بود بهر ناصرالدّین شاه ، شیر
می نمودش با خوراک ویژه سیر

هفته ای یک میش او را جیره بود
تا بگردد فربه و وزنش فزود

این خبرآمدبه شَه از قوم و‌خویش
شیربان قاپَد یکی ران را ز میش

شاه چون بشنیده این گفت وشنود
یک نگهبان بر نگهبانش فزود

بعد چندی این دو باهم ساختند
در قفس یک نیمه میش انداختند

لاجرم سلطان، یکی مامورِ گارد
خاطرِ پاییدنِ آندو گمارد

اندک اندک نیز او آلوده شد
سهم شیر از میش،تنها روده شد

تا خبر آورده اند بر پادشاه
شیر ناخورده ، تلف گردد، تباه

شه چو دیده شیر را ، زار و ذلیل
نی بپرسید و نه جوییده دلیل

گفت کارم بوده باطل، اشتباه
درس باید شد به میر و پادشاه

یک نگهبانی که دستش بوده کج
بهتر است از آنکه سارق کرده رج

واژگون بینم اساس تخت و تاج
در خیانت گاو بندی شد رواج

دزد ومامور اَر شده اَنباز جیب
وای بر آن مملکت ،وایَت«حبیب»

آمل،نیک نژاد نیاکی۱۳۹۵/۱۲/۲۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *