آدمی همواره از بدو پیدایش با مشکلات مختلف مواجه بوده و همچنان نیز خواهد بود؛ از این رو، در پی حل و یا تعدیل این مشکلات بوده و برمیآید این مسائل و مشکلات بهحدی متکثر و متنوعند که هر کدام از آنها کنکاشی عمیق را میطلبند. اما آنچه که بشر را در راه تعدیل مشکلاتش در طول حیاتش یاری كرده نیروی تفکر و تعقل او بوده است؛ البته لازم به ذکر است که تن و بدن آدمی در اعصار گذشته دارای نقشی بس پررنگتر بوده است. برای تصریح در ادای منظور خویش همین بحث کافی است که منظور از جسم تمامی حواس پنجگانه انسان است. حال انسانی را در نظر تجسم کنید که یکی از حواس پنجگانه را نداشته باشد؛ بدون شک این قبیل انسانها در هر برهه از حیات بشر موجود بودهاند و همین اینک نیز به تعداد زیاد موجودند؛ موضوع بحث ما به حس بینایی و دیدن مرتبط است و در این باب از دیدگاه نگارنده هم بهعنوان دانشآموخته علوم اجتماعی و هم بهعنوان یک فرد نابینا رهگذروار بر اساس تجارب زندگی خود خصوصا در استان کردستان توضیح و تحلیلی مختصر ارایه میکنم. چشم برای بشر در حکم گردآورنده اطلاعات مهمترین ابزار آدمی است؛ بنابراین فرد نابینا با نخستين چالش جدی زندگی درگردآوری اطلاعات و شناخت محیط پیرامون مواجه میشود. همین نکته کافی است تا در جامعه ما اینگونه افراد حتی در عصر کنونی برچسبهایی عجیب و غریب بخورند و تصور افرادی ناکارآمد درباره آنها وجود داشته باشد؛ اشاره به نکاتی تجربی راجع به کودکی اینگونه افراد به روشنشدن این چالش کمک میکند. بر اثر ناقصبودن درک شناختی کودک نابینا از معلولیت خویش این افراد از نظر روانی و جسمی بسیار آسیبپذیر هستند که با توجه به عرف سرکوبگر جامعه ما این آسیبها ممکن است، گسترده باشند کما اینکه اینجانب نیز تجربهای چنین داشتهام؛ بهدلیل استفاده از زبان ناامیدکننده اطرافیان کودک برای نشنیدن مجدد اینگونه الفاظ و همتراز شدن با سایر همسالان به کارهایی دست میزند که بر اثر نابینایی آن هم در محیطهایی مانند شهرها و روستاهایی که برای افراد بینا نیز مناسب نیستند، ممکن است بسیار خطرناک باشند؛ مانند دویدنهای سریع و…. پس از دوران کودکی و رسیدن به سنی که دارای حساسیتهای خاص خود است، سوال و جوابهای پیدرپی همسالان و معلمان بهخصوص در رابطه با نحوه انجام کارهای روزمره چنان ساده و عجیب است که گویی فرد نابینا فاقد هر نوع قوه تفکر جهت رفع محدودیت ندیدن در انجام اینگونه امور است. اما مسألهای که در این بین بسیار آزاردهنده است، سازمانهای مربوطه هستند که هنوز خود درک نادرستی از مفهوم ندیدن دارند و به جای تحلیل آن و کار در راستای جهتدادن به دیدگاه سایر افراد جامعه خود نیز تقریبا در همین راستا گام برمیدارند و صرفا به رفع تکالیف محوله در سطحی بسیار محدود عمل میکنند و این امر خود باعث تداوم دیدگاه جامعه شده است؛ اما چالش مهم و مخرب دیگر در باب ندیدن، عدم اعتماد به توانایی خود افراد نابینا است بعضا دیده شده نابینایی به صرف ندیدن و شنیدن بعضی ناشنیدنیها اختیار از کف داده و خود را به دست سرنوشت سپرده است. از نظر اینجانب ندیدن محدودیت است؛ اما به هیچ عنوان حاکی از ناتوانی نیست چرا که بسیارند کسانی نابینا که خلاقانه و هنرمندانه در همین استان کردستان ندیدن را دور زده و با تلاش مداوم به آرزوهای خود جامه عمل پوشاندهاند. حال نقطه عطف ندیدن در سنین بزرگسالی است که باید کمی بیشتر مورد مداقه قرار گیرد چرا که دیگر در این سن انسان تا میتواند بایستی خود را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد با ورود انسان به مرحله بزرگسالی و لزوم قبول مسئولیت نابینایی او در مواجهه با فراز و فرودهای زندگی ازجمله ورود به تحصیلات عالی و تشکیل خانواده برجستهتر میشود در این دوره است که جامعه ندیدن را بهانهای برای پرهیز از اعطای مسئولیت به افراد با آسیب بینایی بهترین توجیه و بهانه قرار داده و محدودیت ندیدن را به هر چیزی تسری میدهد. متأسفانه نحوه برخورد تناقضآمیز افراد در جوامعی مانند جامعه ما که همزمان با تعارفات دروغین و نامشخص و برداشتهای نادرست از ندیدن همراه است، بر این نوع چالشها میافزاید؛ فیالمثل در قضیه یافتن شغل یک تفکر بسیار خطرناک در میان مسئولان جا افتاده که ندیدن با از کار افتادگی یا نهایتا با پاسخدادن صرف تلفن مترادف است لذا نهایت شغلی را که برای یک نابینا متصورند اپراتوری است مگر آنکه فرد نابینا با خلاقیت خویش و با سماجت بسیار از این خوان سخت عبور کند؛ همانگونه که عرض کردم بودهاند نابینایانی که آنقدر توانا بودهاند که از این دید غالبی خود را نجات دهند اما بهدلیل کلینگری حاکم بر جامعه این طرز تلقی هر چند بهگونهای دیگر اما همچنان مستدام است از این منظر یکی از مهمترین زیانهایی که متوجه قشر نابینا است، نادیده گرفته شدن سرمایههای اجتماعی این افراد است که بعضا باعث سرخوردگی آنان نیز شده است. در پایان جا دارد اشاره شود که ندیدن نه مسألهای بدیهی است و نه رازی است سر به مهر، هدف من از نگارش این یادداشت این بوده است که ندیدن و نابینایی از منظر اجتماعی جای بسی کار و تأمل دارد که خارج از خود سانسوریهای معمول در میان افراد جامعه باید مورد کنکاش قرار گیرد؛ با وجود اين از آنجا که کلیشه موجود مبنی بر اینکه صرفا مسائل مهم درنهایت منتهی به یاد شدن در ایام خاصی است و سایر ایام گویی که در آن زندگی فاقد جریان است مسائل به کناری انداخته میشوند تا سال بعد فرا رسد، کمترین دستاورد ممکن را همراه خواهد داشت لذا در این مصیبت دورهای، همه ما مقصریم ازجمله خود نابینایانی که ندیدن را بهانهای برای دیدهنشدن قرار میدهند تقصیرشان کمتر از سایر افراد جامعه نیست؛ چرا که لزوم حضور هر قشر و تشکلی در توسعه یک کشور امتیازی بسیار انسانی و دستاوردی بسیار بزرگ است که برای افراد با آسیب بینایی نیز دور از دسترس نیست. نوشته را با نقل قولی از سهراب سپهری پایان میدهم؛ «چشمها را باید شست جور دیگر باید دید». به امید دقت در نگریستن به یکدیگر.
| کامران روشنیزاده | | کارشناس ارشد فلسفه علوم اجتماعی |