هراز ، بولتن نیوز-سعید ساداتی؛ پوریای ولی پهلوان، صوفی و شاعر ایرانی است که در ورزش های زورخانه ای پیشینه زیادی داشته است. وی که با نام های محمود خوارزمی و پریار در بین مردم ایران شناخته می شد، به گفته برخی مورخان در اورگنج از توابع خوارزم به دنیا آمده است. اما برخی دیگر معتقدند او از اهالی گنجه بوده و برخی دیگر براساس طوماری قدیمی از دوره صفویه او را از مردم خوی، سلماس می دانند.
پوریای ولی در جوانی کشتی می گرفت و پیشه پوستین دوزی و کلاه دوزی داشت. در همان روزهای جوانی به کشورهای آسیای میانه، هندوستان و ایران سفر کرد، همه جا کشتی گرفت و به پهلوانی شهرت یافت.
در حالیکه در مورد ایرانی بودن پوریای ولی حرف و حدیث های فراوانی وجود دارد اما در یک طومار قدیمی که در عهد صفویه و حدود ۴۰۰ سال قبل بر روی پوست آهو نوشته شده، صراحتا آمدهاست که پهلوان پوریای ولی از شهرستان خوی بود. متن کامل و تصویر این طومار در کتاب «ورزش باستانی ایران» نوشته دکتر پرویز ور جاوند آمدهاست.
از سوی دیگر در کتاب «مرآت الشرق») که اخیرا از سوی کتابخانه آیت الله مرعشی منتشر شده و شامل شرح حال ۶۸۴ تن از دانشمندان شیعه در قرنهای ۱۳و۱۴ هجری قمری میباشد) زندگینامه پهلوان پوریای ولی و وجود مزارش در گورستان «پیرولی» خوی ذکر شده است. در این کتاب به سنگ قبر پوریای ولی هم اشاره شده و عین سنگ نوشته، قید شدهاست. در این سنگ قبر اسامی ۷ تن از اجداد پوریای ولی ذکر شده بود. که بر اساس آن نام پدر پوریای ولی، محمود بود و پسر وی نیز محمود نام داشتهاست. البته این رسم در بین مردم خوی و منطقه وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد که افرادی برای زنده نگه داشتن نام پدرشان فرزند خود را به نام پدرشان نام گذاری میکنند.
سند دیگر در این مورد داستانی است که در مورد پوریای ولی در بین مردم خوی از گذشتههای دور درباره قبر پوریای ولی سینه به سینه نقل شدهاست و ما نمیتوانیم از داستانهای که مردم بصورت سینه به سینه نقل میکنند. ، به سادگی بگذریم. به هر حال این داستان که در کتابهای تاریخی هم نقل شده، علت اسطوره شدن پوریای ولی را نشان میدهد. این داستان در بین مردم خوی چنین معروف است که:
جوانی از فقرای شهر خوی که از نعمت پدر محروم بود. عاشق دختر حاکم این شهر میشود. او که تنها فرزند مادرش بود، از شدت عشق بیمار و بستری میگردد. مداواهای پزشکان در علاج بیمار کارگر نمیافتد چرا که بیماری عشق درمان جسمی ندارد.
بالاخره پسر زبان میگشاید واز عشقش به دختر حاکم میگوید. مادر و نزدیکانش وی را نکوهش میکنند. اما پسر بر عشق خویش پافشاری میکند و مادر به ناچار به خواستگاری دختر حاکم میرود. خبر به گوش دختر حاکم میرسد و وی ازدواج خود با آن پسر یتیم را مشروط به پیروزی وی بر پهلوان نامدار خوی، پوریای ولی میکند. از آنجا که عشق منطق دیگری دارد. پسر جوان با وجود اینکه میداند، توان غلبه بر پوریای ولی را ندارد، برای مبارزه و کشتی گرفتن اعلام آمادگی میکند. تاریخ مبارزه روز جمعه تعیین میشود.
