خبرآنلاین – چاپ دوم کتاب «آیتالله سیستانی و عراق جدید» نوشته مسیح مهاجری با اصلاحات جدید از سوی سازمان انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی وارد بازار نشر شد.
در بخشی از مقدمه کتاب به قلم مهاجری آمده است: «… آنچه در عراق در سالهای 1382 تا 1390 جریان یافت، در عین حال که مبارزه با اشغالگری بود، نوعی عقلانیت و تدبیر را نیز به همراه داشت که توانست ساختاری نسبتاً قابل قبول به حاکمیت سیاسی این کشور ببخشد. بخش قابل توجهی از این دستاوردها را ملت عراق مدیون مرجعیت شیعه است که با بیداری و هوشیاری سیاسی و با تکیه بر فقاهت و معارف اسلامی توانست صحنه سیاسی عراق را علیه غم مشکلات و موانع زیادی که داشت به سوی انسجامی منطقی به پیش ببرد و عراق جدید را با توجه به آرای مردم و با احترام به خواست و اراده ملت عراق بنا کند. تاریخ عراق در عصر حاضر به ویژه در بخش مربوط به شکلگیری عراق جدید، این واقعیت را به روشنی به رخ میکشد که آیتالله سیستانی نقش مهمی در شکلگیری عراق جدید داشتند، نکتهای که در تاریخ عراق به ثبت رسیده و برای نسلهای آینده بسیار آموزنده خواهد بود. کتابی که اکنون در دست دارید، مجموعه یادداشتهایی است که اینجانب در سفر فروردین 1390 به عتبات عالیات، که در جریان آن توفیق دیدار با آیتالله سیستانی نیز دست داد، به سبک سفرنامه نگاشتم و از تاریخ 20 آذر تا 26 دی ماه همین سال طی 31 شماره در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید. از این مقالات، در روزهای انتشار، استقبال زیادی شد و دوستان و بزرگانی توصیه کردند، این مجموعه در قالب کتاب منتشر گردد. در عمل به این توصیه، با افزودن اجمالی از زندگی آیتالله سیستانی و تصویر بخشی از پیامهای ایشان در دوران شکلگیری عراق جدید، این کتاب پدید آمد…»
بر اساس این گزارش در فصلی از کتاب با عنوان «آیت الله ضد خرافه» می خوانیم:
«گزارش فرهنگی من به آیت الله سیستانی، آنطور که در ذهن خودم آماده کرده بودم، چند محور داشت، ولی با توجه به فرصت کمی که داشتم ناچار بودم گزینشی عمل کنم و لذا فقط یکی از محورها را مطرح کردم که معتقد بودم اولویت دارد. به آیت الله عرض کردم: ایران، گرفتار خرافات است و انحراف عقیده و سستی اعتقادات به دلیل میداندار شدن افراد کم سواد و سودجو بیداد میکند…
آیت الله سیستانی، مهلت ندادند من همه مطالبم را در این زمینه بگویم و با روحیهای آماده و البته مشتاق و مسلط نسبت به این مقوله، شروع کردند به اظهار نظر کردن و گفتند:« شما خودتان این وضع را به وجود آوردهاید. هی گفتید آقای بهاء الدینی اینطور است و آنطور است. هی کرامات گفتید. من خودم در قم بودم و این چیزها را میدانم و اینجا هم که هستم کتابهای زیادی میخوانم و این حرفهای کرامات را که میزنند و مینویسند میخوانم و معتقدم شما خودتان، کشور را به روزی انداختهاید که این گرفتاریها پیش آمده و جمکران را آنطور بزرگ کردهاید و منبریها آن حرفها را میزنند. من منبرها را هم گوش میکنم.»
گفتم: و مداحها.
گفتند: آنها را هم همین کارهای شما اینطور کرده است.
گفتم: ما خودمان در مقابل آن دسته از منبریها و مداحهایی که مطالب سست و نادرست و خرافاتی را به خورد مردم میدهند قرار داریم و علیه آنها مقالات و مطالب زیادی نوشتهایم و انتظار ما از شما اینست که شما هم موضعگیری کنید و به ما در این زمینه کمک کنید، چون موضعگیری شما خیلی اثر دارد.
گفتند: اینها را میدانم و از قول من هم چیزهایی علیه اینها گفتهاید و منتشر شده است، ولی من بنای دخالت در ایران را ندارم. ایران مهندسی شده است و سر مهندس هم دارد و من نباید دخالت کنم.
