یا رب المحمد ص
دختر بدرالدجا امشب سه جا دارد عزا
گاه می گوید پدر گاهی حسن گاهی رضا
السلام و علیک یا رسول الله ص
چگونه اکنون برگ ها نریزند در پاییز دلبستگی ها؟ مگر میشود پس از سفر تو، بهار را باور داشت؟ وقتی تو از این خاک رخت بر بسته ای، مگر می شود کوچه هایش را مثل قبل، امیدوارانه عبور کرد؟ تفسیری ندارد این رحلت بی تردید، جز پایان عمر ستاره ها که دیگر در غیاب تو، انگیزه سوسو زدن در شب های یتیمان را ندارند. تو که حامی حتی گنجشک ها و غنچه ها بودی، اکنون نیستی. پس خاک هر قدر بخواهد از رویاندن گل های امید مضایقه خواهد کرد و هیچ کس نمی تواند جهان را برای مهربان بودن با زندگی مجاب کند. اکنون تشییع تو نیست؛ تشییع عشق و امید است و انسان در سوگ تو باید خود را تشییع کند، که تنها شده و ستون استوار آفرینش را برای تکیه خویش کم دارد. تو که در آسمان ها به نظاره اندوه ما نشسته ای، دعا کن بی تو تابِ بودن داشته باشیم. چقدر قد راست کردن زیر تابوت تو دشوار است. مردی که شبیه سلام آشتی و افتخار بود؛ مردی که از نفس هایش گره تمام رنج ها گشوده میشد، همان کسی بود که یک تنه به تمام دروغ ها و اصرار های کفر «نه» گفته بود و برای تمام خواهش های هدایت پاسخ آری داشت.
میراث لبخندش همین آیین زلالیا ست که راه و رسم همسایگی با آسمان را به زمین آموخته. از دستانش تا ملکوت، از چشمش تا باران رحمت، از دامانش تا غفران ابدی هیچ فاصله ای نبود.
فرق داشت با همه دانش های پر خطا. خبردار بود از همه حوادث پی در پی. برابر بود با تمام ارتفاعات وحی. معجزاتش رنگ باورهای ابدی داشت. اعتنایش به انسان، بوی صلاح داشت و تمام وجودش تبلور حیات بی اشتباه بود. همیشه سخنش را با مهر آغاز و صلاتش را به نیت خاکساری ادا می کرد. آرزوی مکررش برای زندگی، مرگ خرافه بود. حق بود، اما برای خود هیچ نمی خواست. صراط مستقیم بود، اما کسی را به سوی خویش وادار نمیکرد. در شب های همیشه بیدار عمرش، جز خواب آرام برای کودکان و رستگاری نزدیک برای مردان و زنان نخواست. قداست عطر و زجاج تأنیث و جمال نماز را خوب می دانست.
السلام و علیک یا کریم اهل بیت امام حسن مجتبی ع
سلام، آشنایِ غریب، مهربانِ غریب، بزرگ زاده غریب! سلام، مزار بیچراغ، تربت بیزایر، بهشت گمشده! سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده! سلام، سینه شعلهور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده! سلام، امام غریب من! آمدهام؛ با تمام دلم، با قدمهای احساسم، با حضور هر چه تمام ارادتم. آمدهام؛ تا فانوسهای روشن اشکهایم را، بر مزار بیچراغت، بیاویزم!
آمدهام؛ تا شریک غربت بینهایتت باشم.
آمدهام؛ با دسته دسته یا کریمهای اخلاص و محبّت، تا شاید لحظهای در گنبد نگاه مهربانت، پناه گیرم. ای کریم اهل بیت! حالا این من و این وسعت بیحدّ و مرزِ لطف تو. این دلِ کوچک من و این عنایت بزرگ تو. این گدای غریب و این هم، سلطان غریب؛ بزم غریبانهمان جور است.
السلام و علیک یا علی بن موس الرضا
یا على بن موسى الرضا!
با تو، زانوان لرزانم به آرامش، رضا مى دهند و چشمان شناور در غروبم، بهجتى سبز را تجربه مى کنند. من با تو، آینه اى مىشوم تن شسته از غبارها و زنگارها؛ آنگونه که آفتاب، سلولهاى جانم را شعر مى شود. تو را در زمستانهاى سرما و سکوت، صدا کرده ام؛ با دستانى از حاجت و در بهارى از اجابت، غوطه خورده ام.
از مدینه تا توس، مرورت مى کنم و ثانیه هاى سترگ ولایتت را مى ستایم.
تو، هشتمین ستارهاى در آسمان فیروزه و لبخند. رودها همچنان بزرگى ات را در غرفه هاى آب، روانند. زمزمه نامت وسیعمان مى کند . مى آیى و شهر را بشارت پرنده و آبشار، به دست افشانى مى خواند. زمین، ریشه علوى ات را بر خویش مى بالد. آسمان، شاخه هاى هاشمى ات را به تحسین، ستاره مى پاشد اى آنکه ابهتت ، تار و پودمان را به سکوت مى خواند؛ ما را بخوان به بلنداى افق دریایى ات و از انزواى این همه تاریکى، رهایمان کن. در چشم انگورهای من، نشان مظلومیتت پیداست. کوچه های توس، آخرین گامهای مقدست را به مویه نشسته است. تو، صدای غریب خراسانی در هیاهوی بیسرانجام فریادها و پچ پچه ها، آن نخل تناوری که شاخه های ابدیات را خزانی نیست.تو آرامش دلهای زخمی و بیقراری هستی که طنین ناله هایشان، در جان ضریحت میپیچد. از آن سوی آبیها نگاهمان کن؛ که سخت آرزومند توایم و نیازمند.رحلت رسول مکرم حضرت محمد ص ”شهادت امام حسن مجتبی ع و امام رضا ع بر رهبر فرزانه انقلاب اسلامی امام خامنه ای (حفظه اله) مسلمین و مظلومان عالم به ویژه ملت همیشه در صحنه ایران اسلامی ”خاصه امت ‘شریف و بصیر شهرستان آمل تسلیت و تعزیت باد
غفراله لنا و لکم
جبهه ائتلاف نیروهای انقلاب اسلامی شهرستان امل