يك روزي هم به عنوان «HOSEIN DAY» داشتيم. يك كاري را در نيويورك كرده‌اند كه كار قشنگي است. اين خيابان به نام «PARK AVENEU» كه وسط «منهتن» است و بهترين خيابان‌شان است. ما يك هفته قبل از عاشورا وقت مي‌گرفتيم و دوستان پاكستاني خيلي در اين جهت زحمت مي‌كشيدند كه حتما همان روز بروند كه دير نشود و كسي نرود چون اين وقت مال ماست والا ديگر به درد نمي‌خورد و نزديك‌ترين يكشنبه به روز عاشورا را گرفتند.

مشرق، حجت الاسلام و المسلمین مرتضی آقاتهرانی از جمله اعضای هیئت موسس جبهه پایداری و دبیرکل این جبهه است.
وی استاد فلسفه است که هم اکنون نمایندگی مردم تهران در مجلس را نیز برعهده دارد. آقاتهرانی امام جمعه و سرپرست موسسه اسلامی نیویورک و  از شاگرادان برجسته علامه مصباح یزدی است.
رئیس شورای مرکزی جبهه پایداری، هم اکنون عضو هیئت علمی و مسئولیت تربیت مربی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی را برعهده دارد.

آنچه پیش روی شماست گفتگویی است با آقا تهرانی درباره خاطرات حضورش در نیویورک .

*در ابتدا پيرامون علت حضورتان در شهر نيويورك را توضيح دهيد؟

* من در جمع به مدت هشت سال و نيم در خارج از كشور مشغول به تحصيل و فعاليت بودم كه حدود سه سال از اين مدت را در كشور كانادا گذراندم. در اين كشور براي ادامه تحصيل در مقطع دكتري مشغول بودم. دانشگاه‌هاي آمريكا و كانادا اين ويژگي را دارند كه وقتي فوق ليسانس شما را قبول مي‌كنند بايد يك فوق ليسانس ديگر هم در آن كشورها بگيريد. اين شد كه در دانشگاه «مك گيل» فوق ليسانس در رشته عرفان گرفتم.

همان موقع با دوستان، خواهران و برادراني كه دانشجو و بورسيه بودند ارتباط و رفت و آمد داشتيم. در كانادا برنامه‌هاي جانبي زيادي بود اما بيشتر دغدغه ما درس خواندن بود. بعد از گذشت مدتي، مؤسسه‌اي در نيويورك از ما خواست براي همكاري و اداره آنجا به نيويورك بروم. اما شرط پذيرش اين پيشنهاد را اين موضوع گذاشتم كه اگر دانشگاه‌هاي امريكا قبول مي‌كنند كه من در آنجا درس بخوانم؛ به نيويورك مي‌آيم، وگرنه نمي توانم درسم را رها كنم. چون من اينجا ]كانادا[ كارم درس خواندن است و از حوزه علميه آمده‌ايم به کانادا تا دكتري بگيريم و اين درست نيست كه براي بدست گرفتن مسئوليت يك موسسه درسم را رها كنم .

نمي‌خواستم هدف اصلي را رها كنم، ما يك طلبه هستيم و بايد آخوندي هم بكنيم و اگر مؤسسه‌اي مي‌خواست تا در آنجا كار علمي – فرهنگي بكنيم، آماده همکاری بوديم اما هدف اصلي از آمدن به كشوركانادا و بعد آمريكا درس خواندن بود.

در ابتدا با چند دانشگاه اپلاي]اقدام به ثبت نام[ كرديم و چند دانشگاه ما را پذيرفت. از جمله دانشگاه بينگ همتن بود كه خيلي سريع ما را قبول كرد.

من به دانشگاه NVU كه نزديك بود در خود نيويورك جواب دادم. دانشگاه كلمبيا هم جواب داد اما ديرتر. NVU قبول كرد و رفتم حتي با استاد راهنماي آنجا هم صحبت كردم اما حسم اين بود كه آنچه در نظرم وجود دارد در اين دانشگاه نيست. بينگ همتن هم كه مرا پذيرفته بود و موضوعش هم براي كار ما موضوع خوبي بود و اين شد كه تا آخر آنجا ماندم و دكتري و يك فوق ليسانس ديگر گرفتيم.