گفتم: منظورم این نیست که در مسائل حکومتی دخالت کنید، ولی در امور اعتقادی اظهار نظر شما مؤثر است. اعتقادات مردم در خطر است و برای حفظ دین و اعتقادات، ورود شما به این مسائل لازم است.
گفتند: شما که گفتید «سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست» چطور میتوانید اینها را از همدیگر جدا کنید؟ همانآقای بهشتی که شما با ایشان رفیق بودید، قانون اساسی را تدوین کرده و آن را طوری ترتیب داده که برای مرجع فقط مسائل غسل و طهارت باقی مانده و بقیه چیزها مربوط به حکومت است. بنابراین،ما چه بگوییم؟
این قسمت، به نظرم رسید برای آیت الله سیستانی بسیار مهم بود، زیرا دوباره به آن برگشتند و گفتند: وقتی در قانون اساسی برای مراجع فقط مسائل غسل و طهارت باقی گذاشتهاند و بقیه چیزها مربوط به حکومت است، ما چه بگوییم؟
گفتم: شما به آقای بهشتی کاری نداشته باشید و به عقیده خودتان عمل کنید.
گفتند: ما نمیتوانیم در ایران دخالت کنیم، وقتش را هم نداریم. کار مرجعیت و عراق و بحرین و خواندن آنهمه مطالب، زیاد است و دیگر وقتی باقی نمیگذارد که به این چیزها برسیم.
گفتم: من به وظیفه شرعی خودم عمل کردهام که گفتن این مطالب و درخواست اظهار نظر از شما بود، حالا شما میدانید و تکلیف شرعی خودتان. این جمله را که گفتم، آیت الله سیستانی سکوت کردند و به نظرم رسید این مطلب برای ایشان قابل تأمل بود.
با اینکه هنوز مطالب زیادی برای گفتن داشتم، احساس کردم بیش از این سهم ندارم و باید خداحافظی کنم. من و همراهان از جا بلند شدیم و آیت الله سیستانی هم بلند شدند و شیخ انصاری هم از جا برخاست، اما حیفم آمد به صحبت ادامه ندهم و در همان حال از آیت الله پرسیدم: برای آقای هاشمی رفسنجانی پیغامی ندارید؟
گفتند: نه البته رفتاری که با دخترشان کردند بسیار بد بود و آن نسبتهایی که دادند حد دارد.
منظور آیت الله سیستانی، برخوردی بود که در اواخر سال قبل از صحن حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی (شهرری) با یکی از دختران آیت الله هاشمی رفسنجانی شد و با اهانت و الفاظ رکیک و نسبتهای زشت او را وادار به ترک مراسمی که به مناسبت درگذشت یکی از بستگان نزدیک خانواده هاشمی رفسنجانی در آن مکان برگزار شده بود کردند. خبر این برخورد، در رسانهها منتشر شد و فیلم آن، که توسط تلفن همراه برداشته شده بود، نیز دست به دست چرخید و حتی از تلویزیونهای ماهوارهای پخش شد و بسیاری از مردم در داخل و خارج آن را دیدند.
آیت الله سیستانی، جملات مربوط به دختر آیتالله هاشمی رفسنجانی را با تأسف به زبان آوردند به طوری که ناراحتی کاملآً در چهره ایشان آشکار بود.
گفتم: آقای هاشمی رفسنجانی به من گفتند سلامشان را خدمت شما ابلاغ کنم.
گفتند: سلام مرا هم به ایشان برسانید و بگویید من به امور ایشان توجه دارم. البته آقای هاشمی که گفته میخواهم کتاب و خاطرات بنویسم.
این نکته که آقای هاشمی گفته میخواهم کتاب و خاطرات بنویسم مربوط است به اسفندماه گذشته که بعد از کناره گیری آقای هاشمی رفسنجانی از نامزدی ریاست مجلس خبرگان رهبری وقتی در همین زمینه از ایشان سؤال شد ایشان پاسخ دادند قصد دارم از وقتهایم برای نوشتن کتاب و خاطرات استفاده کنم. اطلاع داشتن آیت الله سیستانی از همین سؤال و جواب نیز نشان میدهد ایشان با اینکه در عراق زندگی میکنند و آنهمه کار و مراجعه و اشتغالات دارند، از همه مسائل ایران مطلع هستند و حتی آنها را با جزئیات به ذهن میسپارند.»