شهروند| دختر ١٤ساله وقتی در پارک با پسرجوانی آشنا شد، هرگز تصور نمیکرد که قربانی نقشه سیاه وی و ٤ همدستش میشود. این ٥ پسر، دختر نوجوان را ٤٨ساعت در شکنجهگاه خود مورد آزار و اذیت قرار دادند و پا به فرار گذاشتند. ١٩ مردادماه سال گذشته بود که پرونده ناپدیدشدن دختر ١٤سالهای به نام سهیلا پیشروی ماموران پلیس قرار گرفت. تحقیقات نشان میداد که سهیلا برای خرید از خانه خارج شد اما دیگر به خانه بازنگشته است. با ادعای خانواده این دختر تیمی از ماموران اداره ١١ پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس ایلخانی از شعبه هشتم دادسرای ناحیه ٢٧ تهران برای ردیابی دختر گمشده وارد عمل شدند. در نخستین گام شماره تلفن دخترنوجوان مورد بررسی قرار گرفت. تحقیقات نشان میداد او در آخرین تماسهایش با پسر جوانی به نام احسان قرار ملاقات گذاشته است. همین سرنخ کافی بود تا احسان دستگیر شود. احسان در بازجوییها ادعا کرد که به همراه ٥ تن از دوستانم در پارک با سهیلا آشنا شدیم. شماره تلفنش را گرفتم و قرار شد همان روز به خانه یکی از اقوامش برود. با مترو او را تا تجریش رساندم و سپس از هم جدا شدیم و دیگر اطلاعی از او ندارم. درحالی که ادعاهای پسرجوان مبهم بود، ماموران کلانتری ولنجک درحین گشتزنی با دختر نوجوانی روبهرو شدند که رفتارهای مرموزی داشت. این دختر نوجوان وقتی به ماموران گفت که از خانه فرار کرده، به کلانتری ولنجک منتقل شد. سهیلا نام داشت. ١٤ساله. ادعا میکرد پدرش شیشهای است و از او خواسته تا برای تأمین هزینه اعتیادش جلوی دوستانش برقصد. به همین خاطر از خانه فرار کرده است. او به داستانسرایی دست زده بود. این را مادر سهیلا میگفت. مادر سهیلا وقتی در برابر ادعاهای دخترش قرار گرفت، اصرار داشت که دخترش دروغپردازی میکند. وقتی سهیلا تحت بازجوییهای تخصصی قرار گرفت، پرده از سرنوشت تلخ و سیاهش برداشت. دختر نوجوان گفت: با پدربزرگ و مادربزرگم به پارک رفته بودیم که پسرجوانی به اصرار شماره موبایلم را گرفت. فردای آن روز تماس گرفت و قرار گذاشت. او وقتی مرا دید، به زور و تهدید سوار خودرویش کرد و با سرعت به سمت کارگاهی رفت. با چشمانی بسته، زندانیام کردند تا اینکه فردای آن شب رضا، احسان، آرش و ٢ جوان دیگر مرا سوار خودرویی کردند و به باغی بردند. در آنجا بود که صدای یک مرد افغانی را میشنیدم. دستانم را بستند. احسان و ٢ جوان دیگر مرا هدف نیت شومشان قرار دادند و برای اینکه پا به فرار نگذارم، سگ بزرگی را جلوی چشمانم آوردند و او را در یکقدمی من بستند که از ترس همه بدنم شروع به لرزش کرده بود. نیمهشب وقتی این ٥ پسر خوابیدند، مرد افغان سراغم آمد برای من آژانس گرفت. من در منطقه ولنجک پیاده شدم. آنها مرا تهدید کرده بودند که اگر به پلیس و خانوادهام حرفی بزنم، من و پدر و مادرم را خواهند کشت. با ادعاهای دختر نوجوان ردیابی این باند در دستور کار ماموران پلیس قرار گرفت. تیم تحقیق در این مرحله مخفیگاه یکی از آنها را که رضا نام دارد ردزنی کردند اما وی از مخفیگاهش فرار کرده بود. بازپرس ایلخانی از شعبه هشتم دادسرای امور جنایی با توجه به فراری بودن متهمان دستورات ویژه را برای دستگیری اعضای این باند صادر کرد و تحقیقات برای بازداشت آنها ادامه دارد.
هـراز نـو: قربانی این سناریوی سیاه تا صبح با پارسهای سگ وحشی از ترس میلرزید