سالهای کودکی و نوجوانی را به فراگیری خواندن و نوشتن پرداخت و پس از آن برای گذراندن زندگی به کار خیاطی روی آورد. نوجوانی بیش نبود که به شوق شنیدن مواعظ و پندهای انسان ساز اخلاقی، در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و مساجد شهر، پای منبرخطیبان مینشست و خمیره درون خویش را با نوشیدن آیات قرآن و روایات معصومان (ع) شکل میبخشید. تنهایی، تفکر و خودسازی از او شخصیتی ساخت که توانست در پرتلاطمترین سالهای آغاز جوانی، قهرمانانهترین حرکت زندگی خود را که در تمام سالیان عمر پربرکتش نقش داشت آشکار سازد. او که از تأثیر سخن واعظان و بیش از همه سخنان میرزا محمد تقی بافقی و مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی (ره) نفس آدمی را کینه توزترین دشمن انسان میدانست، پیوسته میکوشید که با لگام زدن بر نفس خویش، دشمن توانای وجود خود را از سرکشی و طغیانگری باز دارد. چنین بود که وقتی گوشهای از دنیا در چهره زیبارویی پرفریب و افسون و سرشار از نیرنگ به او روی آورد، چشم از آن فروبست و رخ برتافت. همین پایداری جوان خیاط در برابر خودنماییهای افسون گرانه دنیا بود که روزنههای پردرخشش جهان معنا را بر روی او گشود و از همین زمان بود که لطف و محبت جاودان الهی بر وجود او پرتو افکند.
شیخ مکتب نرفته، با همان صفای باطن و صمیمیت دوست داشتنی، خود به چنان باور و ایمانی رسید که تا دم مرگ لحظهای از دعا ومناجات به درگاه الهی غافل نبود.
سرانجام، پس از هفتاد و نه سال بندگی و عبادت خداوند در این دنیای گذرا، در شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی، مرغ وجود شیخ از قفس پر کشید و به جوار رحمت حق پیوست.
اکنون بیش از ۵ دهه از رحلت این عارف نامی و صاحب دل شیرین سخن میگذرد و هنوز ارشادات وهشدارهای آن پیر روشن ضمیر با تلاش تعداد معدودی از شاگردان او سینه به سینه به گوش جان مومنان وسالکان طریق الی الله جامعه ولایی و ایمانی ایران تزریق میشود و گوشها و جانها را نوازش میکند.