افخمی رو به روی دوربین نشسته بود و حال و هوای سالن سرخ را به حاشیه میکشاند. یعنی از همان جملات ابتدایی مشخص بود که تنور این بحث تا کجا داغ خواهد شد و آتش آن به کجا خواهد رسید.
در برنامه «رادیکال 3» شبکه سه، نشسته بود و میگفت: «چیزهایی در مورد صادق هدایت هست که کم و بیش همه میدانند ولی در مورد صادق هدایت به وسیله روشنفکران و کسانی که هوادارش هستند، سانسور شده است و به هیچ وجه به آن اشاره نمیشود در حالیکه در نقد ادبی و بررسی داستان هایش قاعدتا باید جایی داشته باشد و توجهی به آن بشود.
این مسئله، تمایلات همجنس خواهانه یا همجنس گرایانه یا هر چیزی است که در حال حاضر عنوان دگرباشی را برایش برگزیدند… جنبه همجنس خواهی منفعل که در صادق هدایت بوده باعث نفرت از زن میشود و یا باعث نگاه رقت انگیز به زن میشود…»
فارغ از صحت و سقم این گزاره ها (که در ادامه به آن خواهیم پرداخت)، کامنت های کارگردان کهنه کار سینمای ایران را نمیشود نادیده گرفت.
نویسندگان و منتقدان و بعضی از کاربران شبکه های اجتماعی هم که بست نشسته اند برای شعله دادن به این بحث ها. برای همین خروجی صفحات شخصی و غیر شخصی فضای مجازی حالا پر شده از اظهار نظرها.
تصاویری از صادق هدایت را نشر داده اند و له یا علیه ماجرا نوشته اند. اصلا صادق هدایت از ابتدا هم همین بود.
تمام نویسندگان و منتقدان متصل به هر جریان سیاسی و فکر ی ناگزیر به موضع گیری درباره او بوده اند و هستند و خواهند بود.
نویسنده ای که همچنان معروف ترین داستاننویس ایرانی در جهان است و «بوف کور» اش همچنان خواننده دارد. از آن سو افخمی، چهره ای است که سرش درد میکند برای خط کشی، عبور از تابو های تابلودار روشن فکری و تاخت و تاز در میادینی که کمتر کسی جرات و جسارت گرد و خاک در آن ها را دارد.
کارگردانی که یکی از مهم ترین اقتباس های ادبی یعنی «گاو خونی» جعفر مدرس صادقی را در کارنامه سینماییاش دارد و هراسی از جنجال ندارد: از مواضع تند و تیز درباره حمایت جایزه کن از دگرباشان و همجنس گرایان گرفته تا حمله به اسکار اصغر فرهادی.
اما راستش این بار ماجرا فرق میکند. بحث سلیقه و ذائقه یا نقد سینمایی و ادبی مطرح نیست. پای تاریخ ادبیات وسط است و چه کسی میتواند ثابت کند معروف ترین داستاننویس ایرانی به چنان رفتاری که ذکرش رفت منتسب بوده است؟
نویسنده ای که از مرگ خود خواسته اش 68 سال گذشته است.
جریان دو قطبی
به محض انتشار صحبت های افخمی، همه حالا در حال اظهار نظر هستند. البته نظرات اغلب در جریانی دو قطبی پیش میرود: شاخه ای که میتوان آن را متصل به جریان دولتی دانست و شاخه ای که ناخودآگاه منتسب میشود به جریان روشن فکری.
جالب اینجاست تعابیر و اظهار نظر هایی قدیمی هم این وسط بیرون آمده که در این گونه جار و جنجال ها طبیعی است.
به عنوان مثال نویسنده گزارش سایت مشرق نیوز به کامنت های از نجف دریابندری استناد کرده که در مصاحبه ای گفته بود: «توی لاک رفتن یا به قول روانپزشک ها «وا پس رفتن از واقعیت» یکی از نشانه های مسلم «دپرسیون» یا افسردگی بیمار گونه است.
ولی باز من ایرادم به بوف کور این نیست که بیان احوال یک ذهن بیمار است.» هر چند در این اظهار نظر صرفا به «بیمارگونگی بوف کور» اشاره شده.
بعضی سایت های خاص نیز تند تر از این ها رفته اند و گاهی از نویسندگان هر دو قطب برای حمایت از بهروز افخمی، سند آورده اند.
مثلا به جملاتی از رضا براهنی استناد کرده اند که نگاه هدایت را مردسالار خوانده یا از محمدرضا سرشار شاهد مثال آورده اند که او هم در مصاحبه ای گفته: «هدایت با ادبیات داستانی گذشته ایران آشنایی نداشت.