مسئوليت موسسه را هم پذيرفتم. با شروع كار در موسسه، كلاس‌هايي داير شد كه در آن افراد مختلف رفت و آمد داشتند. خيلي علاقه‌مند به اين بودم كه از مذاهب و اديان مختلف دعوت كنيم و بيايند آنجا در مورد اعتقادات و ايدئولوژي هاي خودشان صحبت كنند. موسسه ما در نيويورك شده بود مركزي براي رفت و آمدهاي بسيار، گاهي مي‌شنيدم كه مثلا قطب و رهبر فلان گروه و فرقه به آمريكا آمده است. ما به موسسه دعوتش مي‌كرديم تا بيايد و حرفش را بزند.

يك شرطي هم با خودم داشتم و مردم هم مي‌دانستند كه بعد از اينكه آن رهبر يا سرپرست گروه و فرقه صحبت‌هايش را مي‌كرد، من در همان جلسه بلند مي‌شدم و صحبت هايم را مي‌كردم. نقد و بررسي مي‌كردم و مبادله نظر بود و مردم خود بايد بهترين را انتخاب كنند.

براي اينكه ما ترس نداريم، ما از اينكه در اسلام تحقيق بشود و خوب پژوهش شود، نمي‌ترسيم. براي اينكه [اسلام] حقيقت محض است. آن كه اين باور را ندارد بايد بترسد، كه يك وقت تحقيق از اسلام بشود و بعد راستي كار خراب در مي‌آيد.

به اعتقاد من اگر در اسلام آن چيزي كه خداي تعالي به وسيله وحي فرستاده است، علم خيلي خوب و درست تحقيق كند به همين جا مي‌رسد.

منتهي بايد اين باور را داشته باشيم و بنده اين باور را دارم، لذا از همه گروه‌ها دعوت مي‌كرديم. از خاخام‌هاي يهود كه ضد صهيونيست‌ها بودند دعوت كرديم به موسسه بيايند و حرف هايشان را بزنند. با اينكه يهودي بودند خيلي مخالف صهيونيست‌ها بودند. به اصطلاح آنها (رباي) بودند. بعد از اينكه در ديدار خصوصي حرف‌هايشان را زدند و گفتند كه با شما موافق هستيم با صهيونيست‌ها بايد مانند تروريست‌ برخورد شود. به آنها گفتم: از شما دعوت مي كنم به موسسه بياييد و در موسسه سخنراني كنيد، جوان‌هاي ما نياز دارند صحبت هاي ديگران را نيز بشنوند. اصلاً ما مي خواهيم بدانيم شما يهودي‌ها چه اعتقادي داريد؟ اين فرمان حضرت موسي (ع) را براي ما بگوييد. اجازه بدهيد ما هم در همان جلسه آن مطالبي كه پيامبراسلام پيرامون حضرت موسي گفته اند را براي آنها بگوييم تا خودشان تصميم بگيرند. من نمي‌گويم شما براي ما اسلام را بگویید، چون نمي‌دانيد و توقع هم نداشته باش من هم براي آنها يهوديت را بگويم كه بعد بگويي تحريف شده. من مي‌آيم اسلام خودم را مي‌گويم و شما هم يهوديت خودت را بگو. بچه‌هاي ما ببينند و انتخاب كنند. آنها حق دارند درباره ديني كه مي‌خواهند انتخاب كنند، تحقيق نمايند. اما متاسفانه او در جواب گفت: «نه من مي‌آيم، نه شما بيا».

خوب چرا؟ ما مي‌خواهيم روشنگري كنيم. در سوره مباركه يوسف آمده است: «ادعوا الي‌الله الي بصيرته»؛ من دعوت مي‌كنم شما را بر بينش و بصيرت. «انا و اتبعني» من اينجورم و هر كه دنبال رو من است، همين جور است.

