قول را نمی شود روی بشقاب گذاشت اقایان، زندگی پول می خواهد!

 

نه لاکچری زندگی کرد و نه خانواده پولداری داشت که خیالش را از بابت آینده راحت کند، باید از همان ابتدا کار می کرد و درس می خواند، از تفریحات دوران کودکی و جوانی اش زد تا در اینده کاره ای شود و دستش به جیبش برسد، شاخ غول کنکور را شکاند و در بهترین دانشگاه های کشور مدارک عالیه را گرفت اما ..

اما امروز تمام آرزوهای خود را ویرانه می بیند، برای یافتن کار به هر دری زد بسته بود و آن دیالوگ معروف را به زبان می آورد که نمی دانم چرا هی نمیشه! البته می داند که چرا نمی شود، نه پول دارد و پارتی! می گوید اگر پسرخاله و فامیل مسئولی بودم الان با بهترین حقوق در پشت میز، زیر کولر در حال کار بودم نه در زیر آفتاب!

وقتی قرار بر مصاحبه با وی در محل کارش شد، پیدا کردنش زیاد سخت نبود، لباس سبز و سفید با کلاه بر سرش، وی را از بقیه متمایز می کرد، محمد پارکبان شهرداری است! باید از صبح تا غروب در زیر افتاب بایستد  تا خورده پولی برای حفظ آبرو در بیارود،

خودش را اینگونه معرفی می کند” محمد محمدیان هستم، متاهل، معدل الف دانشگاه خوارزمی تهران در رشته برنامه ریزی شهری” باورش شاید کمی سخت باشد که دانشجوی نمونه یکی از بهترین دانشگاه های کشور در این لباس در حال کار کردن است

در زیر آفتاب، در گوشه ای کنار اداره ثبت اسناد ایستاده بودیم، می گفت انسان های اطرافمان را ببین برای  خلاص شدن از شر آفتاب چگونه عجله دارند، حتی لحظه ای نمی توانند اینجا بایستند اما من باید هر روز اینجا از مردم حرف بشنوم و کار کنم

در حین صحبت کردن؛ ناگهان شخصی جلو آمد و جمله ای به زبان آورد” تورو میگن پارکبان، اون اقا رو چیکار داری، بیا قبضتو بنویس گرممه میخوام برم! ”

برایم کمی عجیب  و تاسف آور بود اما محمد می گوید این اولین بار نیست که چنین رفتاری را تجربه می کند اما وقتی به گذشته فکر می کنم بغض گلویم را می گیرد اما چه می شود کرد، زندگی خرج درد و باید کار کرد

بی پولی بدبختی میاره …

هر از گاه حین مصاحبه مشغول کار می شد و قبض می نوشت، شاید هر برگ را به یاد دورانی می کشید که در دانشگاه در حال کشیدن آرزوهای رنگ وا رنگ برای اینده درخشانش بود و حتی لحظه ای به موقعیت فعلی اش نیز فکر نمی کرد، یاد آن دیالوگ معروف افتادم که درسته که پول خوشبختی نمیاره ، ولی بی پولی حتما بدبختی میاره…!

کاش حداقل یک جارو به من می دادند جای قبض

بغضش ترکید، رویش را برگرداند و کلاه سرش را برداشت و جلوی صورتش گذاشت تا نبینمش،  در زیر لب می گفت کاش به احترام درسی که خواندم و عشقی که برای پیشرفت شهرم دارم، این قبض را از من بگیرند و جارو دستم بدهند تا جارو بزنم و توهین نشونم.

طردم کردند چون معرف نداشتم

برای پیدا کردن کار نزد خیلی ها رفته اما طردش کردند. تمام اعضای شورای شهر، او را می شناسند و وعده های گوناگونی ازمسولین شنیده، می گوید از وزیر، نماینده شهر و هرکجا که فکرش را بکنید نامه دارم اما می گویند ما از این نامه ها زیاد داریم البته همان مسوول ابتدا می پرسد معرف تو کیست؟ وقتی میپرسم یعنی چه؟ می گوید تا کسی تورا معرفی نکند که کار برایت پیدا نمی شود پسرجان!

قول های رنگارنگ مسوولین

هرچه می گذشت، لحظه به لحظه این مصاحبه برای هردومان سخت تر می شود، او از نامهربانی روزگار و من هم از بغض مانده در گلوی مخاطبم! می گوید مسوولی پارسال به من قول داد تا در سال 95 مرا جذب کند، وقتی چند روز پیش به دفترش رفتم، اول مرا نشناخت، سپس گفت من از این قول ها زیاد دادم، چرا جدی گرفتی!

 پارکبان باش تا ببینیم چه می شود کرد

طبق آنچه محمد شنیده به وی گفته شده تا مدتی به عنوان پارکبان در شهرداری کار کند تا به بخش دیگری منتقل شود اما 8 ماه است که امروزو فردا می کنند و هر زمان پیگیر کارش شد، چیزی جز قول نشنید

بیماری خاص دارم

دچار بیماری خاص شده ام و جسمم ضعیف است و نمی توانم سراغ هر شغلی بروم از طرفی شغل فعلیم نیز سخت است اما می ترسم اگر از این شغل کنار بکشم و بگویند چرا رفتی!

حقوقی که به هفته نیز نمی کشد

650 هزار تومان حقوق می گیرد و خبری از بیمه و مزایا نیست، اما مجبور است بسازد و بسوزد، همسرش خانه دار است و یک کودک یک ساله به نام سینا دارد، می گوید با این حقوق به سختی می توانم زندگی را پیش ببرم و در آخر ماه هیچ پولی ندارم، همین موضوع موجب شده تا هر دو سه ماه پیگیر مراحل درمانم شوم و مجبورم برای رفاه حال فرزندم فداکاری کنم و از خیلی چیزها بگذرم.

درد و دل می کند …

انگار نه انگار من سرمایه این کشور هستم و در دانشگاه خوارزمی معدل الف دانشگاه بودم، انگار وقتی پول و پارتی نداری کسی جدی نمیگیرتت

مسئولین دوست دارند شعارهای قشنگی بدهند اما در عمل هیچکس پشتت نیست، باید به آنها بگویم که آقایان قول را نمیشود روی بشقاب گذاشت، زندگی پول میخواد!

باید زار زار به حال خودم گریه کنم

وقتی این قبض را در دستم می گیرم، دوست دارم زار زار به حال خودم گریه کنم، با رتبه 52 وارد دانشگاه شدم، درس خواندم اما آخر کاری باید از مردم فحش بشنوم و خار شوم، نمیدانم مشکل کار کجاست

امیدی به بهبود شرایط ندارم

دیگر هیچ امیدی ندارم و نا امید شدم! 30 سال برای شادی دل پدر و مادر پیرم تلاش کردم و به بهترین دانشگاه ها رفتم تا کاره ای شوم و آنها را خوشحال کنم اما انگار نشد، نمی دانم چرا هی نمی شود!

کاش پول داشتم و درسم را ادامه می دادم

اساتید دانشگاه خوارزمی به من گفتند درست را ادامه بده و در آزمون دکتری شرکت کن تا جزو اساتید دانشگاه خوارزمی شوی اما به دلیل مسائل مالی نتوانستم شرکت کنم، کاش پول داشتم و درسم را ادامه می دادم.

حق دادنی است نه گرفتنی …!

هیچکس را ندارم که دستم را بگیرد و در این دو سال و در این رفت و آمدهایم به ادارات به این نتیجه رسیدم که حق گرفتنی نیست، دادنی است، باید کسی را در جایی داشته باشی تا حقت را برایت بگیرد، مطمئن شدم که پول و پارتی حلال مشکلات است و دیگر تلاش و درس خواندن اهمیتی ندارد.

پایان نامه من در مورد آمل بود

پایان نامه ارشد من در خصوص توسعه درونی شهر آمل بود که جزوپایان نامه های اساسی و برتر دانشگاه خوارزمی محسوب شد که از سال 1380 تا به حال تنها دوعنوان در این راستا کار شده بود که اولی در مورد شهر اراک و دیگری آمل که مورد تایید اساتید برتر دانشگاه نیز قرار گرفت.

تعریف اساتید از من و پروژه ام

اساتید مطرح دانشگاه به من می گفتند که هر شهردار و مسئول شهری باید از خدایش باشد که دانشجویی پایان نامه خود را در این راستا و توسعه درونی شهر تهیه کند و با امید بسیار به شهر خود برگشتم، کاش شرایط بهتر شود تا بتوانم به شهرم خدمت کنم

 

مهدی عبدالله زاده ، صبح آمل

7 thoughts on “ پارکبان آملی با مدرک کارشناسی ارشد برنامه ریزی شهری!؟”
  1. بسیار غم انگیز وتاسف بار که جوانی سالها تحصیل کند و اخرش این باشد …. بعضی ادمهای نادان وناکارا در پستهای غیر تخصصی در داخل ادارات و بویزه شهرداری مینشینند اما دیگری با تخصص و دانش بیکار باشد فردا شعر بدهیم امار دزد و طلاق و بزهکار زیاد شده است جای تاسف نیست خودکرده را تدبیر نیست چرا غربال بدست نمیگیرید وانانی که چند شغله هستند از کار برکنار نمیکنید چرا اشخاص بی تخصص در مسند مینشینند و متخصصین بیکارند یک پیشنهاد به دانشجویان محترم قبل از ورود به دانشگاه لابی وراند خود را در ادارات کشور معلوم کنید وبعد تعیین رشته نماید شتر کجایش راست است که چانه اش کج است وقتی همه بفکر تامین اینده خود وخانواده خود هستند چه کسی به فکر امثال اینگونه جوان میتواند باشد واداره محترم کار چه نقشی در میان ادارات دارد حدود 20 سال قبل از اداره کار امل تقاضای پروانه کار کردم بعداز پرداخت فیش وتکمیل پرونده فرمودند ما خودمان تماس میگیریم ونیاز به رجوع شما نیست جالبه هنوز نوبت تماس ما نرسید بقول این جوان تا پارتی و پول نباشد زندگی حق تو نیست . زنده باد ثروت ازکجامیاد دیگر مهم نیست بذار بیاد.

  2. برادر محمد محمدیان خدا قوت
    من گزارش را چند بار خواندم انشاءالله اگر از تمامی این آقایان و قول و قرارشان بریدی و به آخر خط رسیدی
    به خدا متوسل شو که او : بالله اعتصمت و بالله اشق و علی الله اتوکل؛ است
    یکی از بزرگان نقل می کرد که:در هواپیما نشسته بودیم، هواپیما از تهران حرکت کرد که در بغداد بنشیند.یک وقت خلبان زنگ خطر زد، مهماندار آمد و گفت:«وضع خیلی خطرناک است، چرخ های هواپیما باز نمی شود!».رنگ از روی همه مسافران پرید.کمی صبر کرد، دوباره آمد و گفت:«به تهران بی سیم زدیم، برج مراقبت از تهران پیام داده که می خواهی به تهران برگرد، می خواهی به عراق برو، باید برگردی و دور بزنی تا بنزین هواپیما تمام نشود وچرخ های هواپیما باز شود و اگر باز نشد باید بیرون بدون چرخ روی زمین بنشینی و تا خدا چه بخواهد».

    از شدت ترس،هیچ کس توان حرکت نداشت، اما من بدون اینکه رنگم تغییر کند،یا دچار لکنت زبان شوم، آرام سر جایم نشسته بودم.کسی که پهلوی من نشسته بود،رو به من کرد و با صدای بلند به من گفت:آقا مگر کری؟گفتم:نه، گفت:«مگر نشنیدی که مهماندار چه گفت؟» جواب دادم: «چرا». پرسید:«پس چرا اینقدر بی خیال هستی و نترسیدی؟ تا نیم ساعت دیگر طیاره روی زمین می افتد و همه ما می میریم».

    گفتم:هنگامی که سوار طیاره می شدم با خود زمزمه کردم:)و من یتوکل علی الله فهو حسبه؛هر کس بر خدا توکل کند،خدا امرش را کفایت می کند).(سوره طلاق،ایه 3) یک ایة الکرسی هم خواندم. روایت داریم که اگر کسی ایة الکرسی بخواند، خدا حفظش می کند،اگر بناست که من بمیرم و مرگم حتمی باشد،می میرم،اگر بترسم هم می میرم،اگر رنگم هم تغییر کند،می میرم و اگر تغییر نکند هم می میرم.

    اما اگر مقدّر نباشد،من اعتمادم به خداست:بالله اعتصمت و بالله اشق و علی الله اتوکل؛به خدا اطمینان دارم و توکل می کنم و می دانم که خداوند مرا حفظ می کند؛یعنی همه ما را حفظ می کند».وقتی سرنشینان هواپیما شهامت مرا دیدند،برای وصیت نزد من آمدند.من به آنها گفتم:«اگر مردیم،همه می میریم و اگر زنده ماندیم،همه زنده می مانیم.چرا نزد من وصیت می کنید؟!»این اعتماد به نفس من و توکل به خدا و توسل من به قرآن بود،اما آنها خود را باخته بودند، اصلاً توجه نداشتند که من درون طیاره هستم، خیال می کردند که من زنده می مانم و آنها می میرند و وصیت هایشان را به من می کردند.

    هواپیما پایین آمده بود و می خواست فرود بیاید.آنجا بغداد بود، وقتی به پایین نگاه کردیم،دیدیم آمبولانس ها،مرده کش ها،مریض ها،دکترها و پرستارها،همه آماده بودند و همه چیز مهیا بود.وقتی چشم مسافران هواپیما به این پرستارها و آمبولانس ها افتاد دگرگونی آنها بیشتر شد.خلبان زنگ خطر زد که نزدیک است بنزین تمام شود، خودتان را با کمربند ایمنی ببندید، اما حتی یک نفر هم نتوانست خودش را ببندد،از بس که ترسیده بودند،یارای حرکت نداشتند.

    من از جایم بلند شدم،اول کمربند تک تک آنها و سپس کمربند خود را بستم. یکباره زنگ خطر زده شد، هواپیما فرود آمد،تا آنجا که می توانست خودش را کنترل کرد و از آنجا به بعد روی زمین خزید تا اینکه از حرکت ایستاد.طیاره تقریبا له شده بود،اما حتی یک نفر از ما صدمه ندیده بود.من اولین کسی بودم که با پای خودم بلند شدم و پایین آمدم،دکترها و پرستارها تعجب کرده بودند که چه قدر من شهامت دارم!آنها فکر می کردند که من کر هستم؟یا نمی فهمم،اما نمی دانستند که من گوش دل داشتم و دیگران کر بودند.به هیچ کس آسیبی نرسیده بود، ولی از شدت ترس،رمق و یارای حرکت نداشتند،به همین خاطر، امدادگران آنها را از داخل هواپیما بیرون آوردند و با آمبولانس به بیمارستان بردند تا با سرم و آمپول آنها را به حالت طبیعی برگردانند.بله این است معجزه توکل بر خدا و توسل به قرآن و ایاتش.
    التماس دعا
    پلاک آمل

  3. خیلی سخته…من خودم دانشجوی ارشد رشته علوم سیاسی تهرانم…وقتی حال این جوونو دیدم…خدایا خودت رحم کن…

  4. خدا خیرتون بده که پیگیر کار این بنده خدا هستید

  5. در شهر امل فقط باید رابطه یا پول داشت در غیر اینصورت زیر فشار زندگی نابود میشی من خودم با مدرک فوق لیسانس عمران به دلیل پیدا نکردن شغل در امل زیر فشارهای بیشمار زندگی مجبور به طلاق شدم و الان با این مدرک بازاریاب مواد غذایی هستم.حرف این پارکبان عزیز کاملا درسته در این کشور درس خوندن هیچ فایده ای نداره چون ما معرف و پارتی مورد لزوم را نداریم…!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *