بعد از مدتی که از ازدواج فرح و شاه گذشت، شاه عاشق زنی به نام «گیلدا صوفی» معروف به «طلا» شد و حتی ممکن بود فرح را طلاق داده و با گیلدا صوفی ازدواج کند از آن به بعد فرح با فریدون جوادی که دوست زمان تحصیل او بود رابطه نزدیکترى را شروع کرد.
فارس، ایمان به خدا نوری است در تاریکی که انسان را به سوی سعادت ابدی رهنمون میکند و از باتلاقی که گرفتار شده نجات خواهد داد. احمدعلی مسعود انصاری پسر خاله فرح پهلوی بعد از ازدواج فرح با محمد رضا شاه به دربار نزدیک شد و حتی با شاه بعد از فرار از ایران و رضا پهلوی فرزند بزرگ محمد رضا شاه همراهی و همکاری کرد. اما در نهایت ایمان به خدا به کمکش شتافت و او را از آن خاندان دور کرد که انگار راهی به بازگشت پرتو الهی ندارند. بعد از دور شدن از خاندان پهلوی به تامل دوباره گذشتهاش پرداخت. که این تامل رویکرد انتقادی و پرتوی است به گذشته تاریک خاندان پهلوی و اینکه قدرت مطلق چه فسادهای دارد. گفتوگو با احمدعلی مسعود انصاری در فضای صمیمی انجام شد هنوز شوخ طب است و به رحمت خدا امیدوار و کمی با خصلت اشرافی. این گفتوگو را در ذیل میخوانید.
آقای انصاری بعنوان یکی از درباریان دوره پهلوی آیا هنوز هم سلطنت طلب هست یا اینکه در طول زمان نگرش شما به مسایل عوض شده است؟
به شکر خداوند و به لطف و عنایت او در سال ١٩٨٥ میلادى به دلایلى که عرض خواهم کرد پس از چندین سال اندیشیدن و بیرون کردن افکار اکتسابى از خانواده و محیطى که در ان تربیت و رشد پیدا کرده بودم، تصمیم گرفتم که دیگر سلطنت طلب نیستم.
براى این تصمیم هم دلایل متعددی داشتم. نخست اینکه من معتقد هستم دولت خدمتگذار و نوکر مردم است. مردم براى انجام امور عمومى خدمتگذاران خود را انتخاب میکنند و آنها وظیفه خدمت در چهارچوب خواستهها و تصمیمهای مردم را دارند.
پس دولت و حکومت نوکر مردم خواهد بود و نه ارباب آنها، البته این امر دائماً باید به خدمتگذاران یاد آورى شود. حال اگر فردى در راس این دولت قرار گرفته، خود را اعلیحضرت خوانده و جایگاه خود را از همه بالاتر بداند، این موضوع با تأکید اینکه شما نوکر مردم هستید و نه أرباب آنها، مغایرت دارد.
دلیل دیگر این است که به جز سرسسلهها در هر خاندان سلطنتى، بقیه اعضاء سلسه سلطنت را به ارث میبردند و ممکن است علاقه اى به اینکار نداشته باشند.
براى مثال محمدرضاشاه در آخرین مصاحبه خود با فریدون صاحب جم إظهار میدارد « این رضا که علاقهاى به سلطنت ندارد و امیدوارم که اشتباه کرده باشم» و یا پس از آغاز همکارى رضا با سازمان سیا آقاى «کیسى» رئیس وقت این سازمان پس از چند هفته همکارى و بازخوانى بسیارى از افراد این سازمان که براى کمک به برگرداندن رضا به سلطنت ایران به نقاط مختلف فرستاده شده بودند اظهار کرد« این مرد جوان که علاقهاى ندارد». پس از آنکه من در سال ١٩٨٥ به رضا اعلام کردم که دیگر سلطنت طلب نیستم و در نتیجه قصد جدایى از او را دارم، از من خواست تا به عنوان دوست و مشاور مالى او بدون دخالت در امور سیاسى، با وى همکارى داشته باشم که متاسفانه قبول کردم.
خود رضا بعد از انجام نطقهاى تلوزیونى و حملات خود به جمهورى اسلامى در جمع خودمانى فریاد میزد «ولم کنید ولم کنید احمد بدادم برس». اما وابستگان و نزدیکان رضا پهلوی، وى را تحت فشار گذاشته و میگفتند: «به عنوان ولیعهد باید نقش تاریخی خود را انجام دهی». من نیز، به خاطر اینکه از سوى طرفداران سلطنت متهم به تغییر نظر رضا پهلوی نشوم سکوت میکردم.
دلیل دیگر موروثى بودن سلطنت است . هیچ دلیلى وجود ندارد که فرزندان فردى خصوصیات اخلاقى او را به ارث ببرند حضرت نوح پیامبر بود ولیکن فرزند او با کفار غرق شد. یکی از خصوصیتهاى رضا شاه، شجاعت بود در صورتی که چنین خصوصیتى در اکثر فرزندان او دیده نمیشد.
*موارد مورد اشاره شما بیشتر به معایب نظام شاهنشاهی بازمیگردد آیا میتوانید توضیحات بیشتری در این زمینه بدهید؟
از دیگر مشکلات نظام سلطنتی این است هر فرد در زندگی شخصی متحمل رنج و سختی میشود و به این ترتیب مانند آهن آبدیده میشود . این سختىها و تجارب است که باعث رشد ما میشوند و فرد نیز قوی و مقاوم خواهد شد اما ولیعهدها چون در حصار زندگی میکنند و تجربه مستقیم از زندگی و رنج ندارند رشد پیدا نمیکنند و در برخی جنبههای زندگى کودک باقی میمانند یکی از مشکلات من در مدت همکاری با رضا پهلوی این بود که با کودکى روبهرو بودم که قادر به درک حقیقتهای زندگی نبود و متوجه بسیارى ازمسائل نمیشد.
بطورمثال انسان تا صاحب فرزند نباشد نمیتواند محبت داشتن فرزند را درک کند تا خود شخص بیپولی را درک نکند نمیتواند درد فقیران را متوجه شود. ولیعهدها عموما به این دلیل که در پرده شیشهای و محافظت شده رشد میکنند با مسایل روزمره آشنا نیستند درد مردم را نمیفهمند.
*محمد رضا شاه چطور؟ آیا او نیز فاقد این درک و فهم از واقعیتهای جامعه بود یا چشمان خود را بر این موارد میبست؟
برای پرداختن به مسائلی که در مورد شخصیت محمدرضا شاه پهلوی میتواند مورد واکاوی قرار داد باید به این نکته اشاره کرد که افراد در صورت رسیدن به قدرت باید ظرفیت قدرت و ثروت را نیز داشته باشند اگر شخصی صاحب ثروت شود و ظرفیت آن را نداشته باشد ثروت انباشته شده به جای خدمت به فرد، او را به سمت تباهی و سقوط سوق میدهد.
بر همین اساس و با توجه به رفتارهای محمدرضا شاه پهلوی، میتوان گفت وى ظرفیت داشتن مقام پادشاهی را نداشت. بطور کلى خاندان پهلوی با داشتن قدرت دچار غرور میشوند و ذاتاً این خاندان ضعیف کش هستند – در مقابل قدرت کرنش میکنند و در مقابل ضعیف تر از خود شجاع میشوند. آدمهای قوی به قدرت احتیاج ندارند و آدمهای ضعیف با قدرت از بین میروند، شاه برای مقام پادشاهی ضعیف بود و مشکلات این ضعف و با توجه به ویژگی اخلاقی اطرافیان شاه که سرشار از دورویی بودند و چاپلوسی شاه را میکردند تشدید شد.
شاه قصد داشت ایران را به کشور قدرتمند تبدیل کند ولی نباید فراموش کرد که توسعه و پیشرفت هزار و یک مسئله دارد که وى قادر به حل تمام مسائل نبود. هرچند معتقدم که شاه شخصیتی ضعیف داشت اما نمیتوان همه گناهان را به گردن او انداخت. چون بسیاری از مشکلات آن زمان ریشه جامعه شناختی داشت در ضمن خاندان پهلوی بسیار خارجی دوست بودند هر چند مسایل جامعهشناختی و نوع رفتار مردم ایران نیز این ویژگی خاندان را تشدید میکرد به طور مثال شاه ٢٨مرداد تجربه کرده بود که در صبح آن روز مردم شعار زنده باد مصدق و مرگ بر شاه سر دادند و بعد از ظهر همان روز شعارها به مرگ بر مصدق ، زنده باد شاه تغییر پیدا کرد، به همین دلیل بود که شاه خود را هر چه بیشتر به نیروهای خارجی نزدیک کرد. چون خارجیها چاپلوسی شاه را نمیکردند و به بازگشت شاه به قدرت نیز کمک کردند. من خودم معتقدم هیچ قدرتی جز قدرت خدا وجود ندارد در نتیجه اگر پیرو حق هستید باید این حق را پیدا کرده و محکم بایستید.
*این نکته آخری که شما اشاره کردید مستلزم داشتن ایمان قوی است. در صورتی که شاه به نظر نمیرسد فرد با ایمانی بوده باشد؟
به نظر من شاه ایمان داشت چراکه یک روز در قاهره بیش از یک ساعت و نیم بحث کردیم من به شاه میگفتم شما ایمان دارید چون خدا به شما ایمان اهدا کرده است و در مقابل شاه میگفت: من ایمان دارم چون خودم انتخاب کردم که ایمان داشته باشم و هیچ کدام از ما دو نفر یکدیگر را قانع نکردیم.
از آقای غروى که روحانی بود و فرزند آیتالله کمپانی، این مسئله را پرسیدم و ایشان جواب داد که هر دو شما درست میگویید. برداشت من از صحبتهای آقاى غروى این بود که به شکر خداوند از روزى که من خود را میشناسم خداوند به من ایمان عطا فرموده بود.
شاه بدون ایمان بدنیا میاید. انتخاب میکند که از خداوند بخواهد که به او ایمان عطا کند، از در گاه خدا میخواهد و خداوند عنایت میکند،همانطوریکه حضرت عیسى(ص) میفرماید« در را بزنید و خداوند در را باز میکند».
