جزئیات جلسهای که صنعت راداری ایران را متحول کرد
تجربه محرومیتها، در هشت سال دفاع مقدس ارزش وسایل فرسوده تلنبار شده در دپوها را برایم روشن کرده بود. مجموعه این افکار و مشاهدات باعث شده بود که شانه خالی کردن از زیر این بار سنگین را گناه بدانم.
به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ براتعلی غلامی از فرماندهان و پیشکسوتان پدافند هوایی ارتش با اشاره دوران دفاع مقدس و دستاورهایی صنعت پدافند میگوید: دوران دفاع مقدس با تمام ناملایمات، شیرینیها و شادیها، خندهها و گریهها، و اشک ریختنها و شبهای لذتبخش راز و نیازش با خدا به پایان رسیده بود. پذیرش قطعنامه همه پرسنلی را که با نیت شهادت، عاشقانه و شبانهروز در مناطق عملیاتی میدویدند بهت زده کرده بود. دوران سختی را سپری میکردیم و احساسی گنگ و مبهمی وجودمان را تسکین میداد. روح بزرگ و توان معنوی آن مرد عظیم پناهگاه غم و اندوه همه ما بود و صحبتهای آرامبخش او بود که قدرت تحمل آن ایام را به ما میداد.
آخرین شغل من در آن ایام فرمانده قرارگاه فجر بود (بخش پدافند هوایی قرارگاه رعد مستقل شده) و مدیر پدافند معاونت عملیات نهاجا بود. دوست و همرزمم در هشت سال دفاع مقدس، شهید اردستانی هم سمت معاونت عملیات نهاجا را بر عهده داشتند. احساس بیکاری میکردم. نشستن گوشه دفتر، نامه نگاری، جلسه پشت جلسه امری نبود که باعث رضایت روحی ما باشد. همیشه به این فکر بودیم تلاشی را شروع کنیم تا از این حالت کاری نجات پیدا کنیم. به همین علت، قسمت نگهداری قرارگاه فجر را به تهران منتقل کردم و محلی در قصر «فیروزه۲» گرفتم تا کلیه تجهیزات و وسایل و جنگافزارهای در اختیار قرارگاه را نوسازی و بازسازی کامل کنم.
فرصت مناسبی بود. تجهیزات به معنای واقعی فرسوده شده بودند، مخصوصاً رادارها و تجهیزات «هاگ» موشک خورده، در اثر ترکش سوراخ سوراخ شده، سانحه دیده و چپ شده، بهترین آنها فرسوده شده در اثر جابهجاییهای زیاد، در زمینهای ذوعارضه و جادههای خاکی بودند. از نظر فنی هم که وصف شدنی نبود. آنقدر از آنها قطعه برداری شده بود که به جعبههای خالی تبدیل شده بودند.
پرسنل فنی سختی کشیده میدانهای نبرد با کوله باری سنگین از دانش آمیخته با تجربه، با انرژی و شور میدانهای جنگ، بیکار شده بودند و مهار آنها آسان نبود. ناچار بودیم هم خودمان و هم این پرسنل پرشور را مهار کنیم. بهترین راه سپردن این تجهیزات فرسوده به دست این پرسنل برای نوسازی و آماده کردن مجدد آنها برای دفاع بود. پرسنل خسته بازگشته از میدانهای نبرد بدون توقع شبانهروز مشغول به کار شدند.
حتی بعضی شبها هم به خانه نمیرفتند و کلیه تجهیزات مخصوصاً رادارهای هاگ را به صورت کامل نوسازی کردند. حدود یک سال بازسازی این تجهیزات طول کشید و در این مدت پرسنل قرارگاه، مخصوصاً پرسنل فنی هم آرامش پیدا کردند و قرارگاه فجر صاحب عملیاتیترین تجهیزات مخصوصاً هاگ شد. باز همان بیکاریها داشت شروع میشد. بیشتر مواقع با شهید اردستانی صحبت میکردیم و وقت میگذراندیم.
نقش شهید ستاری در بازسازی قرارگاه فجر
تابستان سال ۱۳۶۹ در حال پایان بود که بیشتر وقت خود را در مدیریت پدافند معاونت عملیات میگذراندیم و کم کم داشتیم به زندگی اداری عادت میکردیم. شهید ستاری که سمت فرماندهی نیروی هوایی را به عهده داشتند، روزی مرا به دفترشان احضار کردند و شروع کردند از کار بازسازی نیرو صحبت کردن و مرتب یادآوری میکردند تنها کار با ارزشی که در این یک سال گذشته انجام شده، بازسازی قرارگاه فجر است.
شهید ستاری به من یادآور شد: «هشت سال دفاع مقدس نیروی هوایی را در تمام زمینهها فرسوده کرده، به هرچه دست میزنیم فرسوده است. نیرو قبل از جنگ یک روند توسعه را با شیبی تند در تمام زمینهها داشته که در این هشت ساله متوقف شده و پروژههای زیادی نیمه کاره ماند. بازگرداندن نیرو به حالت تعادل و سر پا کردن مجدد آن، کار همه کس نیست و نیاز به همان روحیه زمان جنگ دارد.
ما نیازمند یک نیروی قدرتمند هوایی در هر دو بخش آفند و پدافند هستیم. به علت اینکه پدافند ریشه در نیروی هوایی دارد و همه دپوهای تعمیراتی پدافند هوایی و قطعات یدکی در نیرو هستند. اگر نیرو متحول نشود انتظار نداشته باش که به پدافند قدرتمندی برسیم. باید نیروی هوایی را از نو تجدید بنا کنیم. سر نخ تمام این تحولات نیروی هوایی در فرماندهی لجستیکی خلاصه میشود.
نیروی هوایی یک نیروی پیشرفته فنی است و تمام امور فنی در فرماندهی لجستیکی متمرکز شده است. تمام هستی نیروی هوایی در فرماندهی لجستیکی است، بازسازیها، تعمیرات، نوسازیها، اورهالها، تأمین نیازمندیهای فنی و غیر فنی، خریدهای داخل و خارج، انبارهای وسیع مملو از ثروت همه و همه در فرماندهی لجستیکی جمع شده است.»
به تمام مطالب گوش دادم و در آخر خدمت ایشان عرض کردم: «قبول دارم، ما هم در جبهه هر چه نیاز داشتیم، فرماندهی لجستیکی تأمین میکرد و با این مسئله، نه به خوبی شما، ولی آشنا هستم. چرا این مطالب را با من مطرح میفرمایید؟» ایشان خندهای کردند و گفتند: «آمدید سر اصل مطلب. این مهم و این گره فقط به دست شما باز میشود.» گفتم: «من؟ من یک افسر عملیات هستم. خوب بلدم زیر دود و آتش سایت جابهجا کنم. من کشتی گرفتن با هواپیماهای عراقی را یاد گرفتهام. کار فنی تعمیرات هواپیما و اورهال و امثال آن را یاد نگرفتهام. نه، من با آن بیگانهام، فکرش را هم نمیتوانم بکنم.»
ایشان به بحث ادامه ندادند و به تعارف و پذیرایی و خاطرات زمان جنگ مشغول شدند. موقع خداحافظی فرمودند: «من سه دلیل محکم دارم که این کار فقط از شما برمیآید و شما باید آن را بپذیری. روی آن فکر کن هر وقت آمادگی داشتی حاضرم روی آن بحث کنیم. فقط یک جمله دیگر میگویم و بس. برای مدت یک سال آزمایشی مسئولیت فرماندهی لجستیکی را بپذیر.»
با هم خداحافظی کردیم و از هم جدا شدیم. در روزهای پایانی جنگ، رابطه فوقالعاده صمیمی با شهید بزرگوار پیدا کرده بودم و شدیداً به هم وابسته شده بودیم. خیلی فارغ بال و سبک به دفتر ایشان رفتم و خیلی سنگین و فرو رفته در فکر از آنجا خارج شدم. فشار سنگینی بر اثر دوستی ایشان و مسئولیت شرعی و همچنین آشنا نبودن به این شغل سنگین فنی بر من وارد میشد. نمیدانستم چه کنم. ساعت ۱۰ ونیم صبح بود. دیگر به دفترم نرفتم. مستقیم به منزل رفتم تا با کسی صحبت نکنم. واقعاً نمیدانستم چه کنم. میخواستم خودم فکر کنم و تصمیم بگیرم و تحت تأثیر کسی قرار نگیرم.
