تلخ مرا گشته کام ، فقر علیک السّلام
دین، به که بسپارمت؟خویش فتادم به دام
دست علی همرهت ، نیست ز من حفظ دین
گفت چنین حضرتش، حیدر شیرین کلام
گرگِ بد اَندیش فقر تا ز دری شد عیان
گلّه ی مظلوم شرع، بر دهد از کف دوام
خمس ز یک سو رود، جانب دیگر زکات
حج برمَد با جهاد، هم که صلاه
و صیام
نهی به معروف و نیز اَمر به منکر شود
می رود از خانه ام ، حکم حلال و حرام
تا که تهی شد درون، معده گرفته است خون
هر چه که بیند خورَد، پخته بُود یاکه خام
تشنه لبِ بی تمیز را نه تفاوت بُود
آبِ زلالش رسد یا که خورد زهرِ
جام
هرکه در این روزگار نیست به خرجش سوار
مکتب ومذهب بداد، رسم و رَهش انهدام
نیست مرا چون دِرَم، چاره نباشد بَرم
باید بگرفت و خورد، مال یتیم و غلام
خواجه ی پُر مدّعی را نبُود درد ما
وآنگه از آن ماَمَنش سجده کند هم قیام
کاش که سوز فقیر، خواجه سرا بر کَند
کاش که تیغ سخن بوده برون از نیام
بارالَها، کن نظر تا که نلغزد
« حبیب»
در طلب حرف حق، بسته کمر اِهتمام
آمل،نیک نژادنیاکی