شیخ فضل الله از پندار تا خواص بی بصیرت
علی ابوالعلی اقدسی
هراز نیوز :يكي از مشكلاتي كه بر سر راه مشروطه قرار گرفت مخالفت برخي از روحانيون با آن بود شرح اين مخالفت ها و استدلالهاي آن در آثار پيرامون مشروطه مفصلا آمده است و ما در اينجا بناي تكرار آنرا نداريم . مهمترين و جدي ترين مخالفت با مباني مشروطه از سوي مرحوم شيخ شهيد فضل الله نوري صورت گرفت . همانطور كه مي دانيم و از لابلاي منابع متعدد در خصوص قيام مشروطه اسباب و علل ناكامي مشروطه متعدد بود و مخالفت شيخ شهيد با مشروطه صرفا يكي از آن علل به شمار مي آمد . آراي وي نه باعث آن شد كه علما و روحانيون مخالف مشروطه از آن دست بكشند و نه سبب شد تا روحانيون ديگري به صف مخالفت مشروطه بپيوندند. مي توان گفت كه بيشترين بهره را از آن مخالفت محمدعليشاه برد كه به دنبال پايگاه و بهانه اي براي تاختن به مشروطه بود .يكي از دلايل عدم تاثير مخالفت جدي شيخ شهيد با مشروطه را بايد در دير پيوستن برخي علماي بي بصيرت به جرگه ي مبارزه و پشت كردن آنان از شيخ شهيد بود . علمايي كه به دليل جايگاه رفيعي كه در رهبري جنبش داشتند ؛بعلت بي بصيرتي و عدم آشنايي با دستهاي پنهان و آشكار مشروطه و نيت دشمنان خيلي دير به آرمانهاي شيخ پيوستند . حضرت امام خامنه اي ( مد ظله العالی)در يكي از بياناتشان مي فرمايند : يكي از عواملي كه باعث شد كه سر فرزند پيغمبر بر بالاي نيزه رود ، بي بصيرتي برخي از خواص بود . در اين مقاله كوشيده ايم تا علت ها و آسيب هاي مشروطه را يكبار ديگر بررسي و علت هاي مخالفت شيخ شهيد را با مشروطه تعيين و حقايق را پيش چشم طالبان حقيقت قرار دهيم .
كليد واژه : مشروطه ، مشروعه ، دموكراسي ،بصيرت ،نو ليبرال
آسيب هاي قيام مشروطه :
درست است كه مشروطه نفوذ سياسي و اجتماعي روحانيت را كاهش نداد ،اما به هيچ وجه باعث افزايش آن نيز نشد . بسياري از روحانيون مبارز بعد از اعدام شيخ شهيد به مدارس و حوزه ها برگشتند و از سياست كناره گرفتند و به كار درس و بحث حوزوي مشغول شدند . البته افرادي همچون مدرس را بايد در اين ميان يك استثنا دانست . در بررسي نظرات شيخ پيرامون مشروطه به نظر مي رسد او سه ايراد اساسي نسبت به آن داشت
الف ) نوع حكومت مشروطه ب) آزادي ج) قانونگذاري
مشكل عمده شيخ شهيد با مشروطه، مسأله ي قانونگذاري در نظام مشروطه بوده همانظور كه مولاي متّقيان اميرالمؤمنين عليه السلام زندگي در جامعه ي تحت سلطه حاكم جبّار را از 60 سال زندگي در جامعه ي بي حكومت بهتر مي داند، شيخ شهيد بنا به استدلالهاي فقهي خود معتقد بود كه وجود سلطنت براي بسط عدل و امنيت لازم است و وجود علما براي انجام امور ديني. بنابر اين از نظر شيخ فضل ا…، در زمان ما، رسالت پيامبر اكرم (ص) به دو حوزه نيابت در امور نبوّت و سلطنت تقسيم شده است و اين دو نه تنها مكمّل يكديگرند، بلكه تضعيف هر يك از آن دو عنصر سبب تعطيلي اسلام مي گردد . به تعبير ديگر: او سلطنت را بازوي اجرايي يا به قول خودش ” قوّه اجرائيه ” احكام اسلام مي دانست. سؤال اينجاست كه از آنجائيكه شيخ شهيد تضعيف سلطنت را تضعيف اسلام و يا يكي از دو ركن نبوّت مي پنداشت پس اساساً چرا ايشان تأكيد بر كاهش قدرت شاه داشت؟ در اصطلاح علوم سياسي كاهش قدرت دولت يادآور فلسفه سياسي جان لاك است و از همينجا بايد پي ببريم كه شيخ روحيات اصلاحانه اي هم داشته ولي آنچه مهم است از نظر شيخ اساس اسلام است نه سلطنت. شيخ سلطنت را براي دوام اسلام مي خواست نه اسلام را براي دوام سلطنت. شيخ به فراست دريافته بود كه حكومت، حكومت جبّار و قاهر است امّا تضعيف سلطنت مساوي با تضعيف اسلام است. لذا ابتدا در جريان امر مشروطه با آن مؤافقت مي نمايد امّا بعد از اينكه به فراست دريافت كه اساس مشروطه طرحي خارجي و برانداز بنيان اسلام است با آن به مخالفت بر مي خيزد و آن را مطرود مي شمرد. اينجاست كه عالمان بي بصيرت با شيخ همراه نمي شوند و در نهايت شد آنچه نمي بايست شود.
بُعد ديگر مخالفت شيخ شهيد با مقوله آزادي و مسأله ي آزادي انتخاب حاكم است. در نگرش شيخ شهيد به حكومت فضاي چنداني براي انتخاب ها وجود نداشت. به نظر ايشان در اسلام حقّ تعيين قانون و حاكم اصالتاً و ابتدائاً از آن خداوند است و بعد از امام به نايب آن و فقها تعلّق دارد. شيخ شهيد مستقيماً با آزادي مخالفت نمي كند بلكه نحوه نگرشش به حكومت و عدم دخالت مسلمين در انتخاب ولي امر و حاكم به گونه اي است كه در عمل منجر به فقدان آزادي و حقّ انتخاب مي شود. فقره دوم مخالفت شيخ با آزادي بيان و حكم مستقيم و صريح است. او صراحتاً با هر دوي اينها مخالفت مي كند. زيرا معتقد است در سايه ي حمايتي كه در قانون اساسي از آزادي بيان و قلم به عمل آمده است، مطالب ضدّ ديني منتشر مي شود و كسي هم نمي تواند عليه اين مطالب ممانعتي بعمل آورد . نگراني شيخ شهيد از اين بابت چندان بي مورد هم نبود، زيرا در ماه هاي اوّليه مشروطه و به دنبال فضاي نسبتاً آزادي كه پيش آمد، ده ها روزنامه متولّد شدند و برخي از آنان از خرده گيري نسبت به باورهاي ديني و مذهبي خودداري نمي كردند. به عنوان مثال برخي مطالب روزنامه صوراسرافيل عليه مذهب آنچنان تند و گستاخانه بود كه مرحوم طباطبايي نيز از آن اظهار ناخرسندي مي كرد برخي از آنان اسلام را ريشه عقب ماندگي مشرق زمين و ايران مي دانستند. روزنامه نداي وطن نيز اخذ ماليات از روسپي خانه و شراب فروشي را براي تأمين مخارج دولت و آباداني مملكت لازم مي شمرد . مخبرالسطلنه هدايت در خاطراتش از روزهاي اوّليه مشروطه به اين مسايل اشاره كرده و مي نويسد: « چند جوان بي تجربه هركدام رساله اي از انقلاب فرانسه در بغل دارند و مي خواهند رُل رُبسپير و دانته را بازي کنند و از آخر كار خبر ندارند. آنها گرم كلمات آتشينند و از برودت آخر كار اطّلاع ندارند» .
شيخ فضل ا… استدلال مي كرد كه قانون اساسي فقط از كتب ضلال و مواد مضرّ به دين جلوگيري مي كند ولي به آثار انحرافي و محرّمات ديگر اشاره اي ندارد.
مرحوم شيخ فضل ا… و مرحوم بهبهاني و سيّد جمال واعظ و ملك المتكلّمين و ديگر روحانيون مشروطه خواه هدف از مشروطه را رسيدگي به امور مردم، رعايت قانون، ايجاد عدالتخانه اي كه مردم بتوانند در آن دادخواهي كنند و بالاتر از همه، رفع ظلم حكّام و فرمانروايان مي دانستند. اگر چه مشروطه در ابتدا تضاد و تبايني با شريعت نداشت امّا نمي توان آن را نهضتي ديني به شمار آورد چرا كه به تدريج مفاهيم و موضوعات جديدي همچون، آزادي، توده ، ملّت، كشور، مساوات به تقليد از دموكراسي غربي وارد گفتمان سياسي مشروطه شد كه چندان نسبتي با شريعت نداشتند. نقطه ي اختلاف و بي بصيرتي برخي از خواص و تضاد آنان با مرحوم شيخ شهيد از آنجا شروع مي شود كه خواص بي بصيرت مي پنداشتند اين گفتمان ها در تضاد با شريعت نيستند. چنانچه كسروي اين نكته را به فطانت دريافته و معتقد است كه جنبش مشروطه در ابتدا رويه ورنگ « شريعت طلبي » داشت، امّا كم كم گفتگو از « كشور» ، « توده »، « ميهن دوستي » به ميان آمد. كسروي ادامه مي دهد كه اين تحول باعث شد كه به تدريج گروهي به « آزاديخواهي » تمايل پيدا كردند و از جريان شريعت خواهي فاصله گرفتند . تحوّل ديگري كه به زعم كسوري با عميق تر شدن مبارزه و به موازات مسأله فوق پيش آمد آن بود كه « آزاديخواهان » كمتر سعي مي كردند به علما تأسي جويند و براي هر حركتي آنان را وارد صحنه نمايند و در پشت سر آنان حركت كنند. امّا واكنش علماي مشروطه خواه و مجلس در قبال مشروعه خواهي و بالاخص مرحوم شيخ فضل ا… چه بود؟ اكثر وكلا خواهان برخورد تند با جريان مشروعه و شيخ شهيد شدند. بالطبع جناح طرفدار دربار مخالف مشروطه، خواهان مصالحه با جريان مشروعه خواهي و مذاكره با شيخ شهيد بود. طباطبايي و بهبهاني نيز مؤافق مذاكره بودند. امّا اكثريّت مجلس با مذاكره مخالفت مي كردند. عدّه اي نيز خواهان رفتن به حضرت عبدالعظيم و بر هم زدن تحصّن مشروعه خواهان بودند امّا طباطبايي و بهبهاني جلوي آن حركت را گرفتند و پس از ملاقات با شيخ فضل ا… تلاش كردند تا وي را با خود به پايتخت برگردانند. امّا از اين كار نتيجه اي حاصل نشد!
مرافعه ی مشروعه خواهي به نجف نيز كشانيده شد و يكي از چهار مرجع تقليد نجف، مرحوم سيّد كاظم يزدي، از شيخ فضل ا… حمايت نمود امّا سه مرجع ديگر، مازندراني، آخوند خراساني و حاج ميرزا حسن تهراني با شيخ فضل ا… مخالفت كرده و جانب مجلس و مشروطه را گرفتند. آنان « مخالفت با مجلس و مشروطه را مخالفت با شرع انور و مجادله با صاحب شريعت » اعلام كردند . پاسخ شيخ شهيد به جانبداري علماي نجف از مشروطه و مخالفت با وي، آن بود كه آنان با دور بودن از تهران حقيقت اوضاع را نمي دانند . در نهايت تلگرافي از سوي علماي نجف خطاب به طباطبايي و بهبهاني در روزنامه ها به چاپ رسيد كه در آن آمده بود: « چون نوري (شيخ فضل ا… ) مخلّ به آسايش و مفسد است، تصرّفش در امور حرام است .
شيخ شهيد در آخرين جمله اي كه قبل از به دار آويخته شدن به اعضاي دادگاه مي گويد: « … نه من مرتجع بوده ام و نه سيّد عبدا… و سيّد محمّد مشروطه خواه. فقط محض اينكه مرا خوار و ذليل كرده كنار بزنند، در نزد من و آنها موضوع ارتجاع و مشروطيّت در ميان نبود .» به روايت ديگر شيخ در محاكمه اش نمي گويد كه: » مخالف مشروطه بوده است» و در پاسخ اينكه پس چرا مشروطه را حرام اعلام كرده است، اظهار مي دارد: « آن نوشته را ديگران نشر دادند و مهر وي را در پايان آن جعل كردند . مراد شيخ از آن جمله كه لحظاتي قبل از مرگش گفت چه بود؟ او چه مي خواست بگويد؟ او مي گويد نه ضدّ مشروطه بوده و نه آن دو مشروطه خواه. بنابر اين مي توان آن جمله را اينگونه بازنويسي نمود « حال ديگر همه چيز تمام شده و من تا چند لحظه ديگر اعدام خواهم شد. امّا بر خلاف تصوّري كه همه دارند، نه من آنچنان ضدّ مشروطه بودم كه همگان تصوّر مي كنند و نه متقابلاً آن دو آنچنان مشروطه خواه» نكته مهم آن است كه شيخ به هيچ وجه اين جمله را به قصد تبرئه و به تعويق افتادن اعدامش نمي گويد. او در آن لحظه فقط مي خواست همه چيز زودتر تمام شود. شايد بتوان گفت كه مراد او از آن جمله چيز ديگري بوده و مي خواسته است توجّه ما را به سمت ديگري معطوف دارد. براستي آن چيز چيست؟ آيا جز بي بصيرتي خواص چيز ديگري مي تواند باشد؟ دکتر مهدي ملك زاده فرزنده مرحوم ملك المتكلّمين كه پدرش در باغشاه پس از بمباران مجلس اعدام شد و خود نيز از بسياري از شخصيّت هاي آن روز را از نزديك مي شناخت و با بسياري از جريانات آشنا بود، جمله جالبي پيرامون بهبهاني و طباطبايي دارد. جمله اي كوتاه، امّا همچون جمله شيخ شهيد بسيار پر معنا. او مي نويسد: « طباطبايي عقيدتاً مخالف با آن دستگاه ظلم بود و بهبهاني سياستاً ». ملك زاده در ادامه مي افزايد: « بهبهاني چندان با افكار و آراي جديد سياسي (مجلس، حكومت ملّي، انتخاب مردم، آزادي بيان و … ) آشنا نبود. چندان علاقه اي هم به اين مطالب نداشت و مهمتر آنكه در اصل، حاضر به از ميان برداشتن استبداد نبود . ديدگاه ملك زاده كم و بيش توسّط ديگران نيز تكرار شده است. روابط نزديك و گسترده بهبهاني با بسياري از دولتمردان قاجار از جمله امين السلطان را مي توان از اين منظر درك نمود. بهبهاني يك ايده آليست انقلابي، يك راديكال، يك اصولگراي آرمانخواه كه همه چيز را به پاي آرمان، عقيده و ايدئولوژي بريزد نبود. او يك واقعگرا، عمل گرا و به تعبيري يك « پراگماتيست » بود. او بيشتر يك سياستمدار بود و بالطبع مانند هر سياستمدار ديگري بخشي از توجّه و هدفش مصروف كسب قدرت و به دست آوردن نفوذ سياسي مي شد. در اوج فتنه مشروطه تا اعدام شيخ شهيد ،خواص بي بصيرت سكوت كردند تا اوضاع را ارزيابي نمايند. شايد برخي آتش و دود از فتنه مشروطه مشاهده مي كردند و ترجيح دادند سكوت كنند. شايد آن روز اگر خواص اعلام موضع مي نمودند و بيانات خود را شفاف تبيين مي نمودند سر شيخ شهيد ما بالاي دار نمي رفت. چه خوش گفت آن محقّق خوش ذوق كه: « بدن شيخ شهيد در بالاي دار بسان پرچمي بود كه براي اعتلاي اسلام به اهتزاز در آمده بود.»
بهبهاني بيشتر يك سياستمدار بود و بالطبع مانند هر سياستمدار ديگري بخشي از توجّه و هدفش مصروف كسب قدرت و بدست آوردن نفوذ سياسي مي شد. او نيز همانند برخي خواص سعي در داشتن طلّاب بيشتر، سرپرستي موقوفات و رياست مدارس ديني بيشتر، نفوذ بيشتر در دستگاه حكومتي، دربار، صدراعظم، وزرا، تجّار و مردم كوچه بازار بود. او عليرغم تحريم همگاني تنباكو، در ميهماني سفير عثماني قليان كشيد و در پاسخ به اعتراضاتي كه به وي صورت گرفت، « اظهار داشت كه او يك مجتهد است نه مقلّد». بنابراين اجباري به رعايت فتواي يك مجتهد ديگر ندارد .
رقابت پنهان و آشكار طولاني خواص بي بصيرت و شيخ شهيد حقيقتي غيرقابل كتمان است. متأسفانه مشروطه به نوبه خود نه تنها باعث نزديكي ميان آن دو نشد، بلكه عرصه و جبهه ديگري را براي گسترش رقابت ميان آن دو و طرفدارانشان گشود. اگر از جزئيات بگذريم، در جريان مشروطه، بهبهاني پيش افتاد، يا بهتر بگوييم امواج مشروطه وي را بسي به جلو پرتاب نمود. هرگونه افتخار، شكوه و عظمت، محبوبيّت و پيروزي مشروطه از آن بهبهاني و طباطبايي شد. بهبهاني هيچ دليلي نمي ديد كه شيخ شهيد را هم در « سكوي قهرماني مشروطه » سهيم و شريك كند.
مخبرالسلطنه كه در آن مقطع با هر دو جناح مشروطه و مشروعه در تماس بوده تلاش مي كرده است تا آرامش و ثباتي بوجود آورد، مي نويسد: « اگر سيّد عبدا… بهبهاني » رضا داده بود كه گوشه اي از قاليچه به شيخ فضل ا… برسد مخمصه هاي كوتاه شده بود .
آري و به راستي جمله شيخ شهيد ما را حالا مي توان بهتر درك كرد كه: نه بهبهاني مشروطه خواه بود و نه من طرفدار استبداد… .
مرحوم علامه نائيني و دفاع از مشروطه:
اگر مرحوم شيخ شهيد فضل ا… نوري را به لحاظ تئوري در رأس قطب مخالف با مشروطه بدانيم، در سر قطب ديگر مجتهد ديگري به نام مرحوم علامه شيخ محمّد حسين نائيني (1316-1238) قرار مي گيرد. نائيني دفاع خود از مشروطه و مباني آن را در رساله اي تحت عنوان « تنبيه الامه و تنزيه المله » در سال 1287 (هـ . ش ) پس از به توپ بسته شدن مجلس و در پاسخ به جريان مشروعه خواهي و ايرادات شيخ فضل ا… منتشر ساخت . نكته مهم آن است كه دو مجتهد بزرگ نجف يعني خراساني و مازندراني مهر تأييد خود را بر اين رساله گذاردند . درست است كه مشروطه و مباني فكري آن پديده اي غربي بود، مع الذالك هنر نائيني آن بود كه استادانه آن ديدگاه ها را بر روي پايه ي فقه و اصول شيعه استوار نمود. برخي از مخالفين مشروطه و طرفداران شيخ فضل ا… معتقدند كه نائيني پس از اعدام شيخ فضل ا… و برخوردهاي ديگر مشروطه خواهان، رساله اش را جمع آوري نمود. نخستين مطلبي كه نائيني بدان مي پردازد مسأله ي عقب ماندگي ايران و جامعه ي اسلام بطور كلّي است. او معتقد است كه ريشه ي اين عقب ماندگي در استبدادي نهفته است كه در طول تاريخ بر سر مسلمين سايه افكن بوده است. آغاز اين استبداد را او از زمان به قدرت رسيدن معاويه مي داند . پس از اين مقدّمه، نائيني به لزوم وجود حكومت مي پردازد و آن را اجتناب ناپذير مي داند. امّا در جايي اظهار مي دارد كه حكومت غير استبدادي يا مشروطه بر حكومت مطلقه ترجيح دارد. نائيني با تكيه بر اصول فقهي نشان مي دهد كه چرا حكومت مشروطه بر استبدادي مرجح است. از نظر نائيني حكومت مشروطه حكومت كاملي نيست امّا در مقايسه با حكومت مطلقه استبدادي، فساد آن كمتر است. مي دانيم كه مهمترين ركن حكومت مشروطه، مجلس، قانون اساسي و نفس قانونگذاري مي باشد. در اينجا نيز مبناي بحث نائيني در اثبات ضرورت مجلس، قانون اساسي و قانونگذاري، برگرفته از مباني فقهي است. اساس استدلال وي از يك مفهوم يا قاعده فقهي تحت عنوان « واجب بودن مقدّمه واجب » نشأت مي گيرد. مي دانيم كه در شرع برخي امور واجب هستند و وجوب آنها در قرآن كريم يا احكام قيد شده است امّا براي انجام آنها نخست بايد مقدّماتي را انجام داد كه خود آن مقدّمات واجب اعلام نشده اند. به عنوان مثال: نماز واجب است امّا براي انجام آن واجب، نخست بايد مقدّماتي را به نام وضو انجام داد كه اگر چه اين مقدّمات به عنوان تكليف واجب نيست اما بدون انجام آن ممكن نيست بتوان آن امر واجب (نماز) را انجام داد. به عبارت ديگر: وضو « مقدّمه واجب » مي شود. از نظر فقها، « مقدّمه واجب » منطقاً واجب است.
نائيني از اين قاعده فقهي به نحو جالبي براي اثبات ضرورت قانون اساسي و برقراري مجلس استفاده مي كند. از نظر او دفاع از « بيضه ي اسلام » در مقابل دشمنان مانند نماز يك امر واجب است. امّا بر آوردن آن واجب يا تحقّق آن مستلزم پاره اي ملزومات يا مقدّمات مي باشد كه آن مقدّمات حكم « مقدمه ي واجب » را پيدا مي كنند. بنابر اين آنها از نظر شرع ضرورت پيدا كرده و واجب مي شوند. مهمترين وسيله براي تحقّق آن واجب (دفاع از بيضه ي اسلام) وجود حكومت عادلي است كه از پشتيباني مردم برخوردار باشد ( تا بتواند به كمك مردم يا امّت به دفاع از دارايي اسلامي بپردازد.) چنين حكومتي محقّق نمي شود مگر آنكه بنيان آن بر روي محدوديّت قدرت حاكم قرار گيرد و قدرت حاكم نيز صرفاً از طريق قانون است كه محدوديّت پيدا مي كند. بنابر اين لازم است كه قانون اساسي تدوين و تنظيم شود تا ناظر بر اعمال حكومت باشد. وجود مجلس نيز براي آنكه اين نظارت و هدايت قانوني در قبال حكومت را امكان پذير كند ضرورت مي يابد. از نظر نائيني نه مجلس، نه قانون اساسي و نه حتّي حكومت متكّي به قانون (مشروطه) خود في نفسه واجب نيستند، آنچه كه واجب است صرفاً « حفظ بيضه ي اسلام » است.
تضاد مشروطه غربي با اسلام، انگيزه كافي براي مخالفت شيخ بود:
ميان مشروطه سكولار غربي كه تقي زاده ها به قبله آن نماز مي گذاردند) و اسلام ( كه شيخ، به قول كسروي: شيفته و بي قرار آن بود) تضّاد بنيادين وجود داشت و همين تضاد ( كه توسّط شيخ، كاملاً احساس مي شد) كافي بود كه شيخ را (به مثابه يك فقيه دين باور و اسلام خواه) به مخالفت با تقي زاده ها و مشروطه مطلوب آنان برانگيزد و ديگر نيازي به جستجو يا تراشيدن انگيزه هاي « مادي و نفساني » ( نظير رياست خواهي و رقابت هاي صنفي ) وجود نداشت.
