چشمهای جاستین در اثر حادثه یا بیماری نابینا نشدهاند، بلکه او یک روز صبح از خواب بیدار شده و متوجه شده که دیگر نمیتواند ببیند، از آنجایی که همیشه بینایی ضعیفی داشت، از پنج سالگی عینک میزده است، اما شماره چشمهایش به طرز عجیبی با سرعت بالا میرفته و در نهایت او دیگر نمیتواند چیزی ببیند.
البته او دکترهای زیادی را برای درمان این مشکل دیده و مدتها تحت نظر پزشک بوده است، یکسال پس از اینکه بیناییاش را از دست میدهد، از همه دنیا و کارهایی که همیشه از انجام دادن آنها لذت میبرده محروم میشود، از همین رو تنها میشود و حتی مدتها کلامی حرف نمیزده و تنها جلوی کامپیوترش که صفحه بسیار بزرگی داشته، مینشسته و به صفحه آن به قدری نزدیک میشده تا برخی نورها و اشکال آن را تشخیص دهد.
اما این خانهنشینی باید تمام میشد، بیو جانسون یکی از دوستان نزدیک جانسون یک روز به سراغش میآید و او را برای دوچرخه سواری بیرون میبرد، آنها روزهای زیادی این کار را انجام میدهند و جانسون مانند راهنما جلوی جاستین میرفته و اگر مانعی بوده، به او خبر میداده است.
در همین حین یکی دیگر از دوستان جاستین، او را به صخرهنوردی دعوت میکند، و میگوید «برای صخرهنوردی لازم نیست، ببینی، باید احساس کنی.» از آن روز به بعد آنها برای صخرهنوردی میروند و علاوه بر باشگاه، سراغ صخرههای واقعی در طبیعت هم رفتهاند.
حتما میپرسید جاستین چطور صخرهها را پیدا میکند و از آنها بالا میرود، اینجا باید گفت که دوستانش برای همین کنار او هستند، آنها پایینتر از او حرکت میکنند و با استفاده از عباراتی که از قبل مشخص شده او را راهنمایی میکنند. البته این حرفها همان چیزهایی است که جاستین در زمان صخرهنوری روی آنها حساب کرده است.
خود جاستین در اینباره میگوید: «وقتی که کار روی یک صخره رو شروع میکنم، علاوه بر اینکه صدای اطرافیانم را میشنوم، خودم هم سعی میکنم با لمس کردن سنگها، شکل آنها را در ذهن حفظ کنم و بدانم برای هر صخره از چه مسیری رفتهام. در برگشت هم همین کار را انجام میدهم. در نهایت بارها و بارها یک صخره را بالا و پایین میروم تا خودم به تنهایی بتوانم مسیر آنرا کامل بروم.»
یکی از دوستانش در باشگاه صخرهنوردی درباره جاستین اینطور توضیح میدهد: «جاستین انگیزه زیادی دارد و هرگز ندیدهام بگوید که نابیناست. و اگر از قبل ندانید که او بینایی ندارد، اصلا متوجه نمیشود، چون وقتی با جاستین صحبت میکنید، مستقیم به شما نگاه میکند و کاملا مانند بقیه بچههاست.»
اما صخرهنوردی تنها توانایی خاصی نیست که جاستین دارد، او به عنوان یک عکاس حرفهای کار میکند و در زمینه عکسهایی از طبیعت و چشم اندازها مهارت دارد. خودش میگوید که از خاطراتی که زمان بینایی دارد، بهره میگیرد، همچنین نور آفتاب و جهت سایه را احساس میکند و کمی هم با حس غریزهای که دارد، میتواند عکسهایش را بگیرد.
جاستین نمیتواند عکسهایی که گرفته را ببیند، اما آنها را در یک مانیتور ۲۷ اینچی قرار میدهد و در این صورت میتواند برخی از پیکسلهایی که رنگهای تیرهای دارد را ببیند و به این شکل تضادهای میان روشنی و تاریکی را تشخیص دهد.
با تماشای عکسهایی که جاستین گرفته، واقعا نمیتوان حدس زد که عکاس آنها نابینا باشد.