در شب پنج شنبه در یکی از مساجد شهرخوی، مادر آن جوان حلوای نذری پخش میکند که از قضا پوریای ولی هم آنجا حضور داشت. پهلوان از مادر میپرسد: سبب نذرت چیست؟ و او جواب میدهد: پسرم برای ازدواج با دختر حاکم باید با پوریای ولی کشتی بگیرد و من این حلوا نذر کردهام تا پسرم پیروز گردد.
پوریا دچار تردید میشود. تردید در مورد حفظ موقعیت خود به عنوان پهلوان شهر یا اجابت نذر یک مادر و حرکت در جهت رساندن یک جوان به آرزوی خود. او در این تردید تصمیمی شجاعانه میگیرد که باعث اسطوره شدن پوریای ولی میگردد. روز موعود فرا میرسد. پوریا و جوان عاشق در میدان کشتی حاضر میشوند. جمعیت انبوهی به تماشا ایستادهاند. همه انتظار دارند. در چشم به هم زدنی، پهلوان نامدار شهرشان پیروز گردد. اما نتیجه چیز دیگری است. پهلوان خود را مغلوب جوان عاشق میکند.
خود پهلوان پوریای ولی در این مورد میگوید: وقتی پشتم به خاک رسید و آن جوان بر سینهام نشست. ناگهان حجاب از دیدگانم به کنار رفت و آن معرفتی را که سالها در جستجویش بودم، در مقابل دیدگانم یافتم.
مردم، جوان پیروز را بر دوش خود گرفتند و به سمت خانه حاکم حرکت کردند. پهلوان شهر مغلوب شد و در زیر دست و پای مردم نظاره گر شادی آن جوان و گریههای شوق مادرش بود. دیگر هیچکس پوریا را به چشم پهلوان نمینگریست.
سالها بدین منوال سپری شد و مردم زمانی متوجه قضیه شدند که پهلوان پوریا نقاب خاک بر سر کشیده بود. از آن زمان پوریا به پهلوان افسانهای و اسطورهای تبدیل شد.
بر اساس سنگ قبر پوریای ولی سال ۸۲۰ هجری قمری، دار فانی را وداع گفتهاست. صدراسلام محمّد امین امامی خویی در مورد مرقد ایشان در کتاب «مرآة الشرق» مینویسد: «بر امیر ولی (پوریای ولی)، مشهور به پیر ولی،… فردی مرتاض، عابد و پسندیده سیرت، بااخلاق خوب، بزرگ مقام بود. در زندگی وی بعضی کرامات به او نسبت میدهند. شهرها و آبادیهای دور و بعید را قصد نموده، در شهر خوی مدفون است. بعد از دفن بر روی قبرش قبّه و بنائی ساخته و خانقاهی درست کردند. مردم بر مزارش برای قضای حاجات به خصوص شبهای جمعه جمع میشوند. مقبرة آن بعد از گذشت زمان تخریب شده، لکن آثارش باقی مانده و اهالی آن را زیارت میکنند.
سال دقیق ولادت او و مدّت عمرش معلوم نیست، امّا در کتابهای مختلف مرگ او را سال 722 ه.ق ذکر کردهاند. ولی با توجّه به اینکه زمان سرودن کنزالحقایق 703 ه.ق یاد کردهاند و بنا به اظهار خودش:
چه خفتی عمر بر پنجاه آمد | کنون بیدار شو گرگاه آمد |
میتوان گفت که سال تولد او باید ۶۵۳ هجری بوده باشد.
علاوه بر رباعیاتی که از وی باقی ماندهاست، برخی معتقدند مثنوی کنزالحقایق نیز از آنِ اوست. این مثنوی در سال ۷۰۳ سروده شدهاست.
اما در پایان باید گفت هر چند درباره دگرگونی روحی پوریای ولی روایت های فراوانی وجود دارد اما در کل زندگی او با افسانه درآمیخته است و در میان ورزشکاران ایران نمونهای از اخلاق، پایمردی و جوانمردی است و نه تنها در مقام یک پهلوان، بلکه در مقام یک قدیس در میان مردم جایگاهی والا دارد.