استقرار سایت هاگ در خاکریزهای اطراف آبادان و خرمشهر، انتقال ناگهانی به خارک و ایستادن در برابر هجومهای سنگین عراق، غوطهور شدن در آتش و دود «والفجر۸»، سینه سپر کردن در مقابل پوشش سنگین هوایی عراق روی سر منافقین در مرصاد، سایت کشیهای دلهرهآور در بیراهههای کردستان، همه و همه برای من راحت بود و سبک، ولی این پیشنهاد خیلی سنگین و سخت. راه به جایی نمیبردم. نه میتوانستم به راحتی آن را رد کنم و از زیر بار آن شانه خالی کنم و نه میتوانستم راحت آن را بپذیرم.
با خودم میجنگیدم. در مدتی که در کنار فرماندهی لجستیکی مشغول نوسازی تجهیزات فرسوده و از جنگ برگشته قرارگاه فجر بودم، بیتفاوتی، کمکاری، بیمسئولیتی پرسنل فنی و تدارکاتی و در مقابل آن، جوش و خروش بیحاصل شهید ستاری را میدیدم. تجربه محرومیتها، در هشت سال دفاع مقدس ارزش وسایل فرسوده تلنبار شده در دپوها را برایم روشن کرده بود. مجموعه این افکار و مشاهدات باعث شده بود که شانه خالی کردن از زیر این بار سنگین را گناه بدانم.
همنشینی با شهید بابایی در خواب/ معرفی فرمانده لجستیکی نهاجا
شبی در همین ایام آشفتگی خواب دیدم با شهید بابایی در وانت لندکروز نشسته بودیم و جلو ستاد عملیات نهاجا روی آسفالت گاز میدادم و وانت جلو نمیرفت. شهید بابایی روی شانه من زد و گفت: «ماشین را خاموش کن.» از وانت پیاده شد و با دست شنهای نرمی که جلوی چرخهای خودرو بود را پس زد و سوار شد و به من گفت: «آهسته حرکت کن.» من خیلی راحت حرکت کردم و به مسیر ادامه دادم. شب دوم باز همین خواب تکرار شد. با خودم فکر کردم این کار مشکلی نیست و من خودم آن را مشکل کردهام و تصمیم گرفتم آن شغل را بپذیرم. صبح روز بعد به دفتر فرماندهی رفتم. قبل ازحضور ایشان در دفتر بودم. به محض دیدن من فرمودند آمدهای دلایلم را برایت بگویم؟ گفتم: «خیر، نیازی به دلایل ندارم. آمادهام کار را شروع کنم.» ساعت هشت صبح روز بعد طی مراسمی به عنوان فرمانده لجستیکی نهاجا معرفی شدم و کار خود را شروع کردم.
قصد بازگو کردن تلاشهای هشت سالهای که در بالاترین ارگان فنی ارتش داشتهام را ندارم. اگرچه در این تلاش هشت ساله، سیستم لجستیکی نهاجا جهشی عظیم و باور نکردنی داشت و در تمام زمینهها، حجم امور فنی و همچنین زیربناها و انجام امور فنی حدود پنج برابر افزایش یافت و شاهد نتایج بزرگی در آمادگی نهاجا بودیم (برای نمونه در زمان شروع کارم حتی یک فروند هواپیمای بوئینگ۷۰۷ آماده پرواز نداشتیم و در پایان هشت سال، ۲۱ فروند ۷۰۷ در حال پرواز بودند یا به علت نقص که در قسمت انتهایی موتورهای C۱۳۰ ایجاد شده بود کلیه هواپیماهای C۱۳۰ ممنوعالپرواز بودند که در ظرف یک سال، بجز چند فروند هواپیمای در حال اورهال، بقیه همه عملیاتی شدند.