پس از انقلاب، بهمن نادریپور ملقب به تهرانی در دادگاه خود اعتراف کرد که آن ۹ نفر در حالی تیرباران شدند که دستهایشان بسته و روی زمین نشسته بودند: «رسولی و حسینی زندانیان را تحویل گرفته و سرهنگ وزیری در حالیکه لباس نظامی به تن داشت خود را آماده کارزار با عدهای کرده بود که هم دستشان بسته بود و هم چشمشان. با راهنمایی او و به دنبال مینیبوس حامل زندانیان به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین رفتیم و سرهنگ وزیری با بیسیم گفت هیچ کس اجازه ندارد تا دستور ندادم بالا بیاید. زندانیان را پیاده کرده به ردیف روی زمین نشاندند در حالی که دستها و چشمانشان بسته بود، سپس رضا عطارپور فاتحانه پا پیش گذاشته و گفت همانطور که شما و رفقای شما در دادگاههای انقلابی خود رهبران و همکاران ما را محکوم کرده و حکم را اجرا میکنید ما هم شما را محکوم کرده و میخواهیم حکم را اجرا کنیم. بیژن جزنی و چند نفر دیگر به این عمل اعتراض کردند…اولین کسی که رگبار مسلسل را به سوی آنها بست سرهنگ وزیری بود و از آنجایی که گفتند همه باید شلیک کنند همه شلیک کردند، من نفر چهارم یا پنجم بودم که شلیک کردم. بعد سعدی جلیل اصفهانی بالای سر همه رفت و تیر خلاص شلیک کرد.»
در دو شماره «فصلنامه مطالعات تاریخی» که موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر میکند، اسنادی از جلسات اول، ۱۴، ۱۵ و ۱۶ بازجویی جزنی آمده است. او در جلسه اول بازجویی درباره فعالیتهای چریکهای فدایی خلق نوشته است: «فعالیت گروه ما در هفت سال پیش اساسا در تهران متمرکز بود و با توجه به برنامه کارگروه درصدد ایجاد شبکه وسیعی از افراد در تهران و شهرستانها برنیامده بودیم معذالک برخی از افراد شهرستانی عضو گروه و یا سمپاتیزانهای شهرستانی در گروه و پیرامون آن وجود داشتند… در سال چهل و شش چند نفر به تدریج توسط ظریفی به عضویت گروه درآمدند… پس از بازداشت در سال ۴۶ عدهای از سمپاتیزانها و یا افراد غیرفعال گروه باقی ماندند که اغلب آنها از ادامه فعالیت خودداری کردند. آنچه در اینجا میتوانم بگویم این است که در سال ۴۷ نظر من و ظریفی این بود که این قبیل افراد بهتر است هرگونه ارتباط خود را قطع کرده و دست از فعالیت بکشند. اطلاع مشعوف کلانتری شش ماه پس از بازداشت ما و تاکید او بر اینکه جعفری و افراد خرمآباد و بروجرد دست از فعالیت کشیده و تماس خود را قطع کردهاند موید این نظر است… برای عملیات چریکی در آن زمان هنوز هیچ منطقه محدود و مشخصی تعیین نشده بود ولی به طور کلی روی نواحی مازندران و گیلان تصوراتی وجود داشت. برای شناسایی مناطق دیگر هیچگونه اقدام مشخص و یا اعزام اکیپ کوهنوردی به عمل نیامده بود ولی این گرایش وجود داشت که هر فردی به منطقه زندگی خود آشنایی اجمالی داشته باشد.»
جزنی در جلسه چهاردهم بازجویی (دوم اردیبهشت ۱۳۴۶) وقتی نقشه سرقت نارمک (اتومبیل سری بانک صادرات) را شرح میداد، نوشت: «افراد ضمن اینکه روی برنامه گروه توافق ظاهری داشتند به اجرای آن ایمان و اعتقاد نداشتند. فعلا چند بار قرار شد که دکتر شهرزاد کارش را در داروخانه کم کند ولی اقدامی نکرد. بنا بود سورکی با مسئولیتی که در تهیه و تدارک پول دارد حداقل یکی از کارهایش را ول کند (یک کار صبح داشت یکی بعدازظهر) ولی قول میداد و عمل نمیکرد. اینها نشانه این بود که علیرغم حرفها در عمل این برنامه اجرا نمیشود و به همین دلیل که از سال ۴۲ تا روز دستگیری من هیچ اقدامی در مورد تهیه یا سرقت پول و سایر کارها عملا انجام نشد و همه به حرف گذاشت. آینده هم به همین منوال میگذشت. ما نه فقط هیچ عملی انجام ندادیم بلکه با روحیهای که در گروه وجود داشت در آینده هم جز تلاش چیزی در انتظار آن نبود.»
نقشه سرقت دیگر از بانک علیآباد گرگان بود که پیشنهادش را ضرار زاهدیان از اعضای گروه جزنی داده بود: «یک بار زاهدیان جزو حرفهای هوایی و بیحساب که میزد گفت که برای تهیه پول علیآباد گرگان جای مناسبی است و من به آنجا آشنایی دارم، موقع توتون پول زیادی در بانک آنجا وجود دارد و با چند نفر میتوان آن را زد. بعد شرطی گذاشت که تمام گفتههای او را کانلمیکن کرد و آن اینکه اگر آن بانک را بزنند خیال میکنند من زدهام و بنابراین پس از زدن بانک باید یک سر به جنگل زد که این شرط تهیه پول غیرقابل پذیرش بود زیرا پول برای تدارکات تهیه میشد ولی در مورد خلع سلاح پاسگاه که شفاها سوال شده (جوابهای این صفحه در مقابل سوالات شفاهی بوده است) هیچ وقت صحبت خلع سلاح پاسگاه در حدود علیآباد یا سایر جاها نبوده است و اصولا با برنامهای که گروه داشته برنامه خلع سلاح بیمورد و مغایر بوده است.»
جزنی در جلسه شانزدهم بازجویی خود که به بحثهای مطرح شده در جلسات اصلی اعضای سازمان اشاره میکند تاکید دارد که «علت جمع شدن افراد دور هم چه در سال ۴۲ و چه در سال ۴۵ این موضوع بود که فعالیت سیاسی به صورت علنی یا نیمه علنی غیرممکن است و به اصطلاح هیچ امکانی برای این قبیل فعالیتها از طرف دولت و دستگاههای مربوطه آن باقی گذاشته نشده است، پس چگونه میتوان فعالیت و مبارزه را ادامه داد؟ یک راه میماند و آن ایجاد یک سازمان صد درصد مخفی است که بتواند حیات خود را حفظ کند و به همین جهت در سازمان مورد بحث تمهیداتی برای مخفی ماندن کامل روابط و فعالیتها انجام گردید مثل عدم شناسایی افراد (و یا شناسایی حداقل لازم) و وضع اسامی مستعار برای افراد و عدم مراجعه به خانههای یکدیگر و غیره.»
پس از ایجاد این روابط چه راه و روشی را برای مبارزه باید پیش گرفت و اصولا هدف این مبارزه کدام است؟ جزنی در این باره مینویسد: «در همان بحثهای ابتدایی همه موافق بودند که هدف و یا شعارهای مبارزه ما مسائل جنبش ملی است یعنی قائل به طرح شعارهای ایدئولوژیک نبودند و مبارزه را تا مرحله رسیدن به حاکمیت در کادر مبارزه در راه آزادی (دموکراسی) و مبارزه در راه قطع کامل نفوذ سیاسی – اقتصادی و نظامی استعمار (ضد استعماری) میشناختند. اما اینکه این مبارزه به چه طریقی باید انجام گیرد؟ ضمن اینکه کمیته منکر استفاده از تمام روشها و امکانات نبود یعنی از سطحیترین امکانات گرفته تا فعالیت سیاسی علنی و نیمه علنی را تایید میکرد، اساسا قائل بود که پیروزی در شرایط ایران از راه قهرآمیز میسر است چرا؟ زیرا در شرایط کشور ما امکان مبارزه سیاسی و گسترش نهضت از طریق فعالیتهای عمومی داده نمیشود. ولی پس از این پاسخ مسائل مبهم دیگری در مقابل افراد قرار میگیرد. در کشور ما و در عمر سیاسی و حتی عمر طبیعی ما یک نهضت قهرآمیز و تجربه آن وجود ندارد حال آنکه نهضتهای سیاسی غیرقهرآمیز سوابق و تجاربی باقی گذاشتهاند. در بحثهایی که در آن سه دوره بحث انجام گردید تا حدودی نسبت به مسائل مطروحه پاسخ داده شده است. بدون اینکه فرد خاصی از افراد کمیته مدافع طرق مطرود مشروطه ذیل باشند جهت روشن شدن راه و روش آینده تروریسم – حادثهجویی – برگهای قهرمانانه بدون قابلیت ادامه مبارزه مردود شناخته شده و راه قهرآمیز در ایران یک راه صعبالعبور، طولانی و منقسم به مراحلی چند شناخته شده است. اما آنچه مردود شناخته شده به هیچ وجه مورد تردید نبوده است و در این میان تروریسم یعنی ترور مقامات عالیه کشور راه و روشی بینتیجه و انحرافی شناخته شده که نه فقط کمکی به توسعه مبارزه ما نمیکند بلکه میتواند برای ما و به طور کلی جنبش ملی مضر نیز باشد. چرا؟ سوءقصد و ترور افراد نخبه که در راس یک حکومت قرار دارند فقط از طرف کسانی میتواند برای به حاکمیت رسیدن مورد قبول قرار گیرد که بدان وسیله امکان جانشینی آنها را بلافاصله ایجاد نماید. مثلا اگر در یک حکومت دودستگی وجود داشته باشد و یک دسته برای از میدان به در کردن حریف خود دست به کشتن یکی یا چند تن از افراد دسته رقیب که در راس حکومت قرار دارند بزنند و آن را طبق یک نقشه حساب شده انجام دهند، امکان دارد که خود جانشین گردند. فرض کنیم ترور کندی فقید رئیسجمهوری سابق آمریکا از طرف یک جناح هیات حاکمه آمریکا انجام شده باشد که فرضا جانسون معاون کندی به آنها وابستگی داشته باشد. در این صورت این جناح با یک ترور قوه مجریه کشور آمریکا را در اختیار گرفته و روشهای مقبول خود را به مورد اجرا گذاشته است. اما میبینیم که در کشورهایی که مبارزه مسلحانه به صورت جنگهای وسیع پارتیزانی انجام شده حتی در مراحلی از کار که این جنگها وسعت گرفته چنین روشی مورد قبول قرار نگرفته است. مثلا در ویتنام و کوبا و چین علیه جان باتیستا، نگو دین دیم و یا [ناخوانا] و یا چیانکایشک اقدام به سوءقصد نشده است. دلایل زیادی دارد که مختصر آن اینست؛ اگر این رجال در راس حکومتی قرار دارند که مورد قبول مردم نیست و بر عکس مورد تنفر مردم است نابود کردن آنها عملی بیهوده و بینتیجه است و اگر جنبش در مرحله نطفهای است و به اصطلاح آگاهی عمومی مردم در سطحی است که این رجال هنوز مورد قبول مردم هستند و یا مردم به طور فعال مخالف آنها نیستند در این صورت به دلیل ضعف از جانشینی و عدم هماهنگی مردم این عمل نتیجه مثبتی برای سازمانهایی که در حالت نطفه هستند نداشته ولی عکسالعمل منفی این عمل میتواند موجب نابودی چنین نطفههایی بشود.»
جزنی اذعان دارد که «نه تنها ترور شخصیتها به عنوان قدمی به جلو محسوب نمیشود بلکه به عنوان یک کار صرفا عاطفی و محتملالنتیجه هم نمیتواند مورد قبول قرار گیرد؛ به این معنی که یک دستهای بگویند ما این عمل را انجام میدهیم ببینیم چه خواهد شد و به اصطلاح از اغتشاش و هرجومرج ناشی از آن چه استفادهای خواهیم کرد؟ مسلما اگر از یک چنین عملی کسانی بتوانند استفاده کنند آنهایی هستند که در یک چنین مواقع متکی به قدرتهای دستهبندیها در داخل حکومت هستند و به اصطلاح خلا ناشی از این اعمال را آنها پر خواهند کرد ولی همین پرکنندگان خلا برای ایجاد ثبات و جبران مافات ناچارند فشار تازهای را به روی مخالفین حکومت از هر صنف و جماعت و با هر عقیدهای که هستند بیاورند. این شرح اخیر همان چیزی است که اصطلاحا به اختناق بعد از ترور موسوم است و مسلم است که این اختناق مورد پسند هیچ مخالفی نیست. به خصوص در ضمن این بحثها بارها گفته شده است که اگر شرایط بهتری برای فعالیتهای سیاسی پیش بیاید و مثلا امکاناتی برای مبارزه فراهم شود تدارک آن راه قهرآمیز سریعتر و بهتر انجام میگردد. به زبان و بیان دیگر اختناق و فشار هر نوع مبارزه و تدارکی را مشکل میسازد. مسالمتآمیز یا قهرآمیز فرقی نمیکند.»
او بارها نظرات خود و سایر افراد را درباره تروریسم در کمیته مطرح کرده و مخالفی نداشته تا استدلال بیشتری را ایجاب کند با این حال توضیح داده که «در رد نظراتی از قبیل حادثهجویی یعنی اقدام چند تن معدود به خاطر روشن کردن یک آتش عمومی یا به اصطلاح ایجاد یک جرقه به طور روشن و قابل فهم و درک و احساس برای همه این مسائل رد شده است. همچنین در رد پیشنهادها و نظرات عاطفی تحت عنوان «اقدام قهرمانانه به خاطر باقی گذاردن یک سنت» هیچ نقطه ابهامی وجود نداشته است. تنها راهی که به نظر افراد و در جمع کمیته مورد قبول نظری قرار گرفته بود یک راه طولانی مبتنی بر مراحل آمادگی مردم، تدارکات انسانی و مالی و غیره که میتواند به سالها و بیش از ده سال به طول انجامد، بود. به این ترتیب از نظر عملی و پراتیک در مرحله فعلی که ما بودیم ما فقط به معدودی افراد احتیاج داشتیم که تدارک مالی انجام دهیم و شروع به طرح مساله منطقهشناسی بنماییم. همانطور که قبلا توضیح دادهام در اولین برنامههای منطقهشناسی نتایج حاصله از آنها این موضوع را ثابت کرد که برای ما یعنی مردم غیرمحلی منطقهشناسی در مازندران و گیلان به حدی که قابل استفاده عملی باشد مستلزم چند ماه کار مداوم از طرف حداقل چهار تا پنج اکیپ است که با توجه به اینکه این افراد نمیتوانند این کار را به طور مداوم انجام دهند مدت مدیدی وقت میخواهد و حداقل بیست نفر آدم وارد کوهنورد از نظر افراد مورد احتیاج است. همچنین تدارکات دیگر مستلزم صرف وقت و افراد بیشتر بود که تمام اینها به مراحل دیگر کار واگذار شد و در حالی که نظر و تئوری یک راه را به طور کلی قبول کرده بود عمل و پراتیک در مرحله زیر صفر یعنی قبل از اولین مرحله تدارکات قهرآمیز قرار گرفته بود.»
از جزنی سوال شده که راه قهرآمیز شما بر مبنای چه اصولی بوده که او پاسخ داده: «در مورد انتخاب راه قهرآمیز همانطور که توضیح دادم این انتخاب به این معنی بود که ضمن تائید وسائل و طرق مختلف آنچه موجب پیروزی خواهد شد نهایتا و اساسا در حامعه ما نیروی قهریه است. رسیدن به این نتیجه برای من و شاید برای سایرین ناشی از استنتاج از فعالیتهای گذشتهای بود که در ایران انجام شده بود… ما در گذشته بارها دیدیم که در جایی که مبارزات سیاسی مردم به حدی میرسد که امکان دریافت حقوق ثابتی برای آنها میکند و به اصطلاح به صورت یک نیروی سیاسی دائمی میخواهند دربیایند، دستگاه حاکمه با شدیدترین وضعی این فعالیتها و مبارزات را سرکوب میکند.»