گاهی بعضی آدمها کارهایی میکنند که شاید در نگاه اول همه تعجب کنیم که چطور با این موقعیتش، با این سن و سال، چنین تحلیل عمیق و نگاه عالمانهای پیدا کرده است که به نظر میرسد تنها با داشتن روح بزرگ میتوان اینگونه بود، شاید اگر هر فرد دیگری جای آنان بود، هرکسی با موقعیت اجتماعی بالاتر چنین تصمیمی نمیگرفت یا بهگونه دیگری عمل میکرد.
کاروان زیر سایه خورشید این بار در یکی از روستاهای دوردست آذربایجان، به عیادت خانم فاطمه اکبری پیرزن ۸۱ ساله روستای قیصریه رفته که با تحلیلی درست، درسهای زیادی به همه ما میدهد؛ البته این پیرزن، ۲۵ سال است به دلیل کسالتی که دارد، توفیق حضور در حرم امام رضا «ع» را نداشته است.
متن پیش رو، حاصل گفتگو با علی صلحی، فرزند این مادر فداکار است که به دلیل کسالت وی، به سؤالات ما پاسخ داد.
برای نخستین سؤال بفرمایید چه شد که مادرتان حاضر به گذشت از این سفر معنوی میشود و هزینه آن را به کودکان و مردم یمن اهدا میکند؟
مادر من هم مثل همه مسلمانان جهان دوست دارد برای یکبار هم شده به زیارت کعبه مکرمه و مدینه منوره مشرف شود، اما وقتی اخبار حمله رژیم آل سعود به یمن را میبیند که چه ظلمی در حق مردم مظلوم یمن روا میدارند، اشکش جاری میشود و میگوید: «چرا این آدمهایی که خودشان را خادمین حرمین شریفین میدانند، به زن و بچه مردم رحم نمیکنند و آنها را به خاک و خون میکشند؟» به همین خاطر هزینه سفر حج تمتع خود را برای کمک به مردم یمن اهدا کرد.
مادرم به اطرافیانی که قصد دارند به مکه بروند، میگوید تا جایی که میتوانید آنجا هزینه نکنید و سوغاتی نخرید، ارز را از کشور خارج نکنید و به جیب آل سعود نریزید. وقتی نزدیکان در بازگشت از مکه برایشان سوغاتی میآورند را مصرف نمیکند و همیشه میگوید وقتی فکر میکنم که این سوغاتی از کجا آمده و پولش در کجا هزینه میشود، استفاده از آن ناراحتم میکند.
ظاهراً مادرتان کارنامه درخشانی در کمک به دیگران دارند، همینطور است؟
بله. چند سال پیش ارثیهای چند دهمیلیونی به مادرم رسید که همه آن را صرف کمک به دیگران کرد. مثلاً ساخت گنبد مسجد جامع شهر مهربان با کمکهای مردمی است که مادرم هم بخشی از هزینه ساخت آن را متقبل شد.
میخواهم درباره حضور کاروان زیر سایه خورشید در آنجا بپرسم، اما پیش از آن بفرمایید آیا مادرتان به زیارت امام رضا (ع) مشرف شدهاند؟
بله. مادرم تا زمانی که پدرم در قید حیات بود و بستر بیماری زمینگیرش نکرده بود بارها و بارها به مشهد و حرم امام رضا(ع) مشرف شده بود، اوایل سال ۷۰ بود که به دلیل سکته مغزی و پوکی استخوان بهمرور بدنش تحلیل رفت و خانهنشین شد. در همه این سالها لحظهبهلحظه برای زیارت امام رئوف (ع) مشتاقتر شده، اما متأسفانه فاصله ۱۵۰۰ کیلومتری تا مشهد اجازه نمیدهد تا او را جابهجا کنیم و به زیارت ببریم.
حتماً شنیدهاید که زیارت علی بن موسیالرضا (ع)، حج فقراست، قطعاً این حضور قوت قلبی برای مادر بود.
روز گذشته وقتی خبر آمد که قرار است کاروان زیر سایه خورشید به منزل ما بیاید مادرم آنقدر خوشحال شد که گویی خود امام رضا (ع) قرار است به دیدارش بیاید.
پیش از آنکه کاروان به روستا برسد مادرم از فرزندانش خواست که خانه را آماده میزبانی از بهترین مهمانها کنند. همهچیز برای آمدن مهمانی از مشهدالرضا مهیا شده بود. بستر مادرم را روبهروی در ورودی قرار داده بودیم تا بهمحض ورود خادمان چشمش به فرستادگان امام رضا (ع) بیفتد. خادمانکه رسیدند پرچم سبز حرم ابتدا وارد خانه شد.
مادرم با دیدن پرچم و نوشتههای درخشان روی آنکه چندین و چند بار در تلویزیون دیده و با آن آشنا بود، صدای هقهق گریهاش بلند شد. پرچم را میبوسید و سر و رویش را با آن متبرک میکرد و مدام دستبهسینه میگذاشت و از راه دور به امام سلام میداد.
خادمان دقایقی بیشتر در منزل ما نبودند، اما برای همین مدت کوتاه هم بسیار از آنها تشکر کردیم چراکه این حضورشان حال و هوای دل مادرم را بسیار خوب کرد، شاید تنها ما فرزندانش باشیم که حال خوبش را بعد از این ۲۵ سال دوری از امام رضا (ع) از چهرهاش متوجه شدهایم.
منبع: صبح نو