سالهاست عموها از راه پدر نمیروند
یادم میاید وقتی کوچک بودم همرزمان دیروز پدر که عمو صدایشان میکردم با دیدنم حالی به حالی میشدند و همزمان که اشکشان جاری میشد با لحنی اکنده از احساس وظیفه از من بیچاره میخواستند که راه پدر را در پیش بگیرم و من ناگزیر از سنگینی آن همه نگاه سری تکان میدادم و به ناچار متعهد میشدم به رفتن در مسیری که هیچ از آن نمیدانستم.
سالهای سال گذشت ومن با چراغی که از نامه ها و وصایای پدر برایم روشن شد احساس کردم که راه پدر را پیدا کرده ام.
راه پدر از رهایی شروع میشد و به خدا میرسید. آغازش دل کندن از همه زرق و برق ها بود و پایانش چشمه ای زلال و ابدی به نام انسانیت و البته میانبری داشت که راه بلدها میدانستند و راه صدساله را یک شبه طی میکردند و میشدند شهید.
دیگر زمان آن رسیده بود که عموها یعنی همان همرزمان دیروز پدر که من فکر میکردم یا راه پدر را پیموده اند یا در حال طی طریق هستند دست این نابلد را بگیرند و به مقصود برسانند
و حالا من
سالهاست در ابتدای راه پدر ایستاده ام
و هیچ خبری از عموها نیست
گاهی میبینمشان که با ماشینهای لوکس ضد گلوله کنارم توقف میکنند
دستی تکان میدهند و از سر تعارف اشاره میکنند که سوار شوم.
من هم دست به سینه راه پدر را نشان میدهم و به یادشان میاورم که باید از این راه بروم.
در نگاه عموها اثری از دل کندن نیست، اثری از شرمندگی نیست. حتی اثری از گذشته هم نیست
با لبخند برایم دست تکان میدهند و از راه دیگری میروند.
بارها شک کرده ام که نکند راه پدر همان است که آنها میروند اما تا چراغ وصیت نامه را روشن میکنم خیالم راحت میشود.
سالهاست عموها از راه پدر نمیروند
سالهاست عموها از راهی میروند که پدر هرگز نرفت
و واحیرتا که عموها هنوز در دعاهایشان از خدا میخواهند که توفیقشان دهد تا پای در راه پدر بگذارند.
من هنوز اول راه پدر ایستاده ام
فقط هر از چند گاه جوانهای عاشقی را میبینم که با شوق از این جاده میگذرند . با سربند و کوله پشتی و چفیه و پلاک_
میروند و چندی بعد در حجم تابوتهای سه رنگ از سوریه و عراق برمیگردند.
به حالشان غبطه میخورم
از اینکه سبک میروند و سبکتر میآیند
از اینکه من هنوز در ابتدای راه ایستاده ام. هنوز دل نکنده ام. راستش را بخواهید دلم نمیخواهد دل بکنم.
چند سال بعد که یادگار یکی از این مسافرهای ملکوت را ببینم
صورتش را میبوسم
و دستش را
اما قطعا به او نمیگویم که قدم در راه پدرش بگذارد _به او نمیگویم چون خودم نمیتوانم _به او نمیگویم چون دل خودم در جاده ای که عموها رفته اند گیر کرده است.
چون میدانم او هم باید سالهای سال در ابتدای جادهء خدا منتظرم باشد
و من را ببیند که از راه دیگری میروم
با ماشین لوکس با نگاهی که هیچ اثری از شرمندگی در آن نیست.
#محمود#شاهنوری
خیلی زیبا بود حاج محمود.۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰واحیرتا از این عموهااااااااااااا
سلام حاج محمود
بارك الله به اين همه احساس زيبا
احسنت به غيرتت محمود جان
دعا ميكنم كه هيچ وقت سوار اون ماشينهاي لوكس نشوي
با همين احساس و غيرت و همين ماشين،خواستني تريني