مقام معظم رهبري هم چندي پيش فرمودند: مشكل ما بي‌بصيرتي است. كار اگر براساس بي بصيرتي انجام شود، بعدها در نتيجه آدم عزا مي‌گيرد. دوست مي‌سوزد و دشمن خوشحال مي‌شود. فرصت‌ها را بدل به تهديد و دشمن‌ها را اميدوار مي‌كنيم.

جالب اين است كه آن قدر اين مسئله جدي است، كه مي‌گويند وقتي انسان مي‌ميرد و مي‌خواهند خاكش كنند، آن كسي كه در قبر، جنازه را مي‌جنباند و تلقين مي خواند كه فلان بن فلاني افهم، هفتاد سال نفهميدي حالا بفهم. ببینید چقدر بحث فهميدن در اسلام مهم است.

اين است كه اگر كسي خواست بفهمد روي چشمتان بگذاريد. من پايش را مي‌بوسم كسي را كه بخواهد بفهمد. ممكن است آن چيزي كه دنبالش باشد را من نتوانم به او تفهيم كنم ولي بفهمد. اينكه دنبالش باشي تا در دنيا بفهمي اين خيلي خوب است.

لذا من مؤسسه را به اين سمت پيش مي‌بردم؛ بعضي‌ها هم بودند كه گفتند ما مي‌خواستيم بياييم اما حاج آقا تهراني ما را راه نداد. بله؛ اينكه شما بيايي حرفت را بزني و پا بگذاري به فرار، قبول نيست. حرف مي‌زني و مي‌شنوي؛ مي‌نشيني جواب افراد را مي‌دهي. من به عنوان يك آدمي كه نشسته‌ام سؤال دارم، جواب مرا بده. مي‌خواهم بفهمم. بعضي‌ها روحيه‌شان اين طوري‌ است يك ساعت سخنراني مي‌كنند، پنج دقيقه پرسش و پاسخ است. پنج دقيقه سخنراني كن، يك ساعت پرسش و پاسخ بگذار. ما هم حرف داريم، مي‌خواهيم جوانبش را بهتر بشناسيم.

 

*اين افرادي كه به موسسه مي آمدند فقط ايراني بودند؟

* از همه كشوري مي‌آمدند و چند رقم برنامه داشتيم. اين طبع خاصي كه دارم خيلي كمكم مي‌كرد. مثلاً گفتيم سه‌شنبه‌ شب‌ها تمام متخصصين در رشته‌هاي خاص بيايند ثبت نام كنند و بحث كنند، چون تئوريسين‌هاي خوبي هستند. اغلب اين جلسات انگليسي بود. مي‌گفتند كه پل خوب بسازيم حالا اصلا اين پل چي هست؟ اصلا اين كه مي‌سازيد و مي‌رويد جلو، چقدر درباره‌اش فكر مي‌كنيد و برايش برنامه‌ريزي داريد؟

دندان پزشك مي‌آمد، مثلاً مي خواستيم يك دوره براي ما بگويد كه اصلا دندان چيست؟ دندان خوب و دندان بد چيست؟ چطور از دندان محافظت كنيم. چه وقت بايد عملش كنيم؛ يا چشم پزشك بيايد يك دوره تشريح براي ما بگذارد يا فيزيولوژيست بيايد يا بايولوژيست؛ مگر بد است خداوند مي‌فرمايد: «سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم» در آفاق تدبر كن. بيا علم نجوم بگو، علم هيئت و ستاره شناسي بگو. سي سال زحمت كشيده‌اي، علمي را فرا گرفته ايي. يك شب، دو شب، سه شب ‌نتيجه كارت را بگذار وسط و براي ديگران توضيح بده. حماقت كه حسن نيست.

