ای که در تقویمِ عشق و دلبری
زینتِ هشتِ ربیعالآخَری
ای نگاهِ مصطفی در چشمِ تو
بر زبانت نطقِ نابِ حیدری
ای مَهِ عصمت، درخشان از دلت
شمعِ زهرایی و شمسِ ازهری
ای که روییده به نورِ معرفت
از وجودت میوهی پیغمبری
ما همه غوّاصِ بحرِ دانشت
تو ولی آن سوی دریا، مُضمَری
گر حدیثی از تو فهمِ ما شود
بینیاز آییم از هر گوهری
جانِ ما قربانِ حرفی از لبت
گوشِ ما بُگشا امامِ عسکری
نامهیی از توست در دستانِ ما
چشم امّا کور و گوش امّا کری
شیعیان را سوی تقوا خواندهای
در طریقِ کردگارِ اکبری
تا که بگریزند از کذب و دروغ
وز کژی و پَستی و خیرهسری
موقعِ ردِّ امانت گشته بر
حنجرِ سردِ خیانت، خنجری
گاهِ سجده، فارغ از کوچِ زمان
در دلِ سجّاده، افکنده سَری
در حقِ همسایگان و قوم و خویش
مُحسن و بخشنده و جانپروری
بر سرِ امواتشان تهلیلگو
در برِ مرضایشان خوشمحضری
بر ادای حقِّ مردُم، شوقمند
دادخواهانِ جهان را یاوری
آنچنان که شیعه گردد از شما
مایهی بالندگی و مفخری
زینتِ ایوانِ معصومین شوید
بگذرید از خفّت و ننگآوری
حُبِّ ذیالقُربی بُوَد تبلیغتان
رد کنندهی هر قبیح و منکَری
اهلِ بیت آیینهی حُسناند و خیر
عاری از هر زشتی و عیب و شری
عترت و قرآن در این عالَم، یکی است
زآن دو جوشد در قیامت، کوثری
خاندان را نسبتی با مصطفاست
کان نباشد در سرای دیگری
در طهارت، آلِ طاها، از خدا
با خدا و تا خدا شد اطهری
هر که جز آلِ علی شد مدّعی
بر طهارت، کاذب است و ابتری
ذکرِ حق گویید، ذکرِ بیعدد
با دلِ نوحهگر و چشمِ تری
یادِ مرگ از خود نگردانید دور
کاین بدن، روزی شود خاکستری
تالیِ قرآن شوید و سر دهید
بر رسولِ حق، درود از هر دری
این سفارش زان امامِ طاهر است
جانِ ما آمادهی فرمانبَری
کاش عقلِ ما رَهد از جورِ جهل
تا که دریابد بهای رهبری
تا کی از امیالِ خود، پیچان شویم ؟
این هوسها را چه باشد سروَری ؟
از ولایت، هر کسی بیبهره شد
دور گردد از رهِ نیکاختری
ای بنیآدم! چرا اینسان شُدید ؟
این شناعت چیست وین بدمنظری ؟!
خاک را بر سر نهاده شادمان
داده از کف، سادهدل، کانِ زری !
اولیا را بُرده از یاد؛ ای امان !
کرده با شیطانِ ظالم، همسری
فخر بر کوروش و نازِ داریوش
کی دهد روحِ شما را برتری ؟
دل چه بازید از فریبِ اهرمن
بر هیاهوی غرورِ قیصری ؟
با دلی شفّافتر از آینه
نور کو زآیینهی اسکندری ؟
کلِّ عالَم را بگردید از ازل
تا ابد، در جست و جوی ساغری
ساغری مختوم و ناب و بیخمار
کز رحیقش، روح گردد عنبری
ساغری که بادهاش فرقان دهد
خاکِ آدم را بَرَد تا محشری
بیولایت، گردد این تن، شورهزار
با ولایت، جان شود نیلوفری
آسمانِ بیولایت روز و شب
خالی است از ماه و شمس و مشتری
بیپناهِ عترتِ پاکِ نبی
میخورَد هر لحظه بر جان، نشتری
لیک این امراض مییابد شفا
با نگاهی از امامِ عسکری
وفّقنا اللهُ لما یُحبّ و یرضی
حمیدرضا شیرعلی مهرآیین
جمعه – 17 دی 1395 / 7 ربیعالثانی 1438