هـراز نـیـوز: آبدارخانه ننه بتول که مدتها بعلت خشم و تهدید از ما بهترون دربش مقفل بوده راوی برای بازگشایی مجدد آن دست به دامن اکبر ننه بتول فرزند برومندش شده ضمن تماس تلفنی با مشاهده بی مهری اهالی بند و بست راهی تهران محله هفت چنار که در منزل پسرش اکبر ننه بتول جا خشک کرده بود نموده با پیگیری راوی که دوستی دیرینه ای با اکبر ننه بتول در سالهای 41 و 42 در سربازخانه تیپ یک عشرت آباد داشته هم دیدار تازه نماید و هم بخواسته اش برسد. اکبر ننه بتول راوی را بار دیگر وامدار صحبت خود قرارداده به اتفاق ننه بتول به آمل مراجعت و چراغ آبدارخانه را با قدوم مبارکش روشن نموده. ناصر خالی بند که از بازگشائی آبدارخانه، خالی بندیش گل کرده بود با شادی و پذیرائی جانانه و چای سنگ پهلو از اعضای دائمی بدون فیس و افاده از غیبت حسن بنویس، مجانی نویس مجلات مرکز و هفته نامه های محلی که تندیس افتخار را بخاطر پیشه 40 سال خبرنگاری در سال 90 در کارنامه خود دارد گله کرده، اما ساعتی نگذشت سر و کله اش بهمراه عمو نعمت پیدا شده.

عمو نعمت که در جلسات رسمی مسئولین بعنوان پدر روحانی مطبوعات همواره داد سخن می دهد این روزها از بی توجه ای مسئولین بویژه کلید دار شهر ویژه، شهر هزارسنگر، که برای نشست خبری بارها طفره رفته و بقولی تن در نمیدهد، انتقادهائی در سایتها مجازی داشته پا را از گلیم فراتر گذاشته با کمک دیگر اهالی قلم مطالب سر و پا انتقاد را تدارک دیده اند و همچنان فعال مایشاء است. به منظور تنویر افکار عمومی که خود را متولی آن میداند حسابی پته بعضی ها را آب داده!!! در بدو  ورود به آبدارخانه ننه بتول ول بکن معامله نبوده و یک ریز در حالی گویا گلویش خشک شده، حسن بنویس برای نجاتش حرفش را قطع نموده وی که در سابقه اش در محفل راوی همواره اهل تائید بوده این بار رو به عمو نعمت کرده با صدائی بلند، آقاجان این طور که به عمق مطالب اعتراضی جنابعالی و هم سنگراند استنباط نموده ام گویا نیاموخته ای و یا یاران اهل قلم شما که همواره از فلان مسئول به عنوان جوان پرانرژی، توانمند و صاحب دانش در حرفه کلیدداری شتابزده تعریف و تمجید می کردید به عواقب آن فکر نکرده اید، که خدای نکرده آن غرور… دامنگیرش شود و با پشتوانه رپرتاژ آگهی ها بویژه آگهی تک ورقی در اندازه A3 خارج از صفحات روزنامه وزین کثیرالانتشار، بانگاه اهل فن عرق سرد از پیشانی سرازیر می شود بخود ببالاند، حق دارند برای حرفها و دعوتهایشان که خود را آئینه تمام نمای خواسته های شهروندانشان می دانند تره هم خرد نکنند!!!

و این را به خاطر نسپرده ای

خود کرده را تدبیر نیست و برادر بخوان حدیث مفصل از این مجمل!!

این روای بخت برگشته رفته ثواب کند و با هزار منت و تمنا در بازگشائی آبدارخانه ننه بتول کباب شده،مات ومبهوت از زبان درازی حسن بنویس که سالهاست کارت ناظر یکی از رشته ورزشی را در مسابقات بگردن دارد و به قضاوت دوست و دشمن در چنین لحظات بعنوان ناظر صداقت، و صلابت را یکجا دارد. راوی وقتی دیده سمبه پرزور است، ترسید چهار قدم بردارد بلائی سرش بیاورند و این راوی بی پدر و مادر را متهم به مهر سکوت کنند بناچار آفرین گفته و در برابر سستی و خوت در آبادانی شهر و اهالی سیزده نفره برگزیدگان مردم و برای رهائی از رگبار انتقاد گفت نگران نباشید سند معتبر بی میلی در ایجاد پروژه های جدید و شایعات تاسف انگیز و بی انگیزه گی در این راستا بقول شما بمصداق طبل پنهان چه زدم طشت من از بام افتاد.

رو کرد به اهل محفل، متوجه خط قرمزها هم باشید.

وانگاه عموی نعمت در حالی که بر افروخته بود با گونه سرخ کرده، گفت آقایان مگر در روز خبرنگار چندسال قبل همین کلیددار شهر قول نداده آقا عبداله روزنامه فروش بی سر پناه که در پس کوچه چندقدمی دفترش در زمستان سرد و تابستان گرم عاشقانه مجلات و روزنامه را در معرض عموم قرار می دهد جایگاه مناسبی در اختیارش بگذارند اما تا شهروندان در زیر شیروانی در کوچه باریک از بی عنایتی ابرو در هم نکشند!! این فقر فرهنگی ما نیست؟! و آنگاه احسن گویان اهالی ابدارخانه راوی رو به عمو نعمت کرد و گفت آقای مسئول انجمن صنفی مطبوعات شهر گویا نمایندگی خانه مطبوعات استان را هم بعهده داری می خواهم از زبان خودت بشنوم این چهره های معلوم الحال چه کسانی هستند؟! مگر آنها در غبار پنهان هستند، و از چشم تیزبین مسئولین دور!!!!

راه باز است مچگیری….

در این موقع کما فی السابق باردیگر ناصر خالی بند چارو را بدست گرفته گویا از سخن پراکنی اهالی آبدارخانه خسته شده ضمن عذرخواهی رو به عمو نعمت کرده و گفت برادر از تعریف فلان مسئول شهر در مطبوعات و سایتهای خبری ناراحتی مگر نشنیده ای،

هر چه پول بدهی آش می خوری!!!

و سپس ختم جلسه را اعلام اما عمو نعمت دست بردار نبود قصد داشت از خط قرمز بگذرد همه کاسه کوزه را سر راوی شکنده در حالی تمام قد قربونش برم عزم رفتن کرده بود گفت بفرمائید این هم پیشکسوت مطبوعات که مدتی است مرکب قلمش خشک شده، یعنی نمی داند سه الی چهار تا از موافقین شورائی کلیددار شهر برایش کف می زنند.

متاسفانه نمی توان از آنان تا پایان دوره خدمتی انتظار معجزه ای داشت، راوی که سرپا گوش بود گفت آقایان بروید کشکتان را بسابید مثله اینکه ادارات دیگر شهر دارای نقیصه نیستند چهار چشمی به کلیددار شهر گیر می دهید بقیه باشد بوقت دیگر…

راوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *