لورل و هاردی؛ دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس
حامد یعقوبی: مردم غالبا لورل و هاردی را لورل هاردی صدا می زنند و بی این که متوجه باشند با حذف معنادار «واو» میان دو اسم، رازی از رازهای این دو کمدین بزرگ تاریخ سینما را آشکار می سازند. در صورت اول لورل و هاردی دو نفرند – چاق و لاغر، عصبی و آرام، حساس و ساده لوح، سبیلو و بی سبیل – در صورتی که با حذف واو، دو شخصیت به یک شخصیت تبدیل می شود و در تصمیمی ناخودآگاه مصداق مشخصی برای ضرب المثل یک روح در دو تن به وجود می آید.
بین شخصیت های افسانه ای و تاریخی زوج های زیادی هستند که با همه نزدیکی به اندازه یک واو با هم فاصله دارند. لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، رومئو و ژولیت، طلحه و زبیر؛ حتی پت و مت با همه اتحاد استراتژیکی که در اعمال حماقت داشتند، نتوانستند آن واو دوگانگی را محو کنند، در حالی که لورل هاردی آن قدر یکی شدند که تصور هر یک بدون آن دیگری غیرممکن است. به قول بیدل: محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را / کند یوسف صدا گر بو کنی پیراهن ما را. می گویند لورل به خاطر بیماری در مراسم ختم هاردی شرکت نکرد، در عوض وقتی دلیل این غیبت را جویا شدند جواب داد: هاردی خودش درک می کنه.
این جمله طلایی کلید همه آن چیزهایی است که لورل و هاردی را به لورل هاردی تبدیل کرد و از آن دو شخصیت محبوب یک کاراکتر ساخت و جلوه ای از رفاقتی بی شائبه را به نمایش گذاشت و کاری کرد که آدم حتی اگر بتواند جدایی فرانچسکو توتی را از آ.اس.رم باور کند، نمی تواند به فراق لورل هاردی بیندیشد. لورل هاردی بیشتر از هر چیزی من را یاد این غزل حافظ می اندازند: دو یار زیرک و از باده کهن دومنی/ فراغتی و کتابی و گوشه چمنی. به خصوص این که در بیت بعد به موضوع مهمی اشاره می شود که می توان آن را مانیفست زندگی بی مانیفست آن دو مرد عزیز دانست: من این مقام به دنیا و آخرت ندهم / اگرچه در پی افتند هر دم انجمنی.
قبل از این که حرفم را ادامه بدهم بگویم یکی از شگفت انگیزترین اتفاقات زندگی روزمره وقتی است که دو مرد در خیابان از کنار هم رد می شوند و یکی در حالی که سیگار خاموشش را گوشه لبش گذاشته از دیگری با اشاره دست یا با گفتن جمله ای کوتاه درخواست آتش می کند و مرد دیگر هر کاری داشته باشد چند ثانیه ای نیمه تمامش می گذارد و در اجابت مرد سیگاری، کبریت یا فندکش را از جیبش بیرون می آورد تا آن معاشرت کوتاه چند ثانیه ای را به بهترین نحو ممکن پایان داده باشد. این بده بستان دوستانه وقتی جذاب تر می شود که به جای کبریت و فندک، مردی که ازش درخواست آتش شده، سیگار را از لب می گیرد و به مرد اول می سپارد تا با آتش سیگار نصفه نیمه او سیگارش را روشن کند.
این رفتار مشفقانه که من اسمش را می گذارم «رفاقت بی توقع» شمه ای از جهان مردانه دوستی لورل هاردی است. آنها در آن کت و شلوارها و پیراهن ها و کلاه های تقریبا یک شکل از جایی به جای دیگری، از روزی به روزی دیگر، از خیابان و خانه ای به خیابان و خانه ای دیگر می روند، انواع حوادث حماقت بار را تجربه می کنند، با داستان های مسخره و موقعیت های مضحک مواجه می شوند اما برای دقیقه ای دست از آن دوستی غبطه انگیز نمی کشند. طوری که آدم خیال می کند هر کسی باید در زندگی خودش یک جفت از این لورل هاردی ها داشته باشد
اما دریغ که آن دو تکرار نشدنی هستند و مانیفست بی مانیفستی شان هرگز امکان تداوم خواهد داشت، می گویند بین مردها را دو چیز به هم می زند؛ زن و پول. اگر این دو نتوانند یک رفاقت مردانه را خراب کنند، زور هیچ چیز دیگری هم به آن نمی رسد. حالا دوباره بنشینید و تماشا کنید زن و پول چه نقشی در زندگی این دو دارند؟ هیچ. هیچ و کمتر از هیچ. انگار آنها زندگی می کنند برای این که زندگی کرده باشند، بی این که هیچ غایتی در زندگی و ماجرای شان وجود داشته باشد. این رفاقت ازلی ابدی شاید راز لورل هاردی باشد، شخصیت هایی که دو نفر بودند اما یک نفر به نظر می رسیدند.
آقای لورل و آقای هاردی
خسرو دهقان: من تصور می کنم راجع به لورل و هاردی هیچ وقت نمی شود حرف زد. آدم به راحتی نمی تواند مکنونات درونی اش راجع به لورل و هاردی را بیرون بریزد. کوشش های زیادی شده و نوشته های زیادی هست و زحمت کشیده اند ولی من تصور می کنم حرف نهایی را راجع به لورل و هاردی نمی شود زد. این ربطی به شرایط و وضعیت ما در اینجا ندارد، در هیچ نظامی در جهان نمی شود راجع به لورل و هاردی حرف زد. همیشه یک در بسته برای ابد وجود دارد. چرایش را توضیح خواهم داد.
همه همدوره های لورل و هاردی یک ممیزه و مشخصه دارند. مثلا باستر کیتن سردی و سرعت دارد ولی در مورد لورل هاردی هیچ چیز نیست؛ یک چاقی خیلی عادی و یک لاغری، هنوز گاه یاشتباه می شود که لورل کدام بود و هاردی کدام. هیچ چیز خاصی ندارندو فکر می کنم جادویش هم از همین است. به یک جور آبستره رسیده اند، یک جور استیلیزه، کوشش های زیادی می شود که برسند به یک خط اما جهان یک نقطه است. عالم ها و دانشمندان یک نقطه را تبدیل به یک خط و مثلث و غیره کرده اند، خلاصه شلوغش کرده اند اما جهان همان یک نقطه است.
این شوخی و جدی به نظرم حرف قشنگی پشتش است و لورل و هاردی را هم توضیح می دهد. بعد از مرارت های خیلی زیاد، بالاخره جهان همان یک نقطه است؛ این نقطه آغاز، این نقطه ساده و کم اهمیت آغاز. همین نقطه همه چیز هم هست. لورل و هاردی این نقطه هستند. این لباس، این صورت همه از همان نقطه می آیند. شما دقت کنید که در لورل و هاردی کم و بیش کاورآپ مهمی نمی بینیم. هیچ وقت حرکات ابروی آنها را مثل رسم زمانه دوران صامت نمی بینیم. آنها سیر و سلوکی کرده اند و رسیده اند به هیچ. فکر می کنم «چارلز بار» خوب تعبیری دارد که اگر بعد از هزار سال همه جهان نابود شود و سکنه ای در آن نماند
و فقط دو حلقه فیلم از لورل و هاردی مانده باشد، این فیلم لورل و هاردی کل سرنوشت بشر، از آغاز تا به آخر را نشان می دهد. نوع بشر این است. همین جنگ ها و جدل ها و عشق ها و همه چیز، به همین دلیل است که لورل و هاردی بیش از این که محبوب باشند، برخی را حرص می دهند. خیلی ها حوصله این همه حماقت را ندارند. این آدم ها کسانی هستند که خودشان را جلوی آینه نمی توانند تحمل کنند. به این خاطر که همه ما همین هستیم.
این همه دویدن و صبح از خواب بیدار شدن و سوار تاکسی شدن و رفتن و آمدن، همه اش همخین جهان لورل و هاردی است. این نهیلیسم هم خودش یک چیز است. لورل و هاردی آن «چیز» هم نیستند. یک وقتی آدم به یک چیزی می رسد و فکر می کند آن چیز بی ارزش است. در لورل و هاردی آن چیز اصلا وجود ندارد. مثلا آدم باید به پوچی برسد که خودکشی کند اما این پوچی هم خودش یک چیز است. در لورل و هاردی چیزی وجود ندارد. این که در ابتدا اشاره کردم درباره لورل و هاردی نمی شود حرف زد، به این خاطر بود. هر دورانی و هر جایی، صاحب یک رشته چیزها اعم از ارزش ها و باید و نبایدهاست.
در لورل وهاردی هیچ چیز نیست. به همین دلیل نمی شود راجع به آنها حرف زد. کسی تاب نمی آورد. دوستی دارم به نام «ژوزف بهنامی» که یک روز به اصرار از من خواست راجع به لورل و هاردی حرف بزنم. چهار، پنج دقیقه حرف زدم که او خودش کات داد. گفت بس است، تمام سیستمش به هم ریخت، چون لورل و هاردی نظام ارزشی را نفی می کند. مثالش مسئله سکس است. از اول بشر – آدم و حوا – دعوایی هست سر این مسئله؛ غریزه است، باید باشد، باید مهار شود، مهار نشو د، در چارچوب خانواده، تعدد زوجات و هزار بحث دیگر که بخشی از تاریخ بشر است.
بخشی از زندگی است. اما در لورل و هاردی؟ هیچ چیز نیست. اصلا برای آنها معنی ندارد. همه چیزهای دیگر هم همین طور؛ شغل، خانواده، زندگی، لباس و همه تکاپوی جهانی. لورل و هاردی ضد همه چیزهاست، لور و هاردی حتی وقت و حوصله خودکشی را هم ندارند. آنها باید برای یک چیزی ارزش قائل شوند، که عکس آن، یعنی خود کشی را انجام دهند. لورل و هاردی مبرای هیچ چیز ارزش قائل نیستند. باید چیزی آنها را به درد بیاورد اما آنها دردشان نمی آید. مسئله دیگر بشر، ابزار است. انسان از ابتدا تا به حال ابزارساز بوده، برای راحتی زندگی اش اما لورل و هاردی به کل با ابزار بیگانه اند.
آنها هیچ وقت نمی توانند حتی یک لیوان آب را پر کنند و بخورند. آنها همه عمر جدل ملحفه و رختخواب دارند. خیلی ساده است که آدم به رختخواب می رود و ملحفه را هم رویش می کشد. آنها از همین کار هم عاجزند. هیچ وقت این مسئله را نتوانسته اند حل کنند. هیچ وقت مسئله کلاه های شان را که یکی بزرگ است و دیگری کوچک نتوانسته اند حل کنند. همیشه اشتباه می کنند. هزار بار دست به دست می شود و باز بالاخره کلاه کوچک گیر کله بزرگ می افتد و کلاه بزرگ گیر کله کوچیک. در لورل و هاردی هیچ چیز آغاز نمی شود و هیچ چیز به اتمام نمی رسد اما آنها آغاز و انجام تاریخ سینما هستند. برای من آنها در تمام تاریخ سینما شماره یک هستند.