بعضی شارلاتانها اکسیر جوانی میفروشند و بعضی دیگر اندیشه. همۀ ما وقتی میشنویم عدهای خام حرفهای دم دستی یک شارلاتان شدهاند دلمان برای سادگیشان میسوزد، اما متوجه نیستیم که خود ما نیز ممکن است بهراحتی در دام یکی از همین شارلاتانها بیفتیم. شاید بهترین راه اجتناب از شارلاتانها دامن نزدن به مزخرفاتشان باشد و البته استفادۀ بیشتر از واژۀ ارزشمند «نمیدانم».
هر چند توصیف کردن یک دورۀ تاریخی پیش از به پایان رسیدنش غیر ممکن مینماید، اما فکر میکنم یکی از عناوین پذیرفتنی برای دوران ما، عصر شارلاتانهاست. به نظر میرسد هر سو سر بگردانی یاوهسرایی ازخودمطمئن را میبینی که برای دیگران داد سخن سر داده است. مجریان فاکس نیوز، همچون شون هنیتی، تحمیل اظهارنظرهای نادرست را کنار گذاشته و با تمام قوا به ترویج تئوریهای توطئه میپردازند، انجمن مخزنها۱ «چموخم»های اغوای زنان را به مردان منزوی میفروشد، سوفیستها فضلفروشیهای نخنمای دانشگاهی را همچون اندیشههایی تاریک و رادیکال عرضه میکنند و از این رهگذر میلیونها جلد کتاب میفروشند. به همین ترتیب در سیاست هم، بالاترین سمت سیاسی ما در دستان مردی است که زمانی او را، با ظرافت تمام، «جارچی نمایش»۲ نامیده بودند.
چه چیزی ما را امروزه اینقدر در برابر شارلاتانها بیدفاع میکند؟ بخشی به دلیل پیچیدگی دنیای مدرن و نرخ سریع تغییرات اجتماعی و فناوری است. یاوهسرایی همان چیزی را مهیا میکند که سال بِلو زمانی «تحلیلهای دوزاری» نامیده بود، یعنی سادهسازیِ کلاف پیچدرپیچ عصر ما در حد راهحلهای سهلالوصول و بیخاصیت. زندگی مدرن آنچنان ما را بمباران میکند که خسته و ملول و مضطرب میشویم، در نتیجه گاهی تنها بهدنبال یک سرگرمی خارقالعاده میگردیم.
بااینحال به نظرم فراموش کردهایم که شارلاتانها وجود دارند، یا به بیان بهتر، شارلاتانها تنها برای بقیه نیستند، بلکه برای ما هم وجود دارند. همۀ ما دوست داریم خودمان را زبر و زرنگ بدانیم، مثلاً خندهمان میگیرد از اینکه درگذشته مردم فریب اکسیرهای مندرآوردی را میخوردند که علاج همهچیز بود، اما هیچوقت به فکرمان نمیرسد که ممکن است خود ما هم در دام همان حقهها بیفتیم.
کتابی فراموششده از دورانی ازیادرفته، بینشی دربرابر چشم ما مینهد. در سال ۱۹۳۷ روزنامهنگاری به نام گرته دِ فرانچسکو، کتابی با عنوان قدرت شارلاتان۳ منتشر کرد. این کتاب تاریخچۀ شارلاتانها و حقهبازهایی است که در قرون وسطا و اوایل دوران مدرن در اروپا حضور داشتند. گرچه دِ فرانچسکو اصالتاً اهل اتریش و نویسندۀ روزنامۀ فرانکفورتر زایتون بود، اما در شرایطی که نازیها قدرت را در دست داشتند منطقی به نظر میرسد کتاب او در سوییس منتشر شود، کتابی که شرححال عوامفریبانی بود که ملت را آلت دست قرار میدهند.
کتاب توجهات زیادی را در محافل دانشگاهی به خود جلب کرد: والتر بنیامین، فیلسوف و منتقد ادبی، نقدی مثبت بر آن نوشت و، هنگامی که در سال ۱۹۳۹ به انگلیسی ترجمه شد، توماس مان چند جملهای برای پشت جلد آن آماده کرد. بااینحال این کتاب سالهاست که تجدید چاپ نشده است.
