این یادداشت به گفت و گوی اکبر منتجبی با فردی از اطرافیان روحانی می پردازد که ضمن آن اخبار و اطلاعاتی از پرونده هستهای، ماجرای حصر و … ارائه میشود.
اکبر منتجبی در آسمان نوشت: هفته پیش همراه رئیسجمهور به خوزستان رفته بودم. خبرها و حواشی آن خبرها و حواشی آن سفر منتشر شد. بعدا دیدم برخی انتقاد کردهاند که چرا رئیسجمهور روحانی مردم را به دنبال خود از این سوی شهر به آن سو «کشانده» است. البته انتقاد فینفسه امر سادهای است نه مقدس. خصوصا برای آن کسی که بخواهد به قصد «تخریب» نسخه خود را در لعاب «انتقاد دوستانه» بپیچاند و فراموش کند که چرا مردم اساسا به دنبال «کاروان» رئیسجمهور راه میافتند. اتفاقا برای من نیز در این سفر، این نکته جالب بود که چرا مردم به دنبال رئیسجمهوری به راه افتادهاند. تصور اولیهام این بود که وقتی «خاله شادونه» چهره خبرساز تلویزیون به شهری میرود و سه نفر کشته میشوند، خب چرا مردم به استقبال رئیسجمهور خودشان که به قصد «نوسازی» کشور قدم برداشته است، نروند؟
اما موضوع وقتی جالبتر شد که دیدم آقای روحانی، به محض آنکه به ساختمان استانداری اهواز رسید، دیگر از این ساختمان بیرون نیامد. نمیخواست «شومن» باشد. قرار نبود از این سوی شهر به آن سو برود و زندگی روزانه مردم را مختل کند. او اعلام کرد هیچ مدرسه و ادارهای را تعطیل نکنید و سپس در استانداری، اقامت گزید و دیگران به دیدارش رفتند.
پیش از این دیده بودم که روسای جمهور سابق، صبح از مزار شهدا بازدید میکردند، ظهر به دانشگاه تازه تاسیس میرفتند، غروب به یک بیمارستان و مرکز درمانی سر میزدند و در این میان چند پروژه افتتاح میکردند و شب را در نقطهای خوش آب و هوا با چند دیدار به پایان میبردند. اما روحانی علاقهای به هیچیک از این کارها نداشت. لذا پایش را از استانداری بیرون نگذاشت اما جلوی استانداری مملو از مردمی بود که عریضه نوشته بودند.
خاطرم هست در بدو ورود به شهر اهواز، دیدم که در مسیر رئیسجمهور به استانداری، عدهای میرزا بنویس، روی زمین موکتی پهن کرده و چند کاغذ و خودکار جلوی خود گذاشته و برای پیرمرد، پیرزنهای بیسوادی که نیازمند بودند، عریضه مینوشتند.
از قرار معلوم و آنطور که اهالی شهر میگفتند دولت قبل، در قبال هر عریضهای که میگرفتند، یک چکپول 50 هزار یا 100 هزار تومانی به صاحب عریضه میدادند. این دیگر نقل مجالس بود. همه میدانستند که اگر عریضهای را به دست دولتمردی برسانند، حتما 50 تا 100 هزار تومان میگیرند. بعدا نیز شنیدیم که از این نوع پولها، در دولت قبل بسیار پخش شده است. حالا چه در قالب «کارت هدیه» و چه کمکهای انساندوستانه؛ بلکه از این طریق، بتوانند رای و نظر ملت را نیز خریداری کنند.
طبیعی بود که وقتی با آن گستردگی سفرهای استانی، به هر عریضهای مبلغی تعلق میگرفت، این بار نیز، آن روستایی نیازمند، آن مرد شریف و آن زن آبرودار، تصور کند که میتواند مانند همیشه کمک مالی دریافت کند. ولو آنکه کسی یا کسانی چشمشان به رای او باشد. طبیعتا برخی نیز در این میان، سوءاستفاده هم کرده و بیاینکه نیازی و مشکلی داشته باشند، پولی دریافت میکردند.
اما روحانی آنطور که نشان داده رئیسجمهور «گداپروری» نیست. بارها نیز از این نوع شیوهها انتقاد کرده بود. طبیعی بود که نه «عابربانک» به همراه خود برد و نه قصد داشت آرزوی مردم را به پول بخرد و بفروشد و آن را حراج و تاراج کند.
پس اگر قرار است انتقاد کنیم، لازم است ریشههای این اتفاق را نیز بدانیم و این سوال را بپرسیم که اولا آیا این اولین رئیسجمهوری است که مردم دنبال او میدوند و ثانیا چرا نیازمندان این چنین عریضهبهدست به دنبال کاروان رئیسجمهور هستند؟
بر آنچه گذشت، لازم است این نکته را نیز اضافه کنیم که احتمالا برخی از کسانی که شادمانه دنبال رئیسجمهور دویدند، نه نیاز مالی داشتند و نه عریضهای در دست آنها بود. آنها میخواستند رئیسجمهورشان را که آنها را از گرداب تحریم بیرون کشیده، از نزدیک ببینند. او چه میتوانست بکند، وقتی خیل مشتاقی را میدید که به دورش حلقه زدهاند؟ مینشست داخل ماشین و رویش را از آنها برمیگرداند؟ یا اینکه به ابراز احساسات آنها پاسخ میداد و میگفت من هم از جنس خود شما هستم. نه معجزه هزاره سوم هستم، نه هالهای دور سرم میچرخد. اما آنچه اتفاق افتاد، امر خودتان بود، خواست خودتان بود و معجزهای بود که شما خلق کردید. همین. من هم از جنس شما هستم. نه بیش.
***
سفر خوزستان اما حواشی دیگری نیز داشت که قصدی برای روایت آنها ندارم. اما در بازگشت از سفر، از فرودگاه آبادان به تهران آمدم. کنارم کسی نشسته بود که مدیر یکی از سازمانهای بنیادی مهم ایران بود. خودم را به او معرفی کردم. در جریان سفر نیز دیدم که مرتب همراه رئیسجمهور در اغلب جلساتی که برگزار میشد، حضور داشت.
همیشه علاقهمند مصاحبه با او درباره مجموعه زیرنظرش بودم. اما او اهل مصاحبه نیست. در هواپیما نیز وقتی خودم را به او معرفی کردم، گفت مصاحبه نمیکنم و میخواهم در طول مسیر بخوابم. اما او نخوابید. اگرچه مصاحبه نیز نکرد. با هم درباره حواشی سیاست، حسن روحانی، پرونده هستهای، روابط ایران و آمریکا و پرونده حصر و … صحبت کردیم.
ابتدا از او پرسیدم چرا به دولت نرفت و چرا هیچ سمتی قبول نکرد اما اکنون پا به پای حسن روحانی در سفر خوزستان او را همراهی میکند؟
گفت: حدود 30 سال است که با روحانی «رفیق» هستم. پس از انتخابات ریاستجمهوری نیز چندین و چند بار به من پیشنهاد داد که پستی را بپذیرم اما گفتم من سیاسی نیستم و حوصلهای نیز ندارم. دبیری شورای عالی امنیت ملی و چند تا از وزارتخانهها را پیشنهاد داد. گفتم نمیپذیرم اما این دلیل بر آن نیست که به او کمک نکنم. الان نیز در این سفر خوزستان چون خودم اهل جنوب هستم، او را همراهی کردم و نکاتی را که لازم بود، به او گفتم.
او تعریف کرد که ریاستجمهوری در ایران 5ساله است. نه چهارساله و نه 8 ساله. گفت: این را به احمدینژاد هم گفتم. به آقای خاتمی نیز گفتهام. دیدید که احمدینژاد در دوره دوم، فقط یک سال رئیسجمهور بود. از سال دوم دوره دوم دیگر رئیسجمهور نبود. قهر کرد و مسائل دیگر. الان نیز این را به آقای روحانی گفتهام. من فکر میکنم روحانی هم از آقای خاتمی و هم از احمدینژاد باهوشتر است و سنجیده رفتار میکند.
سخن ما آرامآرام به پرونده هستهای کشیده شد. از او پرسیدم به نظر شما پرونده هستهای بسته میشود؟
در حالی که چشمانش را میمالید، گفت: هستهای؟ تمام شد. همان روزی که توافق ژنو صورت گرفت، همه چیز تمام شد.
گفتم: ولی منتقدان دولت چنین نظری ندارند و برخی تلاش میکنند چوب لای چرخ دولت بگذارند.
گفت: بیفایده است. توافق ژنو، مانند قرارداد 598 است. نظام تصمیم به بستهشدن این پرونده گرفته است. آنچه از الان به بعد اتفاق میافتد، فقط جلسات کاری است. قرارهایی که برای تسهیل کار هستند. دیگر نه آمریکا و نه ایران، قصد کشدادن این ماجرا را ندارند. ایران به دانش هستهای دست یافته و دنبال بمب اتم هم نیست. حالا اگر یک عدهای شلوغکاری میکنند و میخواهند سنگ بیندازند، برای این است که خودشان روی خط باشند. من به چند نفر از آنها نیز پیغام دادهام که شلوغکاری نکنید اما آنها گوش نمیدهند. کار خودشان را میکنند. میخواهند خودشان را زنده نگه دارند. خاطرم هست در مجلس دوم، آیتالله خلخالی رد صلاحیت شده بود. پیش من آمد و با هم صحبت میکردیم. علیه شورای نگهبان و دیگران صحبت میکرد و بعد مصاحبههای تند و تیزی کرد. گفتم شلوغکاری و جنجال نکن. گفت: نون ما توی جنجال است. اگر این کار را نکنیم، کار ما پیش نمیرود. الان نیز برخی از نمایندگان مجلس هستند که شلوغکاری میکنند. در حالی که خودشان نیز میدانند که دیگر همهچیز تمام شده و توافق ژنو شکسته نمیشود. اما نان اینها توی جنجال است.
گفتم: با این حساب، اگر این پرونده بسته شود، آیا روابط ایران و آمریکا نیز به فرجامی میرسد و دو کشور روابط خود را از سر میگیرند؟
گفت: نمیدانم. نمیتوانم در اینباره تاریخ دقیقی بگویم و اینکه اساسا چنین اتفاقی رخ میدهد یا خیر. چون رابطه با آمریکا، امر دیگری دارد. دشمن آمریکا، ایران بود. دشمن ایران نیز آمریکا. کما اینکه روزی با عراق سرجنگ داشتیم و صدام دشمن ما بود و در شعارهای خودمان مرگ و لعن به او میفرستادیم اما بعد از جنگ، روابط دو کشور از سر گرفته شد و الان ایران و عراق روابط تنگاتنگی دارند.
پرسیدم: چه کشوری دشمن ماست؟
گفت: اسرائیل اولین و مهمترین دشمن ایران است. هیچکس در این شکی ندارد. آمریکا نیز مدتهاست نگاه خصمانهاش را از ایران برداشته و دشمن اصلی خود را القاعده و تروریسم جهانی میداند.
مهمانداران مشغول پخش شام بودند. شب از نیمه گذشته بود اما آنها به وظیفه ذاتی خودشان میپرداختند. به ما که رسیدند، او شام نگرفت و من گرفتم ولی نخوردم. چون او صحبت میکرد، من نیز شام خود را نخوردم. چند بار میان صحبت اشاره کرد که غذایم را بخورم.
صحبت را به ماجرای حصر کشاندم. پرسیدم شما چشماندازی برای رفع حصر دارید؟
گفت: مثل رابطه با آمریکاست. نمیتوان درباره آن زمان دقیقی گفت.
پرسیدم: چرا؟
گفت: دولت به دنبال این است که این مشکل را حل کند. حتی پیشنهادهایی نیز داده، اما برخی از افراد هستند که هیزم آتش را روزبهروز بیشتر میکنند. نظام میخواهد این بار را سبک کند و به زمین بگذارد، طبیعتا باید کسانی باشند که این بار با کمک آنها به زمین گذاشته شود. اما افرادی که قصد کمک دارند، تعدادشان خیلی کمتر از کسانی است که قصدشان کاسبی از این موضوع است و هیزم زیر این اجاق میگذارند.
پرسیدم: راه چاره چیست؟
گفت: بالاخره راهی باز میشود. آنچه میتوان بنابر تحلیل گفت این است که افراطیگری و تفکری که سالهای اخیر محلی برای رشد و نمو پیدا کرده، آرامآرام خشک میشود. آنها دیگر نه پایگاهی در جامعه، و نه جایگاهی در نظام دارند. تقریبا همه متفقالقول هستند که نظام ضربات جبرانناپذیری خورده است. افراطیگری چه در چپ و چه در راست، دیگر مجال بروز پیدا نمیکند. آقای موسوی نیز میتوانست در سال 88 از پتانسیل رای 13 میلیونی خود استفاده کند، حزب تشکیل دهد، روزنامه تاسیس کند و نیروهای خود را ساماندهی کند. اما چنین نکرد. همراه او نیز کارت عدهای از افراد که میتوانستند مدیران آتی جمهوری اسلامی باشند، سوخت. دیدید که دولت برای تشکیل خود، برای پیداکردن وزیر، تا حدی دچار مشکل بود. هنوز برخی از مدیران دولت گذشته در وزارتخانهها مشغول به کار هستند. علت آن علاقه به این افراد نیست، بلکه نیروی خبره و کارشناس نداریم. الان دولت به دنبال جوانان شایسته برای مدیریتهای میانی است.
چرخهای هواپیما باز شده بود. به فرودگاه مهرآباد رسیده بودیم و هواپیما بالای سر مهرآباد میچرخید تا دستور فرود در باند بگیرد. گفت: آخرش غذایت را نخوردی. گفتم: اما به آنچه میخواستم رسیدم.
کمی بعد، درهای هواپیما باز شد. پیاده شدیم. او یک تاکسی گرفت و بدون هیچگونه تشریفات و مزیتی راهی خانهاش شد.