خاطرات یک ناخدا از دورانی که «در دوبی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد»
سالهاست که در گوشهای از ساحل خلیج فارس، آنجا که گذر کمتر کسی میافتد، به گِل نشستهاند. خرجشان بالا رفته و دیگر به کار نمیآیند. ناخداها پا روی دلشان گذاشتهاند، لِنجهای فرسودهشان را در گوشهای رها کرده و هر از گاهی هم که گذرشان به آن نزدیکی بیفتد، راهشان را کج میکنند تا چشمشان به رفیق دریایی به گِل نشستهشان نیفتد.
جنازه متلاشیشده لنجهای چوبی با سایهای از رنگهای آبی و سفید اتاقکها، با جای میخهای بزرگ زنگزده و تعادلی که دیگر از آن چیزی باقی نمانده است، هر روز آبی دریا را مرور میکنند. با این حال همچنان ابهت دارند و نظر مسافرهای گذری جاده را به خودشان جلب میکنند.
حالا کمتر کسی در بوشهر لِنج دستی میسازد. هزینه ساخت و نگهداریشان گران تمام میشود. آنهایی هم که سالهاست یکی از لنجها را دارند از پس مخارجش بر نمیآیند و کشتی فایبر گِلاس جایگزینش میکنند. لنجهای قدیمی را هم جایی نزدیک روستای «بوالخیر» رها میکنند؛ همان جایی که حالا به «گورستان لنجهای چوبی و قدیمی» معروف شده است.
ناخداهای بوالخیر خاطرات زیادی از لنجها یا به اصطلاح خودشان «جهاز»های دستساز قدیمی دارند. بعضی از آنها چند نسل چرخیده تا به گِل نشستهاند، برخی هم چون هزینه نگهداریشان را نداشتهاند، رهایشان کردهاند.
اسماعیل بوالخیری یکی از ناخداهای بندر بوالخیر در بوشهر است که ۳۳ سال روی لنجهای چوبی کار کرده و ۵۲ سال دارد. قبل از او پدرش ناخدا بوده و قبلتر از پدرش هم پدر بزرگ و دیگر اجدادش. تا چند سال پیش روی لنج دستسازی که داشته کار میکرده اما از وقتی که آن را فروخته است به سمت اسکلهای که صاحب جدیدش لنگر میاندازد نمیرود. دلش میگیرد. طاقت دیدنش را ندارد.
ناخدا بوالخیری به ایسنا میگوید: «در بوشهر کمتر کسی به لنجهای قدیمی وفادار مانده است. گرچه محکمتر هستند اما هزینه تعمیرشان خیلی بالاست. حالا همه سراغ کشتیهای فایبرگلاس میروند و لنجهای تمامچوبشان را در ساحلی نزدیکی روستا رها میکنند و میروند. جایی که حالا به آن گورستان لِنجها میگویند. بهترین کار این است که با مدارک و مجوز کشتیرانی که دارند یک لنج دیگر جایگزین کنند. شستن و گلافی (هنر لنجسازی) میلیونها تومان خرج دارد. عمر مفید لنجهای فایبرگلاس ۱۵ سال است اما تا ۲۰ سال هم میتوان از آنها کار کشید. در عوض لنجهای چوبی برای چند نسل کار میکردند. ما لِنجهایی داریم که قبل از بدنیا آمدن من ساخته شدند و هنوز هم کار میکنند. لنجهای چوبی و دستساز امنیت بیشتری دارند و کشتیهای فایبرگلاس ظاهر تمیزی دارند و آب نمیدهند اما خطرات دیگری دارند؛ تعادل ندارند، زود آتش میگیرند اما لنجهای چوبی انعطافپذیر بودند و وقتی دریا خراب بود آب نمیدادند. هنوز هم سمت چابهار و قشم، لنجهای چوبی را میسازند. برای مثال اگر هزینه یک کشتی فایبرگلاس یک میلیارد باشد، لنجهای چوبی دو تا سه میلیارد تومان هزینه برمیدارند چون با هر چوبی نمیشود آن را ساخت، باید چوب ساج باشد که آن را هم از هند وارد میکنند. من لنجم را ۱۸۰ میلیون تومان فروختم و کشتی فایبرگلاسم را که بزرگتر است ۳۷۰ میلیون تومان خریدم.»
او تا دوم دبیرستان مدرسه رفته و تابستانها با پدرش به دریا میزده و کمکم کار روی کشتی را یاد میگیرد و همان میشود شغل آیندهاش. بعدها خودش یکی از همان لنجهای چوبی دستساز را میخرد.
ناخدا، سالها روی لنج صیادی کار میکرده اما چون صیادی کار سخت و خستهکنندهای است، حالا فقط باربری میکند و میگوید: «کار روی لنجهای صیادی سختیهای خودش را دارد. همیشه خیس آب هستی، در خانه و روی کشتی به فکر امرار معاش هستی اما با این حال بهتر از کار روی لنجهای باربری است. ناخدا روی کشتیهای صیادی اعصاب راحتتری دارد. با کار روی لنجهای باربری دروغ، فحش یا کلاهبرداری را یاد میگیرید در حالی که یک مشت آدم بدبخت و ساده روی لنجهای صیادی کار میکنند. روی لنجهای قدیمی بنا به صیادی یا باربری بودنشان آدمهای زیادی نان در میآوردند. اگر حواس دریا به لنجهای صیادی باشد میتوان با ملوانان بیشتری بین هفت تا هشت نفر به دریا رفت».
او ادامه میدهد: «زمانی که روی لنجهای صیادی کار میکردم، گاهی هر توری که به دریا میانداختیم ضرر میکردیم و بعضی وقتها هم ماهی میگرفتیم. هر چه از آب میگرفتیم بین ملوانها تقسیم میکردیم. روزهایی بود که ماهی نمیگرفتیم، گاهی یک لنج دیگر از روی تور رد میشد و آن را خراب یا گم میکرد. باید بدانی تور را چه موقع از آب بیرون بکشی در غیر این صورت ماهیهای داخل آن خراب میشوند. غروب، تور را به آب میانداختیم و دو یا سه صبح آن را بالا میکشیدیم. اگر پاییز که آب همچنان گرم است به دریا میزدیم، تور را تا ۱۰ شب بالا میکشیدیم. بعضی وقتها حتی یک ماهی هم به تور نمیآمد اما گاهی هم تا ۱۳ تن ماهی میگرفتیم. به دریا زدن از سوخت کشتی گرفته تا غذایی که جاشوها (ملوانها) میخورند و یخی که باید برای نگهداری ماهیها بخریم، همه و همه هزینه دارند. باید بیشتر از ۱۰۰ کیلو ماهی صید میکردیم تا هزینههای به دریا زدنمان جبران شود.»
ناخدا بوالخیری هشت سالی میشود که دیگر لنج صیادی ندارد و حالا فقط باربری میکند. دو سه سالی میشود که لنج چوبیاش را فروخته و یک کشتی فایبرگلاس خریده و معتقد است: «تا جایی که بدن یک ناخدا کشش داشته باشد میتواند دل به دریا بزند. حالا بیشتر آنهایی که به دریا میزنند مخصوصاً نسل جدید به فکر باربری هستند و دوست دارند دوبی بروند. صیادی برای نسل جدید سخت است و حوصله این کارها را ندارند. از بوشهر تا دوبی حدود ۳۰ ساعت راه است و حالا خوب شده؛ پیش از این، یک هفته تا ۲۰ روز زمان میبرد تا به مقصد برسیم. البته آنجا هم سختیهای خاص خودش را دارد. گاهی رفتارشان با کشتیهای باری ایران خوب است و گاهی بد. بعضی وقتها باید دار و ندار داخل لنج را بیرون بیاوریم تا بازرسی کنند اما گاهی حتی داخل لنج را هم نمیگردند. ممکن است برای باربری ۲۰ روز تا یک ماه در کشورهای دیگر معطل شویم و چون از نظر اقتصادی برای ما نمیصرفد که هتل برویم در همان کشتی میخوابیم و غذا درست میکنیم. خریدن یک بطری آب معدنی چند دلار آب میخورد که برای ما مقرون به صرفه نیست. از دوبی هر باری از پارچه گرفته تا پوشاک و مواد غذایی میآوریم. اما برای خودمان حتی یک کیسه برنج هم نمیتوانیم بخریم و فقط بار تاجران دیگر را جابهجا میکنیم. هر چه لنج بزرگتر باشد پول بیشتری میگیریم و اگر لنج کوچک باشد سود چندانی ندارد. لِنجهای با تناژ بالا صرفه اقتصادی بیشتری دارند.»
او دو پسر دارد. یکی از آنها تازه فارغ التحصیل و مهندس شده و گواهینامه دریانوردی گرفته است. یکی دیگر از پسرهایش هم بعد از سربازی کارت سیمن بوک (شناسنامه دریانوردی) گرفته است. هر کسی این کارت را داشته باشد میتواند تا دوبی برود و برگردد.
ناخدا، لنج را به اسم همسرش خریده چون کارفرما نمیتواند خودش را بیمه کند. اگر یک ناخدا ۱۰ سال بیمه داشته باشد میتواند خودش را بازنشسته کند اما حقوق ماهانهای که میگیرد ناچیز و حدود ۵۰۰ هزار تومان است. بیمه آنچنان که باید همکاری نمیکند چون اگر اتفاقی برای لنجها بیفتد باید هزینه زیادی پرداخت کند به همین دلیل برایش مقرون به صرفه نیست. نه اینکه چیزی نپردازند اما زمانی که میخواهند مبلغ را بپردازند آنقدر طول میکشد که اصلاً فایده ندارد.
او بعد از این حرفها میگوید: «اگر به گذشته برگردم، کار روی کشتی را انتخاب نمیکنم. ادامه تحصیل میدهم و رشتهی تحصیلی خودم یعنی ریاضی را میخوانم. کار روی کشتی آینده چندانی ندارد. پدرم، عموهایم و داییهایم را که همگی روی کشتی کار میکردند، دیدهام. چه آیندهای داشتند؟ آینده یعنی اینکه یک حقوق بازنشستگی حداقلی داشته باشی تا با آن آرامش دوران پیریات تأمین شود و درگیر نان نباشی. اگر ناخداها فکر آیندهشان را کنند و حداقل پساندازی جمع کنند که هیچ، وگرنه باید در دوران بازنشستگی هم دنبال کارهایی مثل نگهبانی باشند.»
چراغ خانههای زیادی که صاحب آنها ناخداهای بازنشسته و پیر در بندر بوالخیر هستند همچنان روشن است. یکی از قدیمیترین آنها در روستا، خانه محمدرضا خلیلی است؛ ناخدایی که ۷۰ سال دارد و بازنشسته شده است. از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۹۴ دل به دریا میزده. پنج نسل قبل از او هم ناخدا بودهاند و آخرین فرد از خانوادهاش است که شغل اجدادش را ادامه داده و حالا هم احساس خستگی زیادی میکند. از ۱۲ سالگی روی لنج کار میکرده و ۱۲ سال بعد از آن ناخدا شده. اولین بار ۱۰ سالش بوده که با برادر ۳۰ سال بزرگتر از خودش که حالا به رحمت خدا رفته سفر دریاییاش را شروع کرده است. از آبادان به خرمشهر و بعد از آن به عراق رفتند. حالا که به گذشتهها فکر میکند دلش میخواسته درس بخواند.
او هنوز هم نقشههای دریانوردی که بر اساس آن مسیر لنج به کشورهای دیگر را مشخص میکردند، نگه داشته است. همه مسیرها و موقعیتها را تجربی و از پدر و برادرش یاد گرفته و در تمام سالهای کاریاش به کشورهای زیادی از جمله هند، پاکستان، عمان، عراق، بندر عدن در یمن و سومالی سفر کرده و هیچ وقت هم دزدان دریایی را ندیده است. حتی چند سال هم در هند زندگی کرده و به زبان هندی و عربی مسلط است. زمانی هم که کشتی به هند میرسیده همهی کارکنان آن به سینما میرفتند تا فیلم ببینند.