خانم دِ فرانچسکو توضیح میدهد که واژۀ شارلاتان برآمده از ریشه ایتالیایی «ciarlatano» است که احتمالاً با فعل «ciarlare» به معنای یاوهگفتن یا حرفزدنِ یکبند و بدون فکر ارتباط دارد.
شارلاتانهای اصیل آنقدر یاوه سرایی میکردند و میکردند تا مخاطبانشان هیپنوتیزم شوند.
حقهبازهای قرون وسطا و رنسانس اغلب نمایشهایی پرزرقوبرق، شامل نوازندهها و دلقکها و نمایش حیوانات، به راه میانداختند تا مخاطبشان را در میدان شهر به دام بیندازند. خانم د فرانچسکو متوجه شد این آغازگاه ترفندهای ارتباطات جمعی است که بعدها در صنعت تبلیغات و روابط عمومی به تکامل رسید.
نکته اینجاست که شارلاتان به جماعت سردرگم آرامبخش میدهد. این دوای همۀ دردها میتواند قرصی واقعی باشد یا نظراتی پرتوپلا، همانطور که خانم د فرانچسکو هم اشاره میکند: «یاوهگوْ یاوهگو است! خواه اکسیر بفروشد یا اندیشه!» البته اغلب هر دو را میفروشند. برای نمونه الکس جونز۴ را، که یکی از محبوبترین شارلاتانهای عصر حاضر است، در نظر بگیرید. او نهتنها تئوریهای توطئۀ عجیب و غریبش را، مانند شایعهخواندن تیراندازی در سندی هوک۵، این سو و آن سو میپراکند، بلکه در کنار آنها تولیدات روغن مارش را هم تحت عنوان نامتعارف مکمل غذایی به فروش میرساند. نمونۀ مشابه دیگر مایک سرنوویچ است که دوره افتاده و طرز فکر گوریلی؛ راهبردهای ازلی برای آزادسازی حیوان درونتان۶ را میفروشد، چیزی که به قول معروف یک آدم چهل کیلویی لاغر مردنی را تبدیل به نر غالب۷ کند.
خانم دِ فرانچسکو به ما میگوید شارلاتانها بهویژه در «دورههای پیشرفت سریع دانش یا توسعه فناوری» قدرت میگیرند، یعنی زمانی که «اذهان مردم زیر هجوم اطلاعات آشفته شده است».
در چنین دورههایی نظریات توطئه و تقلیلهای سادهانگارانۀ مسائل اجتماعی درست با همان منطق «طبِ علاج همۀ دردها» عمل میکنند، یعنی به نظر میرسد درمانی در آستین دارند، اما ازآنجاییکه تنها آتشِ ترسهای پنهان را شعلهورتر میکنند، بنابراین صرفاً مطالبات خود را پیش میبرند.
یک شارلاتان خوب میتواند، درست مانند دلقکهایی که به میدان شهر میآورد، آنچنان تردست باشد که همزمان به موشکافی علمی و ژرفبینی عرفانی تظاهر کند. شیادهای حرفهای ملغمهای از علم، کیمیاگری، ستارهشناسی، اسطوره و فلسفه را به کار میبستند. خانم دِ فرانچسکو در مورد یکی از همین حرفهایها مینویسد:
مردم در خلال سخنرانیهای سحرانگیز و رازآلودش از جدیتِ خشک دانش اصیل جدا شده، و به قلمرو بدیع شبهعلم رهنمون میشدند… این سخنان مجعول از سویی بهشکلی تهییجکننده رازآلود، و از سوی دیگر بهتمامی در حد فهم مردمان عادی بودند.
جملات بالا بهگونهای است که انگار در توصیف ویدیوهای مردمی جردن پترسون در یوتیوب نوشته شده باشد. کانال یوتیوب او ملغمهای است که در آن همهچیز، از روانشناسی تکاملی گرفته تا کهنالگوهای یونگ و تائوئیسم به هم میرسند. کتاب او با عنوان دوازده قانون زندگی: نوشدارویی برای آشوب۸، میلیونها نسخۀ فروش داشته و مخلوطی است از مزخرفات بیسروته در مورد خودیاری (مثل اینکه با افرادی دوست شوید که بهترین را برایتان میخواهند) با توضیحات کیهانشناختیِ برآمده از اساطیر کتاب مقدس یا زیستشناسی داروینی.