یعنی نسبت به ادبیات داستانی کهن ایران، بیسواد بود. همان طور که در ارتباط با زیان فارسی، حتی به عنوان یک فارسی زبان عامی هم نمیتواند درست بنویسد. یعنی نوشته ها او پر از غلط های آشکار است.»
فارغ از این که این مدعا ها چقدر درست است، در این میان نظراتی دیگر هم دوباره بازنشر شده که شاید بتواند خواننده جستجو گر را به پاسخ های صحیح تری برساند:
از جمله یوسفعلی میرشکاک که در مصاحبه ای گفته: «عشق در ادبیات قدیم ما در اکثر اوقات سرسام آور است.
چون در آثار گذشتگان، معشوق طبیعی به خاطر وضعیت اجتماعی آن زمان، وجود ندارد، ولی صادق هدایت در کتاب معروف «بوف کور» تمام انباشته های قوم ایرانی را مطرح کرده است.»
هدایت هم؟
در این میانه توئیتر هم پر شده از اظهار نظرهای کاربران. بعضی از این انتقادات افخمی را با این جمله مخاطب قرار میدهند که بهتر است اثر یک نویسنده مورد نقد قرار بگیرد نه زندگی شخصی او.
البته این جمله قابل تامل است اما سوی دیگری هم دارد. درست است که رویکردهای مبتنی بر مرگ مولف و تمرکز محض بر متن همچنان سر سپردگانی دارد اما نقد ژنتیک نیز طرفدارانی دارد.
به عنوان مثال میتوان به مقالات ایوانت کلیما بر آثار کافکا اشاره کرد (کتاب «روح پراگ»، ترجمه خشایار دیهیمی).
در همین زمینه حبیب احمدزاده هم چند سال پیش کتابی درباره هدایت منتشر کرد (کتاب 24 یا بوف کور چگونه ساخته و پرداخته شد) که راه و روشی دیگر را دنبال میکند:
علاقه هدایت به سینمای فرانسه، شباهت آثارش به بعضی فیلم های روشنفکری آن زمان و در نهایت مشابهت های غیر قابل کتمان کاراکتر های آثارش.
اما همچنان باید توجه داشت که شیوه افخمی کمی خطرناک است. یعنی خواندن آثار یک نویسنده و حدس و گمان فراز و فرودهای زندگی شخصی اش.
در واقع بهترین توصیه به بهروز افخمی این است که برای مدعای خود اسناد و مدارک تاریخ ادبیاتی ذکر کند چون با توسل به لایه های حتی زیرین یک متن هم نمیتوان به چند و چون قطعی زندگی یک نویسنده یا شاعر رسید.
به خصوص که درباره صادق هدایت اظهار نظر قطعی مبنی بر همجنس گرایی وجود ندارد: شاید فقط تکه خاطراتی مبنی بر اینکه میانه او چندان با برخی مسائل متعارف جنسیتی همسو نبوده است.
به عنوان مثال میتوان به خاطره ای استناد کرد که مصطفی فرزانه در کتاب «آشنایی با صادق هدایت» ذکر میکند: خاطره ای مبنی بر همراهی نکردن نویسنده با او در مواجهه با زنان چنین و چنان.
غیر از اینها آنچه درباره هدایت مطرح شده هیچ ارتباط مستقیمی با همجنس گرایی ندارد و باید منتظر ماند و نظر مستند افخمی را در این باره شنید.
هرچند همچنان بد نیست هر دو سوی این نبرد دو قطبی کمتر آرام تر باشند و زندگی نویسنده را با چنین نگاه هایی رها کنند.
زن از نگاه هدایت، معنایی به وسعت تاریخ مونث در ایران دارد و حتی گه گداری با فضایی اساطیری پیوند میخورد. به همین جهت زن اثیری، زن لکاته نیز که در «بوف کور» قوام پیدا میکند، از چنین منظری بیشتر قابلیت نقد و واکاوی دارد.
در حالی که طرفداران دو سوی نبرد فعلا بر سر این موضوع به هم میتازند که نگاه هدایت به زنان چنین نبوده یا زندگی اش چنان نبوده.
در واقع متاسفانه ما زمان زندگی نویسنده، متن فرهنگی دوران مولف و کلا بستر تاریخی زیست روانی و فیزیکی یک چهره ادبی یا هنری را نادیده می گیریم، ناگهان او را به زمان معاصر می آوریم و از خود میپرسیم اگر هدایت زنده بود با ورود زنان به استادیوم موافقت میکرد؟
بخشی از قیل و قال های اخیر آیا از این جنس نیست؟ پرت و رقت بار …