ناخدا خلیلی ماکت لِنجهای چوبی که با آنها سفر میرفته، سفارش داده و برای دو لنج چوبی سه میلیون تومان پول پرداخته است. یکی از آن لِنجها را هم سال ۱۳۶۵ که به هند سفر کرده، خریده است و هر روز که نگاهی به آنها میاندازد، خاطراتش را مرور میکند. هر کدام از کشتیها هم اسم مشخصی دارند «بوم»، «بِریچ»، «خُنچه» که از چوب ساج ساخته شدهاند. ناخدا بیشتر در «بوم» خدمت کرده است.
او میگوید: «آن زمانها قیمت یک لنج چوبی مُفت در میآمد. با اینکه در ایران لنجسازی داشتیم اما بیشتر لنجها ساخت کویت بودند. در روستای بوالخیر هم گلافیها (کارگاههای لنجسازی) کم نبودند. یکی از آن لنجسازها حاج ابراهیم قاسمی بود که نوههایش هنوز هم در روستا زندگی میکنند اما حالا فقط لنجسازی در کُنگ، قشم و چابهار هست. عمویم، آن سالها یک لنج را از کویت به قیمت ۷۰۰۰ تومان خرید. من هم وقتی به ناخدایی رسیدم چند لنج خریدم و فروختم. یکی از آنها هم غرق شد. یک روز که حال دریا خراب بود، موتورش آسیب دید. ۱۲ نفری بودیم که توانستیم خودمان را با قایق به ساحل برسانیم. آن موقع بیسیم و جیپیاس نبود. اگر گم میشدیم کسی متوجه نمیشد کجا هستیم و نیاز به کمک داریم. بعد از آن دو لنج دیگر خریدیم و فروختیم که همهی آنها شراکتی بودند. آخرین لنج را سال ۱۳۹۴ صد میلیون فروختیم که نصف پول آن به من رسید.»
آن زمان مثل حالا تجهیزات و امکانات نبود و ناخداها از روی ابرها حال و هوای دریا را متوجه میشدند. او در اینباره بیان میکند: «اگر وقت غروب خورشید غبار نبود یعنی هوای فردا خوب است.»
ناخدا از ۲۵ تا ۷۵ روز هم روی لنج و آب بوده است و ادامه میدهد: «روزهایی که روی آب بودیم ماهی، خرما و برنج میخوردیم. وقتی هم که آب شیرینمان تمام میشد اگر به لنج دیگری بر میخوردیم برای یک یا دو روز آب میگرفتیم تا بتوانیم خودمان را به ساحلی جایی برسانیم و آب تهیه کنیم. وقتی کسی بیمار میشد باید تا ساحل صبر میکرد. گاهی پیش میآمد افرادی را از دست میدادیم و میمردند و مجبور بودیم صبر کنیم تا به ساحل برسیم و دفنش کنیم اما هیچ وقت جنازه را در آب نمیانداختیم.»
او اضافه میکند: «تعداد بادهایی که در دریا با آن روبهرو میشدیم، زیاد بودند. اگر باد از سمت شمال به جنوب یا از غرب میآمد به نفعمان بود. خطرناکترین باد «لِیمر» است که از آبانماه شروع میشود. بادی هم به اسم «تویبه» آخر بهمنماه میوزد. «چارچار» در دیماه ۱۶ روز میوزد که باد سردی است. بادِ «شمال پیرزن» هم فروردینماه میوزد. یک بار هم گرفتار باد شمال شدیم و نمیتوانستیم هیچ کاری کنیم. سال ۱۳۸۰ بود، روی لنج بودیم و از دوبی میآمدیم. به ۴۰ مایلی بوالخیر رسیدیم. یک لِنج سعودی که به سمت بوشهر میآمد، بیسیم زد و گفت هوای ما خیلی خراب است، هوای شما چطور است؟ جواب دادیم هوای سمت ما خوب است و آنها گفتند قطعاً به سمت شما میرسد که به سمت ما هم رسید و نمیتوانستیم هیچ کاری انجام دهیم. راه پنج ساعته را ۲۰ ساعته رسیدیم چون لنج ما بزرگ بود و با سرعت راه نمیآمد.»
