«به بهانه ی روز لاریجان»
لاریجان جان من و جان شماست
هان که میراث نیاکان شماست
از چه رو ارزان فروشیم خاک را؟
سنّت و آداب و رسم پاک را
این زمین آثار آبای من است
سهم فرزندان و اَبنای من است
ترسم از روزی پدر پرسد ز من
کو پسر مُلک و در و دشت و دَمن؟
باید اَندر پاسخ هاچ و واج گشت یادگارش دست من تاراج گشت
پرسد ای فرزند بی درک و لیاق خاک رفته از چه شدسبک وسیاق؟
خاک ما بوی دیانت بود و بس
دین و دنیا را بدادی با هوس
گویم اَر فیل ام هوای شهر کرد
حتم دارم روحش از من قهر کرد
وَر بگویم برف بود و سوز و سرد
با تشر گوید : نبودستی تو مرد
گر بگویم قصد من تحصیل بود
خندد وپرسدکه تحصیلت چه سود
علم خواندی گوچه شدفعل وعمل؟
در مَثل زنبور مانی بی عسل
چاره ای نَبود بدو آرم دلیل
از تمنّای عیال و قال و قیل
با بت ترفیه منز ل رفته ام
از برای حل مشکل رفته ام
حیف دردم بوده یک، شد صد، هزار دیده ها حیران به کار روزگار
کشت و زرع و باغ و بستان شد یَله
شهر دیدم ازدحام و ولوله
شهر دارد شوق و شور و التهاب
کم کَمک رفتم فرو در منجلاب
این خریدم ، آن گرفتم ، نا ضرور
قرض کردم تا نمایم جفت و جور
چند گاهی شد اسیر مُد ، شدم غافل از اصل و تبار خود شدم
جای مسجد ، پارک ها میعاد شد
بید لرزا نم اسیر باد شد
هرطرف برد و به هر سویم کشاند
زرق و برق شهر بر خاکم نشاند
شهر عالی ، لیک ظرف من نبود
با غریبه جای حرف من نبود
کار من چر خید ن بازار شد
مال رفت و حالت من زار شد
مال رفت و هیچ اندر کف شدم جای تولید غرق در مصرف شدم
رفت از من گاو و گوسفند و رَمه کو د گر ریسیدن پشم و لَمه؟
نیست دیگر گندم و نان و تنور رفته دستم برکت و رزق و وفور
حا لیا سر گشته و ا فسرده ام ظاهرم خوش ،باطنی دل مرده ام
بهر آ سایش رود آرامشم دائما در منّت و در خواهشم
کاش بهرم فرصت برگشت بود پر کشیدن سوی کوه و دشت بود
سوی خاک خویش،هم وادی شدم
با عث ترویج آبادی شدم
کاش درکم بوده قدر مرز و بوم فهم من می شد خط ملّای روم
هرکسی کودورماند ازاصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
آری با ید همّتی از جان کنم آشتی با مُلک لاریجان کنم
گر ولایت رونق افتد با «حبیب» نیست دیگر جای جولان غریب
آمل،نیک نژادنیا کی