همچون براجادینو، کلاهبردار قرن شانزدهم که از تسلطش بر کیمیاگری استفاده کرد تا مدتی جمهوری ونیز را بدوشد، یا همچون کاگلیوستروی معروف، «سلطان یاوهسرایان» در قرن هجدهم که یکی از محبوبان ماری آنتوانت بود، آقای پترسون نیز اکنون به دل خیلیها نشسته، حتی به دل نگهبانان آبرومند افکار عمومی، ازجمله روزنامهنگاران کارکشته.
ناراحتکننده به نظر میرسد، اما اگر خانم دِ فرانچسکو بود میگفت شگفتانگیز است. او تصریح میکند که اوضاع زمانی خطرناک میشود که روزنامهنگاران جدی تصمیم میگیرند روشنفکر بازی درآورند و چیزی «دندانگیر» در گفتمان شارلاتانها بیابند؛ درنتیجه کار به جایی میرسد که خود تبدیل به تبلیغاتچیِ آنها میشوند. بهویژه اگر فردی خود را زیرک بپندارد، پذیرش نادانیِ خویش برایش دشوار خواهد بود.
«اگر فردی خودرأی در زمرۀ قربانیان احتمالی یاوهگو قرار گیرد، تردیدهای خود را به کمک درشتنمایی شخص یا موقعیتی که پیرامون آن مردد است والایش میکند… او برای آنکه ندای وجدانش را خاموش کند، بر رخنمایی گاهوبیگاه تردیدش چشم میبندد و، برای آنکه خود را آرام سازد، داستانهایی میسازد که مردم بیشتر و بیشتری را جذب شیاد میکند».
روشن است که خانم د فرانچسکو شباهتهایی میان جریانهای تمامیتخواه دورانش با شارلاتانهای کتابش میدید. او اعتقاد داشت هر دوی آنها مردم را به کوچکترین مخرج مشترک تقلیل میدهند. «آنها سرجمعِ آدمها را در نظر گرفته، و اشخاص را تنها همچون خریدار میدیدند، خواه خریدار دارو یا اندیشه».
اما چگونه میتوانیم از دامهای شارلاتانها اجتناب کنیم؟ خوشبختانه در جامعهای باسواد زندگی میکنیم، درنتیجه به انبوه ارزیابیها و تجربیات گذشتگان دسترسی داریم و چیزهای زیادی در این زمینه میدانیم.
خانم د فرانچسکو میگوید بعضیها هیچوقت به دام شیادها نمیافتند، درحالیکه بعضی افراد دیگر تقریباً همیشه فریب آنها را میخورند. «آنها دوست دارند باور کنند و اگر شما با استدلالهای کارشناسانه ایمانشان را جریحهدار کنید، تنها نفرتشان را به جان خریدهاید». بنابراین اعتراضکردن هم در نهایت ممکن است ارزشش را نداشته باشد. حتی اینکه با نخوت سر بگردانیم هم باعث نمیشود کمتر احمق به نظر برسیم، برعکس، این کار میتواند ما را بیشتر در معرض فریبخوردن قرار دهد، آنقدری که بعداً بتوانیم به خودمان بخندیم.
ویلیام هزلیت۹ دراینباره مینویسد: «ما به حماقت آنهایی که به تأثیر داروهای قلابی اعتقاد دارند میخندیم، اما بدمان هم نمیآید بدانیم تبلیغاتی که درموردشان میکنند درست است یا نه». باوجوداین، شاید یکی از چیزهایی که باعث شود فریب شارلاتانها را نخوریم، این باشد که مانند آنها عمل نکنیم. یعنی اگر آنها همهچیزدانهایی پُرکبکبهودبدبه هستند، شاید بهتر باشد ما کمی کمتر خودمان را تحویل بگیریم.
به همین ترتیب، در برابر تظاهر به علامۀدهربودن و نسخه تجویزکردن برای تکتک مسائل اجتماعی براساس فرمولهای سطحی، کمی تواضع میتواند اثرگذار باشد. بهجای آنکه مانند عدهای تفسیرهای پیشپاافتاده ارائه کنیم، میتوانیم پاسخِ کمتر رضایتبخش اما بسیار درستترِ «نمیدانم» را بدهیم.
منبع: نیویورک تایمز