فارس، رحمت رمضانی: ابوالفضل توکلی بینا که از اعضای قدیمی حزب موتلفه اسلامی است و در 1312 در قم متولد شده است. عضو هیئتهای مؤتلفه و از کادرهای مذهبی – سیاسی فعال طی پنج دهه گذشته است.وی از روزهای نخست شروع نهضت امام در کنار دوستان دیگر خود که مانند شهید عراقی و آقای عسکر اولادی بود، فعالانه در صحنهها مبارزه حضور داشت
وی که متولد قم بوده و سپس به قم رفته و در آنجا سابقه تحصیل در درس های طلبگی هم داشته، از همان آغاز مبارزه، رفت و آمدی در قم داشته است. از آن جمله می گوید که یک روز پیش از مصوبه انجمن های ایالتی و ولایتی نزد امام نشسته بودم. متوجه شدم تلفنا با آقای گلپایگانی مشغول صحبت است. سخن امام این بود که آن مرجعیت و یکپارچگی دوران آیت الله بروجردی به سر رسید و اکنون اگر متحد نشویم و برنخیزیم و با هم یکجا نشویم، رژیم همه ما را زیر چکمه های خود خرد خواهد کرد.
توکلی در سفر دیگری شهید عراقی را به قم می آورد و با امام دیداری می کنند و از همان زمان است که شهید عراقی، عاشق امام می شود و حالت عجیبی نسبت به امام پیدا می کند
امام که شاهد فعالیت چند مرکز متفرق مذهبی در تهران بوده، از اینها دعوت می کند به قم بیایند. وقتی اعضای سه گروه مذهبی از سه مسجد می آیند امام از آنها می خواهد یکی شوند و به این ترتیب هیئت های مؤتلفه تشکیل می شود
او از جمله مؤسسین هیاتهای مؤتلفه اسلامی بود. پس از اعدام انقلابی حسن علی منصور، نخست وزیر، همراه دیگر اعضای جمعیت، دستگیر و در دادگاه در زمینههای فرهنگی روی آورد و در مدرسه رفاه و مسجد قبا به فعالیت پرداخت. به دلیل اینکه سالها در خدمت بنیانگذار انقلاب اسلامی بودند.
با ایشان گفتوگو کردیم که در زیر میآید:
*رابطه امام با مراجع دیگر چگونه بود؟ به خصوص اینکه شما رابط امام و آیتالله میلانی بودید.
ـ خدمت امام رسیدم و ایشان یه نامه به من داد که برای امضا ببرم نزد آیتالله میلانی و تاکید کردند اگر نامه را آیتالله میلانی امضا کرد ببر آیتالله قمی امضا کند.
اگر امضا نکرد من به مشهد رفتم که نامه را خدمت ایشان برسانم خانه آیتالله انتهای اولین کوچه بعد از فلکه قدیم مشهد بود.
من وقتی به خانه آیتالله میلانی رسیدم متوجه شدم ماموران خانه ایشان را محاصره کردند چند بار دستگیر شدم احتیاط کردم و برگشتم در راه برگشت فکر کردم چگونه نامه را به دست آیتالله میلانی برسانم. به بقالی سر کوچه بود رفتم داخل چند کیلو سیبزمینی و پیاز خریدم. دیدم سبدی در مغازه است. به بقال گفتم: آقا میتوانم از سبد را هم با خود ببرم. بقال گفت عیبی ندارد. خرید کردم. نامه را ته سبد گذاشتم. نامه امام را ته سبد گذاشم و خریدم را روی نامه گذاشتم و به خانه آقای میلانی رفتم و به ماموران گفتم خرید کردم. چون جوان بودم مرا نگشتند به داخل خانه رسیدم. به آقای که در منزل آیتالله بود گفتم به آقا بگویید اعلامیه امام را آوردم. مرا به اتاقی راهنمای کردند. آیتالله میلانی تا مرا دیدند گفتند: اینها چیست؟ وقتی نامه را خدمت ایشان دادم قبل از اینکه بخوانند نامه را بوسیدند و سپس فرمودند: «سلام الله علیه». ارادت عجیبی به حضرت امام داشتند.
* خاطره جالب و ناب برای ما از مدت اقامت امام در نوفللوشاتو بفرمایید؟
یک خاطره شیرین هم شهید عراقی برای من نقل کرد. شهید عراقی نقل کرد: وقتی امام میخواستند به فرودگاه تشریف ببرند و سوار هواپیما شوند. همه ناراحت بودند، نکند یک وقت حوادثی پیش بیاید و امام را خدای ناکرده ترور کنند.
به همین دلیل حاج احمد آقای یک عدد جلیقه ضد گلوله تهیه کرده بود که امام آن را بر تن کند، اما میترسد به امام بگوید. حاج مهدی عراقی به امام گفت که این کار من نیست، این کار شماست.
جلیقه را به حاج مهدی داد و حاج مهدی هم میآید خدمت امام و اظهار میکند ما یک عمری است از شما تقلید میکنیم، امشب شما باید از ما تقلید بکنید، امام خندیدند و گفتند: چه شده؟ مهدی گفت: ما ناراحتیم که برای حضرتعالی اتفاق ناگواری بیافتد لذا ما این جلیقه ضد گلوله را تهیه کردیم تا به تن شما بکنیم. الان هم من میخواهم قبای شما را دربیاورم تا این را زیر قبایتان بپوشید. در هر حال جلیقه ضدگلوله را به تن امام میپوشاند.
*امام پوشیدند؟
-بله، داخل هواپیما که شدند چون وزن ضد گلوله سنگین بود از تنشان در آوردند. فرموده بودند. خسته شدم.
*این قضیه را چه کسی برای شما تعریف کرد؟
-شهید حاج مهدی عراقی
*جلیقه را چه کسی تهیه کرده بود؟
-دوستان حاج احمد آقا برای ایشان تهیه کردند.
*یک عدد بود؟
-بله
*شما قبل ازاینکه به ایران برگردید برای کسب تکلیف و درخواست و رهنمود نزد امام نرفتید؟
-بله برای خداحافظی خدمت امام رفتم. خدمتشان عرض کردم بنا به برنامهای که با آقای عراقی تنظیم کردیم تصمیم گرفتیم که یکی از ما دو نفر به ایران برود تا بتوانیم زمینه کارهایی که برای تشریف فرمایی شما به ایران لازم است فراهم کنیم ایشان هم موافقت کردند.
*زمانی که رژیم شاه در 21 بهمن اعلان حکومت نظامی کرد امام در آن زمان مشغول چه کاری بودند؟
– عصر روز 21 بهمن که رژیم شاه از ساعت 4 بعدازظهر حکومت نظامی اعلام کرد میخواست همه شخصیت های مبارز آن روز را قتل عام کند بنابراین به مجردی که حکومت نظامی از ساعت 4 بعداز ظهر اعلام شد ما در مدرسه علوی بودیم که امام تشریف بردند داخل اطاق پس از خواندن نماز و ارتباط با خدا آمدند بیرون و فرمودند: اعلام کنید مردم بیرون بریزند و حکومت نظامی را لغو کنند.
در آن موقعیت تصمیم گیری مشکل بود شخصیت هایی مثل شهید دکتر بهشتی و آیتالله مطهری و هاشمی رفسنجانی مانده بودند که در مقابل این تصمیم امام چه کنند. این بود که مرحوم آیت الله طالقانی با امام صحبت کردند و گفتند من اطلاع دارم دو طرف تهران را راکت گذاشتند و رژیم تصمیم دارد قتل عام کند آیا امام زمان (عج) راضی هستند؟ امام در مقابل می فرمایند: اگر امام زمان (عج) راضی باشند چه؟ مرحوم طالقانی که این جمله را از امام می شنوند یک مرتبه آرام میگیرند و اشک در چشمانشان حلقه می زند.
*این را خودتان شنیدید؟
-نه من خودم نشنیدم برادرانی که کنار امام بودند برای من نقل کردند. امام این جواب را به آقای طالقانی می فرمایند ایشان خیلی متوحش بود.
آیت الله طالقانی علاقه شدیدی به امام خمینی(ره) داشتند. ما این را میدانستیم. گروه ما حدود یکسال از زندانمان را کنار آیت الله طالقانی بودیم اغلب اوقات که سخنی از امام پیش می آمد بسیار تکریم میکردند خصوصا به طیف ما (جمعیت موتلفه اسلامی) اظهار علاقه شدید داشتند ایشان میدانست که امام در رابطه با خانواده زندانیان سیاسی و مشکلات آنان به من اجازه وجوهات داده اند.
بنابراین از نظر مالی کمک زیادی به من می کردند، حتی سپرده بودند وجوهات دست گردان شده خودشان با اشخاص را به من بدهند. ایشان معتقد بودند در طول تاریخ تشیع تنها فقیهی که در مقابل یک رژیم فاسد شاهنشاهی ایستاده و در مقابل سلطه گران قیام کرده،امام خمینی است.
وقتی حکومت نظامی اعلام شد امام خمینی با آن بینش الهی و توکل فوق العادهای که در ایشان بود دستور دادند مردم بریزند بیرون و حکومت نظامی را لغو کنند. اطلاعات امام خوب بود مگر میشود بگوییم بدون اینکه امام ارتباطی داشته باشد اینطور مستحکم فرمان لغو حکومت نظامی را صادر کند؟