خود من رشته‌ام فلسفه است. فلسفه غرب و شرق را مي‌دانم؛ عرفان هم مي‌دانم، عرفان غرب و شرق را مي‌دانم، عرفان يهود را مي‌دانم، عرفان مسيحي هم مي‌دانم. به من هم وقت بدهيد من يكي دو شب بحث مي‌كنم، فلسفه عام و خاص را مي‌گويم. سياست خودش فلسفه دارد؛ فلسفه سياسي اسلام چيست؟ چه كسي مي‌داند؟ من بيايم برايتان بگويم. من كلي زحمت كشيده‌ام كلي پول خرج كرده‌ام، كلي پول گرفته‌ام، كلي درس دادم، كلي درس خوانده‌ام، بلدم. براي شما بگويم يك ساعت فقط گوش بده بعد هم بلند شو برو. بعد از سخنراني هم دعاي توسل خوانده مي شد.

يكي ازدوستان اصرار داشت كه دعاي توسل داشته باشيم. گفتم باشد اما يا قبل يا بعد از آن يك جلسه باشد كه بيايد اينها يا دكترند يا مهندسند، هركدام حرف بزنند.

شايد باور نكنيد به يكي از دوستان كه درمنهتن شلوار فروشي داشت اصرار مي‌كردم كه «بگو اين شلوار چيست؟ انواع شلوارها را توضيح بده، ما اينطوري مي‌پوشيم اگر اين را بپوشيم اينطوري مي‌شويم»، مي‌گفت: آخر چه بگويم من كه مثل شما نيستم. من اينها را كه شما مي‌گوييد، نمي‌دانم.

مي‌گفتم: نه تو نمي‌خواهد اينها را بگويي همان چيزهايي را كه بلد هستي بگو، من آنها را بلد نيستم.

خيلي‌ها فكر مي‌كنند آن چيزهايي كه بلد هستند كم است؛ احساس كوچكي مي‌كنند. اين اشتباه است. چرا بايد تجربه هايمان را به يكديگر ياد ندهيم. اين چه بخلي است، وقتي من بگويم تازه شما مي‌روي توي فكر و ممكن است فكرت راه بيفتد و كلي چيز ديگر پيدا كني.

من پيشنهاد علمي خودم را رويش تأكيد دارم هنوز هم همينطور است. يعني معتقدم كه كار فرهنگي بهتر جواب مي‌دهد حتي اگر فرهنگ را خوب عمل كنيم سياستمان هم خوب جهت‌گيري مي‌كند و اقتصادمان هم همينجور. متاسفانه اقتصاد را رها مي‌كنيم به آن جا كه مي‌رسد بعد عزا مي گيريم حالا چه كارش كنيم متأسفانه اينها اشكالات استراتژيكي است كه مسئولان داشته‌‌اند و شايد برخي‌ها هنوز هم داشته باشند.

جمعه ظهرها هم كه نماز جمعه داشتيم كه از اهل سنت هم مي‌آمدند. خطبه‌ها را بايد به سه زبان مي‌خوانديم، انگليسي، عربي و فارسي. براي آنهايي كه نه انگليسي بلد بودند و نه فارسي بايد يك جوري مي‌گفتيم كه بفهمند البته خلاصه مي گفتيم.

يكشنبه شب‌ها هميشه در مسجد برنامه مفصل داشتيم چون شب روز تعطيلي بچه‌ها بود و همه مي‌آمدند. مثلاً عصرها كلاس‌هاي مفصل داشتيم مثل كلاس عرفان كه همه شركت مي كردند.

همان موقع هم مي‌گفتم كساني كه مي‌بينيد در علوم خاصي مطلبي دارند «پاور پوينت» تهيه كنيد كه براي بچه‌ها و جوان‌ها جذابيت داشته باشد، وقتي من در كلاسي هستم، شما هم براي بچه‌ها كلاس بگذاريد؛ مثلا در مورد بحث بهداشت برايشان صحبت كنيد.

در موسسه كسي نبايد بيكار باشد. من احساس مي‌كردم اين موسسه يك كشور است و بايد اداره‌اش كرد و هر جايش كه يك چيزي است هر كسي كه مي‌آيد بتواند استفاده كند.

