونه بدون محصول میبیند دست به آسمان میبرد و خدا را شکر میکند و این را صلاح خدا میداند.
سه پسر و دو دختر دارد و نوههای زیادی که هیچوقت دورش را خالی نمیگذارند، به خصوص روزهای جمعه که این جمع صمیمی گرد هم میآیند و پای صحبتهای پدربزرگ مینشینند.
خانم کوچیک هم مادربزرگ مهربانی است با قد خمیدهاش مدام راه میورد و با جان و دل در خانه زحمت میکشد.
از همه این حرفهای شیرین که بگذریم باز هم به قصه تلخ کم آبی در این روستا و رنجی که اهالی میکشند میرسیم، گلایههای شنیدنی یکی دیگر مردم که حاج محمود او را صدا میزنند.
حاج محمود هم حرفهای جالبی میزند، هفتاد ساله است و میگوید در این عمری که از خدا گرفتم هیچوقت برای خرید پیاز و گوجه و اینگونه محصولات هزینهای پرداخت نکردم ولی امسال این اتفاق افتاد و چون محصول نداشتم مجبور شدم اجناس مورد نیازم را خریداری کنم.
روستای ورجان و باغهای اطرافش با انار شناخته میشوند ولی امسال این روستا تا حدودی از این نعمت محروم شده است.
شغل بیشتر مردم این روستا کشاورزی است که از طریق آن نیز به امرار معاش میپردازند و معلوم نیست با این کم آبی که امسال دامنگیرشان شده چه سرنوشتی در انتظارشان است.