به نظر مي رسد كه با توجّه به ناسازگاري مشروطه (سكولار) غربي با اسلام شيعي فقاهتي كه جامع « دنيا و آخرت » و « دين و سياست » است، منطقاً بايستي شاهد مخالفت هواداران چنين اسلامي با چنان مشروطه اي باشيم و ريشه هاي مخالفت فردي چون شيخ فضل ا… با مشروطه وارداتي را ( كه هم به اسلام « جامع دين و سياست » معتقد است و هم اصول موضوعه غرب پس از رنسانس را در تعارض با اصول و موازين اسلامي مي انگارد) بيش و پيش از هر چيز در همين باور به دوگانگي مشروطه و اسلام جستجو كنيم.
چرا شيخ شهيد با مخالفان سازش نكرد:
روشن است كه اگر شيخ شهيد دنيا را مي خواست بايستي لااقل در هفته هاي پاياني سلطنت محمّدعليشاه ( كه ضعف وي، به نحو فزاينده و مهارناپذير آشكار شده بود) در مواضع خود تجديد نظر مي كرد و اگر راه سازش با جناح مخالف را كاملاً بسته مي ديد همچون ديگران جان پناهي در يكي از سفارتخانه ها (خاصّه سفارت روسيه كه دعوت نامه هم فرستاده بود.) مي جست و اگر به سفارتخانه ها هم نمي رفت دست كم با مشاهده ي سيطره ی مطلقه مشروطه خواهان تندرو بر كشور و اسارت خويش در چنگ آنان، آنگونه تند و بي پروا بر مخالفت خويش با آنان تأكيد نمي ورزيد و با تشر به يفرم خان ( رئيس شهرباني سفاك مشروطه ) در هنگام محاكمه فرمايشي همه ي پلهاي پشت سر را خراب نمي كرد! امّا مي بينيم كه شيخ شهيد هيچ يك از اين تمهيدات و چاره جويي هاي مصلحت آميز را كه از سوي دوستان به وي مصرّانه پيشنهاد نيز مي شد نمي پذيرد و حتّي در پاي دار هم، به تندي و قاطعيّت سخن مي گويد. از دو حال خارج نيست: يا مطلقاً فاقد عقل ( حسابگر و سودانديش ) بوده است و يا آنكه در افقي بسيار بالا از ايمان ديني و تعهد اسلامي سير مي كرده كه جزء تكليف شرعي و مصلحت امّت اسلامي را مدّنظر نداشته است. همان چيزي كه در روزهاي آخر عمر ( زماني كه اردوي مسلح مشروطه، پايتخت را فتح و شاه را خلع و حكومت وحشت را بر شهر برقرار ساخته بود و شايعه تصميم شيخ به پناهندگي در سفارتخانه هاي اجنبي، چنان در شهر پخش شده بود كه حتّي برخي از دوستان وي نيز به شبهه افتاده بودند) به آخوند ملامحمّد جواد صافي گلپايگاني فرمود:
در روز عاشورا وقتي حضرت سيّدالشهداء در مقام اتمام حجّت و هدايت بر مي آمدند براي آنكه نگذارند سخنان آن حضرت را بشنوند بر دهنها مي زدند و فرياد هياهو سر مي دادند و حال وضع به اين منوال است كه نمي گذارند من حرفم را بزنم و تهمت هايي را كه به من مي زنند جواب بدهم… .
(آيا ) جايز است براي من به جهت حفظ نفس خود به كفّار پناهنده شوم و پرچم سفارت روس را بالاي منزلم بزنم؟
من در انظار اجانب و كفّار از طراز اوّل علماي اسلام محسوب مي شوم، باشم يا نباشم و اگر من براي حفظ جانم پرچم كفّار را بر سر خانه ام بزنم، مثل اين است كه اسلام پناهنده به كفر شود و اينها مرا بكشند براي من آسانتر و گواراتر از اين است كه ازبيم جان به كفّار پناهنده شوم .
جاي بسي تأسف است كه برخي از نويسندگان معاصر از جمله آجوداني: عليرغم وجود منابع فراوان در خصوص شيخ شهيد روحيات و خلقيات ايشان مي نويسند.
