آن روز که جبریل به منشورِ رسالت ،
آمد به درِ آینهی حُسن و عدالت ،
گفت ای که سبکروحیِ تو بالِ ملَک را
بالا کشد از ظلمتِ گودالِ سفالت ،
برخیز که اینک ز درِ قائلِ هستی
القا شده بر جان و دلت، قولِ ثقالت
با شمسِ قمِ اللّیل، غم از سینه برون کُن
پیش آی و زُدای از رخِ شب، رنگِ خجالت
بر صبحِ جمالِ ازلی، کوریِ شیطان
بگشای نظر، تا دهدت نورِ جلالت
ای عبدِ احد، احمدِ محمود مقامان !
ای گلشنِ تسلیم و گلستانِ وکالت !
ای میوهی خلقت ! بِنِگر، کز عطشِ تو
سیراب شود خَلق، زهی شهدِ اصالت !
برخیز و ببین روزِ جهان، لیلِ سیاه است
وین رنگرزی آمده ز ابلیسِ ضلالت
حق رفته ز یادِ همه و بادِ وساوس
روییده به دلها علفِ هرزِ بطالت
ای ختمِ رُسُل، درسِ طهارت، همه با توست
تا عینِ نجاست بدهد دِینِ ازالت
آگاهیِ عالَم، همه در یک نظرِ توست
محروم مکن عالَمیان را ز دلالت
بسیار یتیمانِ جدا گشته ز دایه
از داعیهی لطفِ تو جویند کفالت
مگذار که با جانِ بشر، دیو و دد و دام
ممزوج کند نطفهی پستی و رذالت
از حشرِ ملَک، داده خبر، آدمیان را
افسوس که سگ کرده در این حلقه، دخالت
قلبی که بُوَد بارگهِ قدسِ الهی
حیف است نشیند به رُخش گَردِ ملالت
یارب ! اگر امروز دلِ ما به تو گرم است
از نورِ محمّد بوَد این عُدّت و آلت
بر بعثتِ احمد نتوان شکر نمودن
کین عید، علاج است به هر درد و کسالت
جانم به فدای تو محمّد که وجودت
تا حشر بوَد آینهی حُسن و عدالت
حمیدرضا شیرعلی مهرآیین
مازندران – ۴ اردیبهشت ۱۳۹۶ / ۲۶ رجبالمرجّب ۱۴۳۸