بطور مثال باید عرض کنم در سال ١٩٩٢ میلادى که در جنگ با خاندان پهلوى تحت فشار فراوان بودم دائماً به درگاه خداوند دعا میکردم که خداى من دیگر قادر به تحمل این همه فشار نیستم. شبى به درگاه خداوند عرض کردم خدایا حضرت عیسى (ص) میفرمایید که شما اگر یک جو ایمان داشته باشید میتوانید یک کوه را حرکت دهید منکه دیگر تحمل ندارم. آنشب خواب دیدم که خانمى با صداى بسیار رسا بهمن میگفت که تمام اتفاقاتى که براى تو افتاده براى تکامل تو است و تکامل ١١ مرحله دارد و تو در مرحله سوم هستى.
با اینکه به لطف خداوند با ایمان بدنیا آمده باشیم ولیکن تا به مرحله ١١ نرسیده باشیم وظیفه ما زدن در و تکامل خود در زنگى میباشد و خداوند بهلطف خود در را باز کرده و ما را تکامل میبخشد و این تکامل ارزان بدست نمیآید. آنچه که هستیم و از این دنیا با خود میبریم به لطف خداوند جمع نیات و اعمالى است کرده و انجام داده ایم و تکاملى است که به شکر خداوند به آن رسیده ایم.
*در طول زندگی شاه خود بزرگ بینی و خود برتر بینی و البته توهم محبوبیت در بین مردم تقویت شده بود.میتوانید برخی از این موارد را با ذکر خاطره نشان دهید؟
-یک خاطره بگویم در قاهره نشسته بودیم که شاه گفت خدا را شکر که کسی در ایران به من فحش نمیدهد من فکر کردم انقلاب شده است و شاه هنوز باور ندارد که کسی به او فحش میدهد چون غرور او این اجازه را هنوز به او نمیدهد. پس در پاسخ به ایشان گفتم اختیار دارید پس دارند به بنده فحش میدهند. یکبار دیگر شاه در مکزیک از من پر سید در ایران نسبت به انور سادات چی فکر میکنند. گفتم: بعد از شما منفورترین فرد در ایران انور سادات است. دیدم فرح و دیگران زدند زیر خنده، شاه سرخ شد ولیکن چیزى به من نگفت . شاه اصرار کرد بداند مردم دربارهاش چه میگویند: گفتم،میگویند: شما قصاب هستید؟ گفت: خدا شاهد است من تمام کسانی که سعی داشتند مرا بکشند را بخشیدم ولی من حق ندارم کسی که دیگری را کشته است را ببخشم. پرسید به جز این چه میگویند: گفتم، میگویند دزد بودید گفت: کمیسیون گرفتن از قراردادها طبق قوانین سوئیس حق قانونی من است. هرچند من قبلاً به شاه گفته بودم شما شاه هستید و نه تاجر، تاجر میتواند کمیسیون بگیرد و نه شاه، اما شاه نمیپذیرفت. بعد گفتم.
در مورد رابطه با زنان متفاوت هم میگویند، گفت: مگر خودت صیغه نمی کنى. و بار دیگر پرسید باز در مورد من چی فکر میکنند. گفتم فکر میکنند شما همجنسباز هستید، عصبانی و قرمز شد گفت: این اراجیف چی است که میگویند و بسیار ناراحت شد. یکی از مسایل دیگر که شاه را بسیار ناراحت میکرد این بود که چرا در کتاب مرجعى که در بریتانیا منتشر شد در مورد شاه تنها به طور مختصر نوشته شده است در این سال به دنیا آمد و در آن سال از سلطنت کنار رفت.
*از نظر شما رفتار اجتماعی و سیاسی مردم در حال حاضر با سالهای قبل از 57 تفاوتی دارد؟
من فکر میکردم با پیروزی انقلاب اسلامی روابط ارباب و رعیتی که در زمان شاه عموما حاکم بود، تغییر پیدا میکند اما متأسفانه آنگونه که باید تغییر حاصل نشد. عدهای خود را ارباب و دیگر آن را رعیت میدانند و انگار اربابها هر کاری را می خواهند انجام میدهند به دلیل اینکه ارباب هستند مشکلی وجود ندارد و رعیتها هم حق اعتراض ندارند. این روحیه ارباب ـ رعیتی بعد از انقلاب در برخی از مسئولان انقلاب اسلامی نیز وجود دارد.
به طور مثال زمانی که در دبی بودم فردى به من اعتراض کرد که چرا نمک خوردی و نمکدان شکستی. من هم جواب دادم فقط یک روزی دهنده و رزاق وجود دارد آن هم پروردگار است. پس نمکی غیر از نمک خدا وجود ندارد نمک دانى مگر نمکدان خداوند وجود ندارد و خداوند از ما میخواهد که در را ه حق و بر علیه ظلم بجنگیم و اگر غیر از این بکنیم نمک خورده و نمکدان شکستهایم.
بنابراین ایمانی به غیر از خدا ندارم، حتی زمانی که رضا پهلوی که از من خواست که با من همکاری کند گفتم من اربابی به غیر از خدا ندارم تا روزی که راه خدا را بروی با شما همکاری میکنم اگر غیر از این باشد علیه تو میجنگم .
حتی به طرفداران جمهوری اسلامی که نزد من برای همکاری آمدند نیز گفتم من به هیچ فرد، شخص یا مملکتی وفادار نیستم ، فقط بنده خدا هستم و تنها به او وفادارم ،چراکه تنها ارباب من خداست، اگر کارى در راه حق باشد هستم وگرنه نیستم و با تمام قدرت علیه ظلم میجنگم.
* اگر رژیم پهلوی تداوم پیدا میکرد آیا ایران به پیشرفت و استقلالی که در حال حاضر داشت دست پیدا میکرد؟
– هر رویدادی به سه بخش تقسیم میشود. اصل، باطن و ظاهر. اصل خداوند است. خداوند است که زمین و آسمانها را خلق فرموده و لحظه به لحظه مسائل انرا تدبیر میکند. همه کار هاى خداوند از روى حکمت و مصلحت است و خداوند است که همه چیز حرکت میدهد و هر چه پیش بیاید خیر و بهترین است.
باطن حقیقت ،اتفاق است. حضرت عیسى(ص) و حضرت على(ع) بیان کردهاند که تا مردم عوض نشوند حکومتها عوض نخواهند شد. انقلاب اسلامى و اتفاقاتى که بخاطر آن بوقوع پیوست حتما در عوض شدن مردم و از جمله خود من بسیار موثر بوده است.
ولیکن میباید به نکته بسیار مهمى در اینجا توجه کرد. در هر انقلاب و حرکتى عدهاى بخاطر عقیده خود و آنچه هدف حرکت و انقلاب است وارد کارزار میشوند عدهاى هم بخاطر غارت و سوء استفاده که من دسته دوم را منافقین و فرصتطلبها میخوانم که ایشان بدتر از کفار هستند. انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى باید خود را از وجود این منافقین پاک سازد زیرا ضررى که این منافقین با نام اسلام ، انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى به اسلام، جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى زدهاند، بسیار است.
خداوند در سوره محمد(ص) میفرماید آنهاییکه مرا یارى کنند من انها را یارى خواهم کرد. از دید من«آنها» یعنى افرادى که مردم را بهخداوند نزدیک کنند، بنابراین منافقین و فرصت طلبها که آخرت خود را به این دنیا فروختهاند نه تنها مردم را به خدا نزدیک نمیکنند بلکه مردم را از خداوند دور کردهاند و جمهورى اسلامى وظیفه دارد این افراد را شناسایى و از بدنه خود پاک کند تا انشالله به هدف خود که رضایت حضرت حق است برسد.
سوم ظاهر است اگر انقلاب نشده بود تا مدتى پیشرفت اقتصادى و نظامى ایران ادامه پیدا میکرد ولیکن به دلایل فراوانى نمیتوانست ادامه داشته باشد. یکى از دلائل بسیار مهم این است که هیات حاکمه خود را أرباب و ملت را رعیت فرض میکرد و این نوع برخورد از طرف ملت در حال رشد ایران، قابل تحمل نبود.
*شاه رجل استخواندار و با سابقه سیاسی را از خودش راند و خانهنشین کرد مانند قوامالسلطنه و مصدق تحلیل شما از این وضعیت چیست؟
– شاه براى سلطنت آدم ضعیفى بود و آدمهای ضعیف نیز همیشه آدمهای ضعیفتر از خودشان را اطراف خود جمع میکنند، این نکته نیز به ضعف شخصیت شاه برمیگردد. اکثر اتفاقات به ضعف شخصیت شاه برمیگردد. آدمهای قوی همیشه آدمهای قویتر از خودشان را جمع میکنند. در نتیجه گرد شاه، آدمهای نوکرمأب جمع شده بودند.
نوکرانی که دور شاه جمع شده بودند به شاه دروغ میگفتند. آدمهای نوکرمأب به هیچ اصولی پایبند نیستند و تنها هدف آنها این است که به قدرت و ثروت برسند و آنرا حفظ کنند و در مواقع بحران سعی این افراد بر حفط قدرت خودشان است.
به همین دلیل در رژیم شاهنشاهی کوچکترین اتفاقی که رخ میداد کسی نبود تا بحران را کنترل کند. من رابط شاه و آیتالله شریعتمداری بودم و با آیتالله شریعتمداری صحبت میکردم، آیتالله میگفت: اعلیحضرت نگذاشتند که آدم تربیت شود.
افراد میتوانند تحصیلات آکادمیک را ادامه داده و مدرک دکترا بگیرد اما دریافت مدرک الزاما افراد را کار درست، قوی و لایق نمیکند. چون انسان باید سختی زندگی واقعی را تجربه کند تا درک درستی از واقعیت و حل بحران داشته باشد. شاه به تدریج تمام امورات کشور را به دست گرفت و همه تصمیمها با نظر مستقیم شاه گرفته میشد. شاه مغرور شد و این غرور در نهایت او و نظامش را به سمت سقوط رهنمون کرد.
در این بین خانواده و تربیت نیز مهم است و تربیت خانوادگی ربطی به ثروت و قدرت ندارد، متاسفانه خاندان پهلوی اصالت خانوادگی نداشتند و در این خاندان خصلت بزرگی و بزرگ منشى وجود نداشت.
*پس از دیدگاه شما این خاندان بطور کلی دارای ویژگیهای منفی و فاقد روح بزرگمنشی برای اداره کشور بود؟
بله همینطور است. به طور مثال از ویژگی خاندان پهلوی که میتوان به آن پرداخت خساست بود چراکه همه فکر و ذکر این خاندان کسب درآمد و پول بود و حاضر هم نبودند از ثروت خود خرج کنند زمانی که ثروتمند باشید و حاضر به خرج آن نباشید در اصل ثروتی ندارید. زمانی که فردى با این خصوصیات و بدون اصل و نسب را سرکار میآورید و امورات مهم را به دست وى میسپارید، در نتیجه منطقی است که نمیتواند به درستی امورات محوله را انجام دهد.
سست عنصرى از دیگر مواردى است که میتوان در مورد این خاندان اشاره کرد بطوریکه زمانی به رضا پهلوی گفتم تا وقتی راه خدا را بروید من با شما هستم و زمانی که فکر کنم در این راه حرکت نمیکنید با شما همراه نخواهم بود ، گریه کرد. زمانی که اذان میگفتند به نماز میایستادم رضا پهلوی پشت سر من نماز میخواند و حتی یک ثانیه هم تاخیر نداشت. اما زمانی که آقای آهی به اطرافیان رضا پیوست، رضا تحت تأثیر شهریار آهی قرار گرفت و رفتار و تفکر وى عوض شد بطوریکه دیگر نماز نمیخواند و آهى قرآن را مسخره میکرد که من با او دعوا میکردم.
* شاه نماز میخواند؟
من ندیدم که شاه نماز بخواند.
* رابطه شاه با ارنست پرون را توضیح میدهید؟
به نظرم احتمال رابطهای بین پرون و شاه نبود و دلیلی نمیبینم که شاه چنین رابطهاى با وى داشته باشد من وقتى اتهام همجنسباز بودن شاه را با او مطرح کردم خیلی عصبانی شد.
*دلیل ورود شما به دربار و نزدیکی با شاه چه بود؟
من به عنوان فامیل وارد دربار شدم و با دیگران این فرق را داشتم که بدون ترس حرفم را میزدم شاه فرد مذهبی بود و علاقمند بود تا یک فرد مذهبی نیز در دربار حضور داشته باشد تنها کسی که در دربار با من در زمینه مذهبی همکاری میکرد و بحث میکرد تیمسار ایادی بود که البته بهایی بود و عموما بقیه به رغم مسلمان بودن غیر مذهبی بودند فریدون جوادی به خدا توهین میکرد و من با او دعوا میکردم و در این بین فرح نیز از من حمایت میکرد و طرف مرا میگرفت.
*در مورد رفتار اجتماعی رضا پهلوی چطور؟ آیا وی نیز فرد کوته بین و کوچکی هست؟
بله- رضا ماهی صد هزار دلار خرج خانهاش بود ولی میگفت آشپزش باید براى نهار خودش از خانه ساندویچ بیاورد و من و احمد اویسى ماهها با او بحث کردیم تا آخر توانستیم او را متقاعد کنیم که این نوع طرز فکر و رفتار درست نیست.
رضا پهلوی که برای ندا آقا سلطان گریه کرد ولیکن خود رفتار غیر انسانی با نزدیکان خود داشت به طور مثال احمد اویسی برادر تیمسار غلامعلی اویسی که او را بزرگ کرده بود، وقتی به سرطان دهان مبتلا شد و برای جراحی به بیمارستان رفت، رضا به من زنگ زد که احمد حقوق او را قطع و بیرونش کن. من گفتم تو شرف نداری خجالت بکش بگذار او از بیمارستان مرخص شود بعد او را اخراجش کن.
این بیرحمیها را رضا پهلوی دلیل بر قدرت خود میدانست و حتی یکبار آقای شهبازی و نوروزی که رضا را بزرگ کرده بودند به رضا میگویند این کارها را که میکنید موجب میشود ما بیخانمان شویم رضا جواب داد چهار میلیون بیخانمان در آمریکا زندگی میکنند شما هم مثل آنان. از این مثال ها فراوان دارم، حالا این شخصیت برای ندا آقا سلطان گریه میکند و در دادگاههایی که علیه من برگزار کرد میگفت به هر کس کمک کردم مقصر این شخص (یعنی من ) است.
* فرح پهلوی که همسر محمدرضا شاه شد اگر به سابقه او نگاه کنید او پیشینه روشنفکری داشت بعد ازاین که همسر محمدرضا شاه شد آیا این تمایلات در او وجود داشت؟ جریان قدرتگیری فرح پهلوی را توضیح دهید؟
ـ قطعا آرزو و و تمایلات انسان زمانی که در قدرت است با زمانی که در قدرت نیست فرق میکند .یک مثال برای شما میزنم که جالب است آقای هویدا و پرفسور عدل بر سر اینکه چه شخصى باید در انتخابات پیروز شده و به مجلس راه پیدا کند با هم چانه میزدند به عبارت دیگر انتخابات در میان این دو فرد با نظر شاه انجام میگرفت و نه در پاى صندوق راى . من به آقاى هویدا میگفتم این چه مجلسی است که از قبل نمایندگان باید توسط شما انتخاب شوند چرا انتخابات فرمایشی برای مجلس برگزار میکنید مجلس را منحل کنید هویدا پاسخ داد که ما نمیتوانیم آزادی دهیم و بعد نتوانیم آنراکنترل کنیم.