ناخدا خلیلی شاید یک سال روی کشتیهای صیادی کار کرده و مابقی عمرش را روی کشتیهای باری گذرانده است. میگوید: «جاشوها شب و روز کار میکردند و بیکار نمیماندند. حتی شبها نگهبانی میدادند و شعر میخواندند. نِیمه (آوازِ کار)های زیادی برای کارهای مختلف از خالی کردن بار گرفته تا رسیدن به بندرگاه میخواندیم. مثلاً وقتی میخواستیم در بندر لنگر بیندازیم «الحمدلله بسلامت رب ما رب الکریم» را میخواندیم، به معنای این بود که ما به سلامت رسیدیم. گاهی یک نفر نیمه میخواند و دیگران جوابش را میدادند. وقتی هم میخواستیم بارگیری کنیم شعر «یا سیدی، محمدی، عباس یا برج علی، شیر خدا، غضنفری» را میخواندیم. شعرهای زیادی داشتیم اما بسیاری از آنها را به خاطر نمیآورم.»
او ادامه میدهد: «روی کشتی دِشداشه میپوشیدیم. گاهی هم لُنگ یا همان «لمبوته» میبستیم. هنوز هم آن لباسها را نگه داشتهام. چون همیشه در سفر بودیم معمولاً لمبوتهها را از هند میخریدیم. خیلی از وسایلمان مثل ظرف، خرما، شکر، برنج، نفت و آرد را از کشورهای دیگر میآوردیم. آن موقع بوالخیر خیلی کوچک بود و همه دریانوردی و صیادی میکردند و دوران پیری هم گندم و جو و پیاز میکاشتند. ما هم که روی لنجهای باربری کار میکردیم بیشتر در سفر بودیم. وقتی به دوبی میرفتیم و لنگر میانداختیم مثل حالا خبری از ساختمانهای بلند نبود و همه در کپر زندگی میکردند، همه در ساحل در حال ساختن «گرگور» و بافتن تور ماهی بودند، کارِ آن چنانی نبود. ریگ و خاک تا زیر زانو میآمد. گاهی ما از عراق به آنجا خرما و سبوس میبردیم. حتی دریانوردهای قدیمیتر تعریف میکردند زمانی که به دوبی بار میبردند از بس آنجا چیزی برای خوردن پیدا نمیشد، همه از دور منتظر کشتیهای باری بودند و هنوز بار به ساحل نرسیده کشتیها را خالی میکردند و میبردند».
ناخدا خلیلی حالا از بیاحترامیها دلگیر است و میگوید: «دیگر نمیتوانم با نسل جدید به دریا بروم. کار ما چیز دیگری بود و کار امروزیها چیز دیگری است. به حرف گوش نمیدهند. ناخدا در جهاز (لِنج) خیلی احترام داشت. ناخدا از نظر ما قدیمیترها خدای لنج بود اما حالا ارزشش در حد یک دمپایی پایین آمده است. انگار کسی به تجربیات ما نیاز ندارد. هر کسی دورهای در بوشهر میگذرانَد و گواهینامه میگیرد. در حالی که قدیم اگر کسی داخل جهاز (لنج) میرفت، چند سالی طول میکشید تا کمکناخدا و بعد از آن کمکم ناخدا شود. حالا هم دوست ندارم که بچههایم این کار را ادامه دهند. اگر اجداد من هم این کار را انجام نمیدادند، شغل دیگری انتخاب میکردم. سخت است بعد از سالها کار روی لِنج، بازنشستگی درست و حسابی هم نداشته باشی. چه بازنشستگی؟»
ناخداهای قدیمی هم مثل لنجهای چوبی و شکسته، گوشهای از ساحل، در روستاها خاموش نشستهاند. برخی از آنها مثل ناخدا خلیلی خاطراتشان را با ماکت کشتیهایی که سفارش داده و خریده است، زنده میکنند و برخی دیگر که لِنجهایشان را رها کردهاند، حتی طاقت ندارند سری به رفیق دوران دریایشان بزنند و بدنههای تکه و پارهشان را در گورستان لِنجها ببینند.
انتهای پیام