شيخ نوري « هم به شيوه سنّت معمول مبارزه سياسي در ايران در طرح نظرياتش و در پيشبرد مقاصد سياسي اش از عوام فريبي، تكفير و تهمت، افترا و نسبت هاي ناروا به مخالفان سياسي اش پرهيز نداشت»، به هيچ روي سخني پذيرفتني نمي نمايد. زيرا اولاً جانبازي و فداكاري شگرفي كه شيخ شهيد (بويژه در پايان عمر ) به اعتراف دوست و دشمن در دفاع از عقيده و تشخيص ديني و سياسي خويش نشان داد، توهم عوام فريبي و مانند آن را در حقّ وي منتفي مي سازد. ثانياً اگر شيخ را در تشخيص و تحليل ناسازگاري و تناقض بنيادين ميان اسلام و آنچه كه تحت عنوان تجدّد و مشروطه به ايران آمده بود، صاحب و صادق مي شماريم كه آقاي آجوداني چنين نظري دارند و بدين حقيقت اذعان داريم كه شيخ شهيد « به عنوان عالمي متشرع … حفظ و حراست شريعت را در وظيفه خود داشت » كه اين نكته نيز مورد قبول و تضريح ماشاء ا… آجوداني قرار دارد. آيا شيخ شهيد ما براي بيداري متدينان از آتشي كه (به زغم وي ) بر خرمن دين افتاده بود، چاره اي جز اين داشت كه نقاب از چهره عاملان اين آتش (يعني تقي زاده ها) كنار زند و دينداران را از متابعت (خوش بينانه و خام خيالانه از) آنان بر حذر دارد؟!
آيا مي توان نسبت دادن انحراف از اسلام به فردي چون تقي زاده را كه همّتش در مجلس اوّل، مصروف جلوگيري از نظارت فقها بر مصوّبات مجلس بود و بعدها نيز در مجله كاوه، صراحتاً از « فرنگي مآبي مطلق ايرانيان » دم زد، مصداق « پيشبرد مقاصد سياسي از طريق عوام فريبي، تكفير و تهمت، افترا و نسبت هاي ناروا به مخالفان سياسي شمرد؟!
و اگر چنين است لابد مي بايستي اقدام آن آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني (چندي پس از شهادت شيخ نوري) دائر بر اعلام انحراف تقي زاده از اسلام و لزوم اخراج وي از مجلس را نيز گامي در راستاي «عوام فريبي ،تكفير و تهمت ،افترا و نسبت هاي ناروا به مخالفان سياسي » شمرد ! .
دكتر عبدالهادي حائري ، مشروطه پژوه معاصر ، نكته اي نغز مي آورد : نوگرايان ليبرال و انقلابيان در خلال انقلاب از نفوذ علما به مشروطه بهره بردند ، ولي در حاليكه در متمم قانون اساسي ايران ، امتياز هاي گوناگوني به علما مي دادند آگاهانه نيز كوشيدند كه قدرت علما را چه در زمينه قانونگذاري و چه در امور اداري و دادگستري عملا نابود كنند . شيخ فضل الله نوري با درايت ويژه خويش اين خطر را احساس كرده و با تمام وجود به مقابله با آن برخاسته بود و جرمش نيز جز اين نبود ….
نتيجه گيري :
مشروطيت يكي از حوادث بزرگ تاريخ ماست كه به لحاظ تاثير عميق و ماندگار آن در سياست و فرهنگ اين سرزمين نقطه عطفي در تاريخ كشورمان به شمار مي رود و درست از همين رو پيوسته حجم عظيمي از پژوهش ها و تحقيقات تاريخي را به خود اختصاص داده است ، گذشت زمان نه تنها از اهميت بحث درباره اين رويداد مهم تاريخي نكاسته ، بلكه بر آن افزوده است بررسي مشروطيت بدون پرداختن به مواضع فكري و سياسي حاج شيخ فضل الله نوري ممكن نيست و شيخ در مراحل گوناگون تاريخ مشروطيت دخيل و موثر بوده و اگر مشروطيت را در تاريخ كشورمان بستر بروز نخستين نزاع جدي و اصولي ميان «دين» و «مدرنيزم» به شمار آوريم ، شيخ در آن هنگامه ، پرچمدار دفاع از دين محسوب مي شده و هزينه سنگيني نيز بابت اين امر پرداخت كرده است . در بررسي اين مقاله ضمن اثبات شخصيت شيخ شهيد از پندار تا واقعيت و بي بصيرتي برخي خواص سخن به ميان رفت .
آنچه كه قابل توجه است اين است كه شخصيت شيخ شهيد ماهنوزهم پس از گذشت سالها از شهادتشان براي برخي از نويسندگان و تاريخ پژوهان مشروطه همچنان مظلوم است . مرحوم ميرزاي قمي صاحب مفاتيح الجنان و حاج شيخ آقا بزرگ تهراني صاحب الذريعه كه تاريخ آنان را به تقوا و امانت در نقل مي شناسند ،شيخ فضل الله را با الفاضي بلند به پاكي و پارسايي ستوده اند . شيخ آقا بزرگ از شيخ فضل الله با عنوان «العلامه الباهر و الفقيه المحقق الماهر ،الجامع بين الدين و الدنيا في الباطن و الظاهر » ياد كرده و مرحوم شيخ عباس قمي نيز مي نويسد :
خاتمه كار شيخ به شهادت گذشت ، در 13 ماه حرام از سال 1327 ق ، او را به دار آويخته و به قتل رساندند و سال رحلتش به حروف ابجد مطابق با كلمه «الشهيد فضل الله» است . در مصيبت فقدان وي ، دلهاي مومنان را اندوهي بزرگ فرا گرفت . لكن قتل شخصيتي كه در حال پاسداري از حريم دين ، اطاعت پروردگار و پيمودن راه ستم ناپذيران ظلم ستيز و والا همتان تعالي جوي و وارسته ، به شهادت مي رسد اندوهي ندارد ،بايد از مرگ آن كسي متاسف بود كه بصيرت وي در زندگي اندك و نامش نيز پس از مرگ فراموش مي شود .
پس پيداست كه با كمال ارادتي كه اين دو شخصيت بزرگ (محدث قمي و شيخ آقا بزرگ) به شيخ شهيد دانسته اند ، چنانچه كوچكترين مطلبي از او مي شنيدند هرگز زبان مدح شيخ شهيد نمي گشودند . در انديشه ي مقام معظم رهبري خواص و نخبگان نقش تعيين كننده اي دارند و سرنوشت تاريخ را رقم مي زنند . علت اصلي انحراف جامعه ي اسلامي در عصر مشروطه و همچنين بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلام (ص) از ديدگاه حضرت امام خامنه اي ،دنيا گرايي خواص بود . ايشان اين تحليل را به مناسبت هاي مختلف بيان كردند تا نخبگان و خواص جامعه نسبت به وظيفه خود هوشيار باشند .
الف) خواص نقطه هدف تهاجم دشمنان :
در قضيه ی مشروطه دشمنان به خصوص استعمار خبيث انگليس درايت شیخ شهيد را هدف قرار داده بودند.
ب) نخبگان مراقب رفتارهايشان باشند:
حضرت امام خامنه اي مي فرمايند: « نخبگان بدانند هر حرفي، هر اقدامي، هر تحليلي كه به آنها كمك بكند، اين حركت در مسير خلاف ملّت است، همه ما بايد خيلي مراقب باشيم، مراقب حرف زدن، مراقب موضع گيري، مراقب گفتن ها، مراقب نگفتن ها .
ج) اهميّت بصيرت نخبگان:
بايد بصيرت داشت، آنچه كه انسان از نخبگان جامعه و جريانات سياسي و گروه هاي سياسي انتظار دارد اين است كه با اين حوادث، با اين خطوط دشمن با بصيرت مواجه شوند .
د) وظيفه خطير تبيين و روشنگري خواص:
يكي از كارهاي مهم نخبگان و خواص تبيين است، حقايق را بدون تعصب روشن كنند . نقش نخبگان و خواص هم اين است كه اين بصيرت را نه فقط در خودشان بلكه در ديگران بوجود بياورند .
منابع:
الف)-علی ابوالعلی اقدسی مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد علوم سیاسی
1) آباديان، حسين، مباني نظري حكومت مشروطه و مشروعه، نشر ني، (تهران، 1374)، ص 50.
2) انصاري، مهدي، شيخ فضل ا… نوري و مشروطيّت ( رويارويي دو انديشه)، انتشارات اميركبير، (تهران، 1369)، ص 120.
3) حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيّت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، انتشارات اميركبير، (تهران، 1364)، ص 2.
4) قمي، عبّاس، فوائدالرضويه، انتشارات مركزي، (تهران، 1327).
5) كسروي، احمد، تاريخ مشروطه، چاپ پنجم، انتشارات اميركبير، (تهران، 1340).
6) زرگري نژاد، حرمت مشروطه، بي تا، ص 163.
7)تركمان محمد، مكتوبات شيخ فضل ا…، ج 1، بي تا.
8)كرماني، ناظم الاسلام، به اهتمام علي اكبر سعيدي سيدجاني، تاريخ بيداري ايرانيان، چاپ چهارم، انتشارات آگاه، (تهران، 1362).
9) ملك زاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيّت ايران، 3 جلد، چاپ سوم، انتشارات علمي، (تهران، 1371)
10)هدايت، مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات – توشه اي از تاريخ شش پادشاه و گوشه اي از دوره زندگي من، كتابفروشي زوار، (تهران، 1375) ، چ 4.
پايان نامه:
كيا، شهلا، شيخ فضل ا… نوري و مشروطيّت، دانشكده حقوق و علوم سياسي، دانشگاه تهران، 1361.
احسنت واقا در این مقاله شما چهره های خواص بی بصیرت زمانه ما هم رو شد. از محقق دانشمند تشکر می کنیم که اینطور موضوعات را خوب کالبد شکافی می کنند