زمانی که هویدا از نخستوزیری برکنار و وزیر دربار شد جرقه انقلاب ایران را زد. وى قصد داشت به شاه نشان دهد که آموزگار قابلیت نخست وزیر شدن را ندارد و برای همین قصد داشت شلوغى راه بیاندازد تا شاه را مجاب به برکنارى آموزگار کرده تا دوباره نخستوزیر شود. آموزگار در ملاقات با من گفت: تو را خدا با هویدا صحبت کن تا دست از کارى که شروع کرده است بردارد. در جزیره کیش هویدا را دیدم ـ این واقعه درست عید سال قبل از انقلاب صورت گرفت ـ با وى صحبت کردم که دست به اقدامات تخریبی علیه آموزگار نزند و تاکید کردم اقدامات شما موجب ناآرامی میشود و نا آرامی گسترش پیدا میکند. هویدا رو به من کرد و گفت: احمد در ایران دو نفر کنار هم نمیتوانند جمع شوند بگذار مردم آزاد باشند. هویدا زمانی که در رأس قدرت بود میگفت مردم نباید آزاد باشند و زمانی که از رأس قدرت کنار گذاشته شد میگفت مردم باید آزاد باشند.
*حاشیههای عاطفی پیرامون شاه و فرح که گفته میشود هر کدام در مقطعی برای خود معشوقه داشتند تا چه حد به واقعیت نزدیک است؟
فرح در سن 20 سالگی با شاه که 40 سال داشت ازدواج کرد تا اینکه بعد از مدتی که ازدواج فرح و شاه گذشت، شاه عاشق زنی به نام «گیلدا صوفی» معروف به «طلا» شد و حتی ممکن بود که فرح را طلاق داده و با گیلدا صوفی ازدواج کند از آن به بعد فرح با فریدون جوادی که دوست زمان تحصیل او بود رابطه نزدیکترى را شروع کرد. من زمانی که متوجه شدم نزد مادر فرح رفتم و توصیه کردم که جلوی فرح را بگیرد دو تا از پسر عموهاى فرح ، یحیی و کامران دیبا مستقیماً با فرح صحبت کردند و در دربار نیز همه میدانستند.
فریدون جوادی چپى بود و هیچ اعتقادی به خدا نداشت و نفوذ بسیارى روى فرح پیدا کرد. تا زمانی که اعلم زنده بود با اقتدار نمیگذاشت فرح در حکومت دخالت کند و بعد از مرگ اعلم بود که فرح در سیاست صاحب نفوذ شد.
*این سخنان شما یعنی دخالت مستقیم فرح و دوستان او از جمله فریدون جوادى در سیاست؟
بله. این وقایع درست یکسال قبل از انقلاب رخ داد، این که میگویم، تقدیر است. فریدون جوادی چون نفوذ زیادى روى فرح پیدا کرده بود از این قدرت خود استفاده کرد و بقیه افراد نزدیک به فرح به اندازه جوادی روى فرح نفوذ نداشتند حتی رضا قطبی که پسر دایی فرح است و به فرح خیلی نزدیک بود چنین جایگاهی را نزد فرح نداشت. فریدون جوادی از طریق فرح ارتش و ساواک را خنثی کرد تا شاه را ضعیف کنند و فرح و دوستانش حکومت را در اختیار بگیرند که در این راه موفق نشدند و امام خمینی توانست انقلاب را به پیروزی برساند. این افراد برای دین هیچ ارزشی قائل نبودند گمان میکردند اگر شاه ضعیف شود خودشان به قدرت میرسند. بنابراین فرح نقش اساسی در سقوط نظام شاهنشاهى بازى کرد.
*شاه چه نظری نسبت به دوستان و اطرافیان فرح داشت؟
شاه علاقهای به اطرافیان فرح نداشت.
*آیا شما بعنوان یکی از نزدیکان و معتمدین شاه هیچگاه اشارهای به این موضوع داشتید؟
متاسفانه خیر. روزی من و شاه در نوشهر قدم میزدیم شاه رو به من کرد و پرسید این کیست که نمیگذارد فرح شبها زود برگردد که من نگفتم جوادی است اگر آن زمان میگفتم، شاید شاه امورات را بیشتر در دست میگرفت.
* رابطه شاه با اسرائیل و آمریکا چگونه بود؟
یکی از دلایلی که انور سادات با محمدرضا شاه رابطه حسنه داشت این بود که در سال ١٩٧٣که مصر و اسرائیل در جنگ بودند نفت مصر تمام شد مصر از اولین دولت عربی که تقاضای کمک نفتی کرد لیبی بود که به درخواست مصر جواب مثبت نداد. بعد از لیبی از عربستان سعودی تقاضای کمک کرد که عربستان سعودی نیز به بهانه اینکه ما دو هفته دیگر جلسه میگیرم و جواب میدهیم از دادن نفت به مصر طفره رفت. این در حالی بود که مصر در حال جنگ با اسرائیل بود. مصر ناچار میشود از ایران تقاضا کند شاه جواب مثبت به مصر داد بلافاصله به کشتی نفتی که در مدیترانه در حال رساندن نفت به کشورهای متقاضی بودند دستور داد که نفت را به کشور مصر برسانند. اسرائیل ایران را به عنوان رقیب خود در منطقه میدید.
شاه چنان دچار غرور شد که نخست نگاه تحقیرآمیز به ملت داشت و بعد به غرب نیز با چشم حقارت مینگریست و این غرور شاه در طول تاریخ و به تدریج به وجود آمد در چند سال آخر افزایش یافت. عامل أصلى سقوط شاه که محمدرضا شاه را زمین زد غرور او بود.
* تناقضهای شاه را به صورت خاطره بگویید؟
من رابطه شاه و آیتالله شریعتمداری هم بودم و دربارییان به من میگفتند مؤمن آل فرعون و تیمسار نصیری هم مرا به نام موسی آل فرعون لقب داد. و بقیه درباریان نیز میگفتند احمد دیوانه است ثابتی هم همیشه مرا بازجویی میکرد. اوایل تابستان من از شاه تقاضا کردم که با آیتالله خمینی [امام] از طرف شاه ملاقات کنم شاه نپذیرفت. گفت: این نشانه ضعف است. تا آن زمان هنوز شاه روحیه خود را نباخته بود اما زمانی که عید فطر شاه با حجم انبوه تضاهرات [١٠٠ هزارنفرى] مردم روبرو شد روحیهاش را باخت این شاهی که تا دیروز سرشار از غرور بود یک دفعه چنان روحیه خود را باخت میگفت که پاسپورت من را بدهید بروم و زمانی که در خارج از ایران از او پرسیدم چرا کشور را ترک کردید پاسخ داد اگر در کشور میماندم مرا میکشتند.
این در حالی است که اگر از یک سرباز انتظار جانفشانی میرود از فرمانده کل قوا نیز چنین انتظاری به جا و شایسته است. خاندان پهلوی ذاتاً ترسو هستند و فقط رضا شاه و شاهپور علیرضا برادر شاه با جرأت و شهامت بودند.
این ترس در بازماندگان خاندان هم خود نمایى میکند. براى درک درست این موضوع باید به خاطرهاى اشاره کنم. پس از فوت شاه، نیکسون رئیس جمهور سابق امریکا از طریق من با رضا پهلوی تماس گرفت و از او خواست در طرح حملهای که دارند با مقامات نظامی آمریکا همراهی کند.
براساس این طرح قرار بود با حمایت امریکاییها، رضا پهلوی را به کیش برده و آنجا را ایران آزاد اعلام کنند و بعد نیروی دریایی و هوایی ایران به رضا بپیوندند و در آخر، جمهوری اسلامی سقوط کند. در اصل این طرح برای ایجاد فشار آمریکا به جمهوری اسلامی ایران براى تمام کردن جنگ ایران و عراق بود، رضا قبول کرد. طرح این عملیات چهار ماه متوالی در پنتانگون برنامهریزی شد. زمانی که برنامه را از پنتاگون تحویل گرفتم و نزد رضا پهلوی بردم هنوز طرح را باز نکرده، پرسید احمد چگونه فرار کنیم.
* برخی تحلیلگران معتقدند اگر علم در سال 42 مقاومت نمیکرد محمدرضا شاه پهلوی فرار میکرد درست است؟
بله، در سال 42 کار رژیم پهلوی تمام میشد تنها کسی روی شاه نفوذ داشت علم بود بقیه نداشتند و بعد هم تیمسار ایادی.
* در زمینه سیاسی شاه با کسی مشورت نمیکرد؟
برای روشن شدن این امر چند مثال میزنم، مثلاً بعد از انقلاب و با توجه به اینکه براى مشاوران رضا پهلوى امکانات رسیدن به مقام و ثروت با قبل از انقلاب قابل مقایسه نبود ، قبل از این که وارد جلسات سیاسی با رضا پهلوی شویم مشاوران و نزدیکان رضا میگفتند الان میرویم به رضا میگویم شما دست روی دست میگذارید و کاری نمیکنید و انتقادهاى از این نوع و بسیار قویتر از آن، من میگفتم انتقاد را خیلی متعادلتر بگویید و ایشان با من موافقت نمیکردند اما وقتى وارد جلسه میشدند و رضا حضور پیدا میکرد کسی چیزی نمیگفت من هم مسائلی که در بیرون جلسه مطرح میشد را با تعدیل بخصوص بخاطر افرادى که در خارج از جلسه آنرا مطرح کرده و اکنون در جلسه سکوت کرده بودند مطرح میکردم. رضا میگفت اینگونه نیست و افراد حاضر در جلسه نیز با عصبانیت به من میگفتند که این چه حرفهایی است که میزنید و اعلیحضرت درست میگویند. در مورد اطرفیان شاه هم یک چنین حالتی بود یکی از دلایلی که شاه به من توجه داشت که همه مسائل را در حد فهم خود و بدون توجه به خوشایند شاه به وى منتقل میکردم و او نیز مرا تحمل میکرد. اگر موافق نبود به من میگفت تو بچهاى نمیفهمى و یا اینکه سکوت میکرد.
*مورد اتفاقات خارج از کشور، به خصوص خودکشی علیرضا پهلوی آیا اطلاعات بیشتری دارید که در اختیار مخاطبان قرار دهید؟
بله- خودکشی علیرضا برای اولین بار نبود و قبل از آن هم اقدام به اینکار کرده بود. یکی از روزها، علیرضا، با دوست دخترش به نام شاهپری، که دختر زیبایی بود، به دیدار رضا آمد. آن روزها علیرضا دانشجوی دانشگاه پرینستون بود و با آنچه پدر برایش به جای گذاشته بود روزگار خوشی را میگذراند.
وی شخصیتی محکمتر از رضا داشت و چون ولیعهد نبود مثل رضا مورد توجه نبود، به قول معروف، کتک خورده بود، طبیعی است که نسبت به برادر بزرگش، اُس و قُس محکمتری داشت.
اما وی خوی و خصلت شاهزادهگری بیشتری از رضا داشت و بسیار اهل تشریفات بود و مقید به خیلی از آداب و رسوم درباری. از جمله در قید ترتیب نشستن افراد در مجلس بود و یا این که در ماشین چه کسی در صندلی جلو بنشیند و کدام فرد در صندلی عقب. به همین سبب با تمام تفاوت شخصیت که با رضا داشت، برای برادر بزرگش احترام بسیار قائل بود و هیچگاه در فکر بازپس زدن او و رسیدن به موقعیت او نبود. حتی میدانم بارها سلطنت طلبان و رجال نظام گذشته، که از ضعف و بی عملی رضا سرخورده بودند و در او شخصیت محکمتری سراغ داشتند به او پیشنهاد کردند که اگراو مدعی سلطنت شود از او حمایت خواهند کرد ولی او نمى پذیرفت و میگفت من براى اولویت برادرم احترام قائل هستم. در جمع همیشه احترام برادر بزرگترش را حفظ کرده و از نظر او پیروی میکرد.
به هر حال، من و رضا و شاهپری نشسته بودیم و از هر دری حرف میزدیم. در این حین متوجه شدم که شاه پری بدجوری به رضا نگاه میکند و رضا هم از این دلبری استقبال میکند.
پیش از آن که کار خرابتر شود، در فرصتی به رضا گفتم، این کار خوبی نیست. درست است که دختر زیبا است، اما دوست دختر برادر توست و ظاهراً هم علیرضا از او خوشش میآید. رضا گفت: بسیار خوب میروم و نظر علیرضا را در این مورد میپرسم. بعد هم گفت: با علیرضا صحبت کرده و او گفته که این مسئله او نیست و مطلبی است که میان رضا و آن دختر، که خودشان باید راه خودشان را انتخاب کنند. فردای آن روز علیرضا را دیدم که خشمگین و ناراحت بود. مرتب قدم میزد و میگفت که از پشت به او خنجر زده شده و در حق او سخت نامردی شده است.
با او به صحبت نشستم و سعی کردم کمی آرامش کنم. گفت که سخت دختر را دوست دارد و عاشق اوست. چون به مسئله رضایت خود به رابطه آن دو اشاره کردم و حرفی را که به رضا زده بود یادآورش شدم، گفت: من راضی نبودم، مسئله را به خود رضا و شاه پری واگذار کردم زیرا هرگز فکرنمیکردم رضا در حق من چنین کند و یا دختر چنین بیوفا باشد.
به هر حال رابطه رضا و شاهپری ادامه یافت و این امر چنان علیرضا را ناراحت کرد که اقدام به خودکشی هم کرد. از آن طرف این شیرینی به دهن رضا سخت مزه کرده بود و حتی میخواست با دختر ازدواج کند. هر چه به او گفتم که درست نیست با دختری ازدواج کند که مدتها با برادرش بوده گوشش بدهکار نبود و میگفت براى من مهم نیست و به این حرفها اهمیت نمیدهم، و همچنان بر تمنای دل از دست رفتهاش پای میفشرد. تا بالاخره پس از دو ماه که شعله تمنا کمی فروکش کرد فرح دخالت کرد و به هر زبانی بود او را از این کار منصرف کرد.
*این کار رضا از روی عشق و علاقه بود یا از روی هوس بازی؟
رضا در مورد زن این ضعف را دارد و در این مورد ماجراها بسیار است. از جمله چند ماهی بعد از ماجرای شاهپری، به هتلی رفتیم که با صاحب آن که یک شخص امریکایی بود، دوست بودیم. دختر خانواده بدجوری به رضا چشم دوخته بود و من سخت مراقب بودم که آتشی در خرمن نگیرد. بالاخره مهمان پدر دختر بودیم و این کار خلاف اخلاق بود و خیانت در اعتمادی که پدر به ما کرده بود. ساعتی بعد به سوی اطاقهایمان رفتیم تا استراحت کنیم و من خوشحال که مانع آن ارتباط نادرست شدهام. اما پس از مدتی یکی از خدمه به اطاقم آمد و خبر داد که رضا و دختر با هم هستند و کار دارد از دست میرود. بلافاصله لباس پوشیده و با عجله خود را به آنها رساندم. و به هر زبانی بود رضا را قانع کردم که دست بردارد و به پاس محبت های پدر حرمت میزبانی او را نگهدارد و به اطاق خود بازگردد و شب را تنها به سر آرد.