کرده شاه عباس بزمی را بپا
مجلس شور وطرب،عیش وصفا
خوانده درجشنش رجال مملکت
گرم بگرفت و نموده مرحمت
خادمان را گفته با فرمان خویش
چاق بنمایید قلیان ها ز پیش
جای تنباکو نهید بر آن پِهن
تا که مهمانان کِشندش هِنّ و هِن
آمدند و جملگی پُک میزدند
گه عمیق و گاه نازک میزدند
دود می شد بر هوا سرگین اسب
بوده بدکام و غلیظ و دل نچسب
بوی بنموده فضا، آلوده گاه
مشمئز شد بر همه قلیان شاه
لیک کس دَم بر نیاورده از آن
لاجرم کرده تحمل در نهان
شاه پرسیده است از جمع رجال
وضعتان باشدچسان ودرچه حال؟
آن یکی گفتا : به جان شه قسم
دَم به دَم بر اوج لذت میرسم
دیگری گفتا : که ای عالیجناب
بوده تنباکویتان بی چون و ناب
وآن دگربا سرفه، بَه بَه کرد وگفت
من ندیدم همچو این،مانندو جُفت
شه چو دیده جملگی را پاچه خار
حیفش آمد ز آن مقام و افتخار
گفته چاپلوسان رذل بی شعور
کاش می برده شما را مُرده شور
از برای جایگه بالاتّفاق
می کشید تاپاله را با اشتیاق
مرد می جُستم ولی پیدا نشد
نی به دیروز، بلکه هم فردا نشد
الغرض، مسئول امروز، ای مدیر
اینقدر دامان این و آن مگیر
اینچنین قلیان تورا در پیش هست
پُست راترکیب نوش ونیش هست
گر به مافوقت بگردی سینه چاک
از کفَت در رفته معیار و مِلاک
کاسه لیسیدن بسی منفور هست
چرب گویی از شرافت دور هست
اعتباری نیست بر جاه و مقام
حُکم را بر تار مو باشد دوام
حالیا ، غوری در این اشعار کن
بیت آخر مستمر تکرار کن
پُست گر پَستت کند وایَت حبیب
گرکه پا بستت کند، وایَت«حبیب»
آمل،نیک نژاد نیاکی۱۳۹۵/۱۱/۲۰