شب كه مي‌شد نماز مغرب را كه مي‌خواندم، نماز عشاء را پشتش نمي‌خواندم. مغرب را مي‌خوانديم بعد سخنراني تازه شروع مي‌شد، مي‌خواستم اهل سنت هم كه مي‌آيند آنها نمازشان را سروقت بخوانند و با جماعت با ما بخوانند؛ ما مستحب مي‌دانيم؛ گاهي بچه‌هايي هم بودند كه از راه دور مي‌آمدند. از نيوجرسي و نام وايلند مي‌آمدند و تا مي‌آمدند به نماز برسند حداقل يك جماعت را درك كنند. اين چيزها را من دقت مي‌كردم. بعد از سخنراني هم مداحي داشتيم. بعدش تازه اذان مي‌دادند براي نماز عشاء. نماز كه تمام مي‌شد، تازه شام بود يا برنامه ديگري. غير از ماه رمضان‌ها كه اول افطار بود.

دهه محرم كه مي‌شد براي محرم برنامه دهگي داشتيم. من حتي قاريان خوب را هم دعوت مي‌كردم. مثلاً محمد صديق منشاوي را دعوت كردم، مكاوي را دعوت كردم كه يك ماه رمضان بيايند قرآن بخوانند و بچه‌ها فقط بنشينند و قرآن خواندن را ببينند. يك قاري مصري بخواند و گوش دهند كه اين تلاوت به دل و جانشان بنشيند. حتي شما باور نمي‌كنيد من به مكاوي مي‌‌گفتم: قبل از اين كه هر آيه‌اي را بخواني حمد و سوره را بخوان كه اينها همه تمرين حمد و سوره كنند و او هم بلند مي‌گفت كه همه با من همراهي كنيد. اين يك كاري جانانه بود ولي مي‌گفتم نه ما اينجا متبدي هستيم اينجا كه ايران نيست، يك عده قاريان بيايند بنشيند؛ ما خيلي هنر كنيم قرآن را از رويش مي‌خوانيم، دوست داشتم و مردم هم مي‌آمدند. استقبال خيلي مي‌شد. مسابقات قرآني مي‌گذاشتيم و براي محرم برنامه خاصي داشتيم؛ از اول محرم برنامه داشتيم؛ بچه‌هاي پاكستاني جا نداشتند اينها مي‌گفتند به ما هم جا بدهيد و ما هم يك سالن سخنراني را به اين آقايان اجاره‌ مي‌داديم.

 

*آنها جدا برنامه داشتند؟

* بله براي اينكه برنامه هاي ما با آنها متفاوت است.آنها خيلي پرشورند، آقايشان كه بالاي منبر مي‌رود تقريبا ماه رمضان كه تمام مي‌شد، من مي‌گفتم منبر بياوريد، منبر زير دست و پايش مي‌شكست. براي آنكه كه مشت مي‌زد و خيلي فرياد مي‌زدند. آنها خيلي نعره حيدري دارند و نمي‌شد.

ما فارسي بهتر مي‌فهميديم؛ افراد دوست دارند به زبان خودشان باشد. هر قومي را بايد به زبان خودش دعوت كرد و آن يك لذت ديگري دارد، گرچه وقتي انگليسي حرف مي‌زنيم، آنها مي‌فهمند اما خيلي فرق مي‌كند. مثل كسي كه بخواهد با ما فارسي حرف بزند و فارسي بلد نيست زبان دوم يا سومش باشد. خيلي سخت است ما مي‌فهميم اما اين آقاي ما نمي‌شود. براي همين ما اينها را يك مقدار ملاحظه مي‌كرديم. برادران افغاني هم مي‌آمدند به جلسات ما كه جلسات فارسي بود.

 

*ازغيرمسلمان‌ها هم كسي مي‌آمد؟

* ما شب‌هاي جمعه پرسش و پاسخ انگليسي داشتيم، شب جمعه قبل از دعاي كميل نماز كه خوانده مي‌شد مي‌نشستيم به پرسش و پاسخ. اعلام مي كرديم هر كسي هر چه مي‌خواهد بگويد؛ و خيلي‌ها مسلمان مي‌شدند مخصوصا اين اواخر تقريباً هفته‌اي چند نفري مسلمان مي‌شدند.

ما آنجا كاري كرديم و اين كار خيلي خوب و ارزشمند بود. يكي از آقايان ما هستند كه الان هم در نيويورك هستند. ايشان زبان اردو خيلي خوب مي‌دانست انگليسي‌شان هم خيلي خوب است و پاكستاني هستند. ايشان را آوردم در موسسه. دعوت افراد به پذيرش اسلام كار سخت و دشواري است و آدمي مي‌خواهد كه شبانه‌روز روي اين كار، فكر كند. بيايد كرس‌هايي را طراحي كند براي آموزش اسلام و هر چيزي هم كه من مي‌توانستم، كمك مي‌كردم؛ نكات را مي‌آورد من مي‌ديدم كه در زندان‌ها برويم براي تبليغ اسلام و بعد برايشان كرس‌‌ها و اين برگه‌ها و كتاب‌ها را بفرستيم و سوال بفرستيم و جواب بدهند. چون توي زندان خيلي بي‌كار مي‌شوند.

 

*از غيرمسلمان‌ها كسي هم بود كه بيايد فضاي محرم و عاشورا را بيند و مسلمان شود.

* آمريكايي بود كه مسلمان شد. علاقه‌مند بود و شيعه شد. كتاب‌هاي خاصي هم مي‌خواند و فهميد و توي جلسات ما مي‌آمد مي‌نشست و حتي اگر جلسه بحث‌ها فارسي بود و اصرار داشت كه بيايد بنشيند و يكي از بچه‌ها را مي‌گفتيم برود بنشيند پهلويش و تندتند برايش ترجمه كند. حتي كلاس عرفان مي‌گذاشتيم مي‌آمد مي‌نشست. اين آقا يك روز به من گفت كه ـ ماه رمضان بود ـ «فردا شب، شب نوزدهم است و احيا داريم. يكي از بچه‌ها، ايشان فوق ليسانس دارد و مي‌خواهد برود در سطح دكتري كار كند ايشان فهميده من مسلمان شدم؛ به من گفته چرا؟ اينها حرف حساب‌شان چيست؛ شما به من اجازه مي‌دهيد من فقط يك برنامه او را بياورم تا فقط ببيند». گفتم: بيار، اما شب قدر، شب گناه كارهاست. گفت: باشه او هم گناه‌كار است، بيايد بنشيند.

گفتم: باشد بياورش ببيند همان انتهاي مسجد كه وقف مسجديت نشده بود بنشانش. البته نمي‌گذاشتند غيرمسلمان بيايد تو و احترامش را حفظ مي‌كردند ولي اين چون مي‌دانستم كه انشاءالله مي‌خواهد هدايت شود، گفتم طوري نيست بيايد. يك نفر را هم معرفي كردم تا كنارش بنشيند و مطالب را برايش ترجمه كند. اين را گفتيم و آن بنده خدا هم قبول كرد و ما آمديم.

شب نوزدهم آمد و من هم از يادم رفت، طبيعي هم هست آن قدر گرفتاري دارم كه چنين چيزي اصلاً توي ذهنم نمي‌ماند. حالا اين بنده خدا را هم آورده بود و نشسته بود آن گوشه و رفته بود به فلاني هم گفته بود كه حاج‌آقا گفته شما بيا براي ما ترجمه كن و او هم گفته بود چشم و نشسته بود آنجا.

ما هم بحث را شروع كرديم خب ديگه حالا مسلمان‌ها هستند. ديگر اصلا به ذهنم نبود كه ملاحظه‌اي براي اين بكنم و نكنم.

مانند شب هاي ديگر قدر شروع به مناجات خواندن شدم. خيلي‌ها مي‌ترسند، انگار كه ما حتما بايد شكل خاصي به خودمان بگيريم. نه كارت را بكن اگر كارت غلط است پس چرا انجام مي‌دهي؟ اگر درست است كارت را بكن. او را هم بالاخره خدا بلد است چطور هدايتش كند. تصنعي خوب نيست خيلي‌ها خيال مي‌كنند كه بايد تصنعي باشد. نه و بنده به همه مسئولين هم واقعا حرفم همين است.

آن بنده خدا آمده بود نشسته بود و مراسم تمام شد، سخنراني و احيا و چراغ‌ها را روشن كردند و ما آمديم برويم، خب طبيعي است، مردم مي‌ريزند دور آقا و هر كسي كاري دارد. ما آدم‌ها را يكي يكي رفع و رجوع مي‌كرديم و مي‌آمديم تا رسيديم نزديك درب خروجی. ديديم كه اين آقا ايستاده‌اند با دوست ما كه مسلمان هستند. سلام كرد و گفت اين آقا را آورده‌ام. سلام و احوالپرسي كرديم و با او گرم گرفتيم و گفتم كه چشمايش مثل كاسه خون است ازبس كه گريه كرده است. گفتم كه «چطور ديدي؟» گفت :«لذت بردم تا حالا با خداي خودم اينطوري حرف نزده بودم؛ خدا شما زنده است، زنده است و همين جاست. ما قبلا جاي ديگري پي‌ او مي‌گشتيم. نه؛ اينجاست» براي من خيلي جالب بود. بعد هم مسلمان و شيعه شد.

 

*نحوه برگزاري مراسم روز عاشورا چگونه بود؟

* يك روزي هم به عنوان «HOSEIN DAY» داشتيم. يك كاري را در نيويورك كرده‌اند كه كار قشنگي است. اين خيابان به نام «PARK AVENEU» كه وسط «منهتن» است و بهترين خيابان‌شان است . شهرداري اين خيابان را روزهاي يكشنبه به هر گروه و حزب و تيپي اجاره داده و اجازه مي‌دهد كه بيايند آنجا. بايد قبلاً وقت بگيري، مثلا ما يك هفته قبل از عاشورا وقت مي‌گرفتيم و دوستان پاكستاني خيلي در اين جهت زحمت مي‌كشيدند كه حتما همان روز بروند كه دير نشود و كسي نرود چون اين وقت مال ماست والا ديگر به درد نمي‌خورد و نزديك‌ترين يكشنبه به روز عاشورا را گرفتند فرض بفرماييد مثلا اگر عاشورا سه‌شنبه بود، همين يك شنبه‌ و اگر عاشورا پنج ‌شنبه بود يك شنبه آن ورش مي‌گذاشتيم.

تمام مؤسسات اسلامي و شيعه‌ها را خبر مي‌كرديم و مي‌دانستند كه در اين روز بايد بيايند و مي‌آمدند. هر كس با پرچم و علم و كتلش مي‌آمد؛ با سبك خودشان، ما كاري نداشتيم كه مثلا چرا پاكستاني‌ها اين‌طوري سينه مي‌زنند و آنها هم نمي‌گفتند كه ما چرا اين‌طوري عزاداري مي‌كنيم. ما براي خودمان يك پرچمي داشتيم.

يك چيزي كه بنده خيلي به آن اهميت مي‌دادم و خوب بود و معتقد هستم به آن اين بود كه اين شور و سروصدا افراد را تحريك مي‌كرد كه بيايند تماشا و سوال كنند كه يعني چه، چه مي‌گويند. اصلا حرف حسابش چيست؟ چرا رفتي وقت گرفته‌اي و آمده‌اي اينجا و اين كارها را مي‌كني. اين كارها يعني چي؟

خب؛ اين سوال است، سوال جدي هم هست. قبلش بچه‌ها مي‌آمدند چند روز زودتر فعال‌شان مي‌كرديم توي موسسه كه يك برگه‌هايي را رويش بنويسيد «حسين»، حسين كيست؟

How is Yazid? (يزيد كيست؟) اصلا شيعه چيست؟ حرف حساب‌اش چيست؟ عزاداري چيست؟ چرا ما ناراحتيم؟ چرا سپاه پوشيديم؟ چرا او سينه مي‌زند؟ چرا آن يكي پرچم دست مي‌گيرد؟ آخر براي چه، براي كه، بالاخره مي‌خواهيد چكار كنيد؟ بالاخره مردم مي‌آيند و برايشان سوال پيش مي‌آيد كه اين چه مي‌خواهد؟ اين كار خوبي بود كه الحمدالله انجام شد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *